تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

و حادثه ای که خبر کرده بود رخ داد!

داشتم دستکش جدید براش میبافتم...

عمه گفت هنوز یه دستکش نو داشت که استفاده اش نکرده بود...

ممنون میشم یه فاتحه بخونید برا مامان بزرگ و همه عزیزانمون که دیگه نیستن.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۳ ، ۰۰:۳۷
سین ^_^

  + شب اول مهر و شب قبلش، عقد و عروسی دختر عمه بود. لباس محلی نپوشیدم ولی خوشم میاد. میشه گفت مختلط هست عروسی هامون، فقط موقع غذا خانوادگی نمیشینن، مرد و زن جدا هستن. مرد و زن به صورت دایره با هم میرقصن، هر کی هم بلد نیست با ریتم موسیقی حرکت می‌کنه و دست میزنه. رقص هم محلی با دستمال!:)... یه چند دقیقه که گذشت اوضاع غیر قابل تحمل شد به خاطر فضای بسته و صدای به شدت بلند موسیقی. خداروشکر موقع پذیرایی از موسیقی خبری نبود. یکی از نقاط قوت عروسی هامون غذاش هست:)... خداروشکر هنوز سنت رو حفظ کردن ‌و به کباب رو نیاوردن. 

+وقتی داشتیم از عروسی برمیگشتیم خواهرم حرف قشنگی زد البته قبلش مفصل صحبت و تحلیل داشتیم. گفت بعد از مراسم روضه آدم یه حس خوبی داره، و حالا ببین بعد عروسی حس خفگی بهمون دست داده. گفتم اونجا روح ،سبک و آروم میشه، و اینجا انگار روحمون تو قفسه!

+وقتی از مدرسه برگشتم فهمیدم این شخص(کلیک) اعدام شده! سخته توصیف حسی که داشتم، نگرانی بابت سنش، چرا اینجوری شد؟! وقتی یه ساله بود دیدمش و خنده ها و شیطونی هاش یادم میومد، ابدیتش چی میشه؟!:/... مادرش چی می‌کشه؟ این شخص اولین نوجوونی نبوده تو این شرایط ولی وقتی آشناست و از نزدیک دیدیش وقتی معصوم بوده باورش سخته، چرا ها زیاده!

+به اینجا، شهر خودم، حس خوب وطن رو دارم، زادگاه، محل زندگی... ولی گاهی مثل الان حس غریبه بودن دارم... فاصله ها داریم با مردم شهر... آدمای کمی هستن که از نظر ظاهر و باطن با هم اشتراک داشته باشیم. از نتایجش؟! شاید منزوی تر شدن و ازدواج نکردن باشه!

+از مدرسه برمیگشتیم، همکارم در مورد سختی شغل داشتن و انجام همزمان کارهای خونه می‌گفت... دو تا پسر داره که دیگه بچه نیستن... داشت می‌گفت براشون لقمه میگیرم، و از کارهای خونه میگفت، در واقع با همکار آقا که رانندگی میکرد داشت صحبت میکرد و طبق معمول در سکوتم مگر در موارد لازم!:)... بهش گفتم از همین الان بهشون یاد بده کارهای شخصیشون خودشون انجام بدن... اینم گفتم که بچه از پدرش هم یاد میگیره:)... قبلا هم در این مورد صحبت شده بود ولی ایشون و خیلی از خانوم های اطرافم همین مدلی هستن پایبند به سنت غلط اندر غلط مادرهاشون!(مرد سالاری افراطی) دلم براشون نمیسوزه اصلا!! دلم برای زن آینده پسراشون میسوزه:)... و نسل های بعد ... نتیجه این رفتارها باعث شده بود برای مدتی به یه ضد مرد تبدیل بشم کاملا بدبین بهشون ولی خداروشکر تعدیل شده فکر کنم و از ضدیت خارج شدم:)... هر افراطی ممکنه تفریطی به دنبال داشته باشه...

+ برای اینکه سوء تفاهم نشه، اینو بگم اگه مجبورررر باشم بین مرد سالاری و زن سالاری یه گزینه رو انتخاب کنم هیچ وقت زن سالاری انتخابم نخواهد بود:)

+ چیزی که اذیت کننده است، اینه که نبود تفکر و تأمل خیلی تو ذوق میزنه. 

+ در مورد مدرسه خواهم نوشت...:)

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

حکمت ۴۴۸ نهج‌البلاغه: کسی که مصیبت‌های کوچک را بزرگ شمارد، خدا او را به مصیبت‌های بزرگ مبتلا خواهد کرد.

 

  

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۰
سین ^_^

میلیونر یک شبه

 

این کتابُ فقط به خاطر چند صفحه آخرش و مخصوصا این جمله:«آزادی واقعی در عدم دلبستگی نهفته است.» میذارم تو لیست پیشنهادی.

این جمله منو برد  زمان دانشگاه که پیش نماز می‌گفت آیت الله بهجت قبل ۱۸ سالگی!؟ به مرگ اختیاری رسیده... چند روز پیش استاد دینانی داشت درباره مرگ اختیاری و قطع همه وابستگی ها می‌گفت و اینکه «من» ی هم نباشه دیگه:)... وقتی کنار هم چیدم اینا رو تو ذهنم انگار پازل تکمیل شد:)... 

اینکه کتابایی که میخونم و سخنرانی که گوش میدم و... به یه مطلب اشاره میکنن بارها پیش اومده و برام جالبه... انگار می‌خوان یه چیزی بهت یاد بدن یا یه تذکر یا قدم بعدی رو بهت نشون بدن ...

  •  شما هم عنوان رو میلیونر یک شنبه خوندین؟😁😅
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۰۷
سین ^_^