تشنگی آور به دست...

۱۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

بالاخره اومد...!:)

منظورم شاهزاده سوار بر موتور نیست:/ :))) نتایج انتقالیه که زده بود عدم موافقت مبدأ:/

حتما خیری توش بوده، همینکه از بلاتکلیفی دراومدم جای شکر داره.

خیلی وقت بود تنها تو اتاق نخوابیده بودم، خواهرم رفته مسافرت دو سه روزه، یه فرصتی شد که خودمو محک بزنم، دیگه مثل قبل از تاریکی نمیترسم به لطف خدا❤️

ولی بعد تقریبا یه ساعت چراغ خاموش و سکوت و بعدش گوش دادن به برنامه معرفت دیدم دارم هوشیارتر میشم به جای اینکه خوابم ببره:/

یه یک ساعتی هم با همکارم در جهت امر مقدس بحث میکردیم، قضیه همیشگیه سخت نگیر... حالا هم شدت هوشیاریم طوریه  انگار صبحه و تازه بیدار شدم :/

فردا باید صبح و عصر برم بیرون و پیاده روی و بازار و ... تاکه شب از خستگی بیهوش بشم😅

۳۱ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

ضربه آخر

وقتی کیان پیاده رفت میدون، اعصابم خورد شد، باورم نمیشد این کارو باهاش بکنن، فهمیدم همین قسمت که کیان میکشن... کیان به فکر مختار بود به خاطر این تعصبات و ساده لوحی و نافهمی ها و حتما تهش خوند که چی میشه... با مامان نگاه میکردیم و داداش هم با فاصله نشسته بود و سرش تو گوشی بود. صحنه های جنگی نگاه نمیکنم یا خیلی کم در حدی بدونم چی میشه، به مامانم میگفتم وقتی کیان نشون داد حواست باشه بهش، مراقبش باش😅 منظورم این بود که وقتی نشونش داد بهم بگو ببینمش، هی می‌پرسیدم مرد؟ کشتنش؟ ضربه آخری که بهش زدن و افتاد دیدم...گریم گرفت... با خودم میگفتم خوبه عینک رو چشمامه مشخص نیست... چند قطره اشک کافی نبود برای اینطور کشته شدن کیان و اینکه آدم میبرد به گذشته و آینده تاریخ مظلومیت ها..! داداشم به شوخی می‌گفت گریه نکن😄 بعد که نگام کرد دید واقعا دارم گریه میکنم، دیگه چیزی نگفت، منم لبخند زدم بهش، اشکام هم پاک میکردم فایده نداشت، وقتی فیلم تموم شد عینکم درآوردم، نه فقط از چشمام از صورتم هم آثار گریه نمایان بود...

   دفعه اول نیست برنامه خوابم به هم می‌ریزه و اینطور بی خواب میشم، درست میشه یعنی درستش میکنم مثل دفعه های قبل:)

۳۰ مرداد ۰۱ ، ۰۲:۳۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

چه شیرین است مردانه مردن...

.

.

.

لیک مرگ ِ دیگری هم هست

دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور

مرگ ِ مردان ، مرگ ِ در میدان

با تپیدن های طبل و شیون ِ شیپور

با صفیر ِ تیر و برق ِ تشنه ی شمشیر

غرقه در خون پیکری افتاده در زیر ِ سم ِ اسبان

وه چه شیرین است

رنج بردن

پا فشردن

در ره ِ یک آرزو مردانه مردن !

.

.

.

«هوشنگ ابتهاج»

۲۹ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

فیلم هندی:)

دانگال

سانجو

سکسکه

سوپر ۳۰

وقتی حرف از فیلم هندی میشه ژانر عاشقانه رو ناخودآگاه به ذهن میاره ولی از این ۴تا فیلم هیچکدوم عاشقانه نیست!:)

فیلم دانگال در مورد کشتی گیر زن اهل هند 

فیلم سانجو در مورد بازیگر هندی سانجی دات:)

فیلم سوپر ۳۰ هم در مورد ریاضیدان هندی 

فیلم سکسکه بر اساس واقعیت نیست و در مورد یه معلمه :)

 

وقتی مختارنامه پخش میشد بچه مدرسه ای بودم و نگاهش میکردم ولی قسمت یا قسمت های آخرش ندیدم چون مسافرت بودیم... این چند سال هم که هی پخش میشد دوباره و چندباره نگاهش نکردم... امسال از اولش نشستم نگاه کردم... عاشق مختار شدم چون عاشق مولاست مولا علی:)

دیشب ندیدمش، الان منتظرم که شروع بشه:)

اگه بهم فیلم پیشنهاد بدین هم خیلی خوشحال میشم😁🌸

 

۲۹ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

کاملا اتفاقی

دیدار دوباره بعد مدت ها... عجیبه بین ۶۰ یا ۷۰ نفر آدم و چند تا سفره، جای خالی فقط کنار تو باشه و عاشق بینوای قبل از این😁 شایدم خوش شانس! به فاصله یه نفر بشینه کنارت برا غذا خوردن... عمدی در کار نبود ۹۹ درصد نبود:) اتفاقی بود... بهش فکر میکردم که شاید داره اذیت میشه ... ولی فک نکنم:))) راحت غذاش خورد و رفت:)... تو نگاهش چی میدیدم؟ دلخوری؟ توقع؟ بی توجهی؟ انتظار؟ نفرت؟؟ شاید یه کمی هم عشق؟

۲۸ مرداد ۰۱ ، ۱۸:۱۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

?!friend

چیزی که داره اذیتم میکنه؟ واژه اذیت شاید درست نباشه!🤔 دارم بهش فکر میکنم و می‌خوام بنویسمش شاید خلاص شدم ازش!؟ یه چیزی از جنس اون حسی که فهمیدم معلم مورد علاقه ام منو فراموش کرده... خیلی بهش فکر کردم... متوجه شدم علاقه دوطرفه نبوده وگرنه فراموشم نمی‌کرد... چرا فکر میکردم دوطرفه است اون موقع؟ یعنی تو توهم بودم یا نه واقعا همچین برداشتی داشتم از رفتارا و حرفاش... لبخندش و طرفداریش ازم هنوزم خوب یادمه:)

اسم سه نفر از هم کلاسیام میدونست... یکیش که دختر مدیر بود و دوستم بود و یکیش هم به گفته خودش یه حرفی سر کلاس زده بود که باعث شده توذهنش بمونه و نفر سوم که کنار من مینشست و دوستم بود، زرنگ بود و البته پر حرف و شوخ...یه سال باهامون بود...فک کنم همین دوستم جای منو تو ذهنش گرفت:))

یکی از دوستای تقریبا قدیمیم به خاطر مشغله و تشکیل خانواده ارتباطمون کم شد، خودمم همینطور راحت بودم... اما هنوزم مثل قبل دوستش داشتم و براش احترام قائل بودم تا اینکه متوجه شدم یعنی اینطور فکر میکنم اون صادقانه منو دوست نداشته...تصمیم گرفتم ارتباطم کامل باهاش قطع کنم و حتی پیام سالی یکبار هم نفرستم براش:) 

و فک کنم خوشحال میشه از این تصمیم...:/

هنوزم براش احترام قائلم و اگه خواستم برا دوستان و آشناها دعا کنم اونم شامل میشه... این برام دلیل خوبیه که دلم باهاش صافه...

۲۷ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگی۲

تا حالا دلتنگ شدین بدون دلیل بدون مخاطب!!؟؟!!

یه حس عجیب که انگار قلب آدم فشرده میشه مثل اینکه یه نفر دلتنگته و داری حسش می‌کنی...!!!

 

چند ساعت پیش توییتر حذف کردم😅 داشت یه ذره آرامشی که داشتم بر باد میداد:/ همه به هم میپرن!!!!! :|

۲۵ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۵ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

معرکه ی عشق

سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟

غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم

۰۷ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

پنجره روح

چشم: پنجره روح، مرکز زیبایی رخسار، نقطه ای که در آن هویت فرد متمرکز است؛ اما در عین حال وسیله بینایی که باید بدون وقفه شسته و خیس گردد و با مقداری مایع ویژه نمک آلوده خوب نگهداری شود. نگاه این بزرگترین و ستایش انگیز ترین چیزی که انسان داراست، بدین گونه منظما با حرکتی مکانیکی قطع می گردد؛ همچون شیشه اتومبیل که به وسیله برف پاک کن شسته شود.«برگرفته از کتاب هویت اثر میلان کوندرا»

وقتی تو یه کتاب میرسم به همچین جملاتی که از قبل و قلبا قبولشون دارم چه ذوقی میکنم. وقتی با یه نفر دارم صحبت میکنم به چشمش نگاه میکنم نه به حالت چشمش خود چشمش:) خیلی وقت ها پیش اومده که بعدش حتی یادم نمیاد طرف چی پوشیده، قیافش چه شکلی بوده اگه مرد بوده ریش داشته یا نه 😅 و...

و بیشتر اوقات نگاه افراد و عمق چشماشون جست و جو میکنم، بعضیا غم نگاه دارن...

گاهی تو آینه تو چشمام دنبال خودم میگردم...

 

هر دانش آموز برای اثبات درستی یک فرضیه علمی فیزیکی می تواند دست به آزمایش زند اما بشر چونکه فقط یکبار زندگی می کند هیچ امکان به اثبات رساندن فرضیه ای را از طریق تجربه شخصی خویش ندارد به طوری که هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده است.«برگرفته از کتاب بار هستی اثر میلان کوندرا»

 

۰۳ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

ع ش ق

میگن اگر به عشقت برسی، بدون که رحمت خداوند شامل حالت شده. و اگر نرسیدی بدونکه خداوند با تو یکی شده...

۰۱ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^