تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۱/۱۴
    Six

مرگ و زندگی

سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۳۲ ب.ظ

 با خوندن «مرگ ایوان ایلیچ» اثر «تولستوی»، طرح این پرسش رقم خورد البته قبلاً بهش فکر کرده بودم!

۱) آگاهی از نزدیک بودن مرگ اطرافیان به واسطه بیماری یا علت دیگر.

یا

۲) مرگ بدون اطلاع قبلی.

 

زمان دانشجوییم، دختر همکار پدرم که نوجوون بود فوت شد. از به ظاهر معده درد شروع شد و بعد از کلی دوندگی و دکتر رفتن علت بیماری شاید مشخص نشد! البته ما از دور خبرها رو می‌شنیدیم. رفت کما و تمام! ... خاطره ای که ازش دارم اینه که داریم از عروسی برمیگردیم و با هم حرف می‌زنیم. ازش میپرسم کلاس چندمی؟ میگه اول. میپرسم اولِ؟ میگه راهنمایی. بعدش میخندم به سوال بیخودم:/ ... خب اول دبستان که بهش نمیخورد، خودم دبیرستانی بودم و اونقدر بزرگ نبود که اول دبیرستان باشه:/... زمان و مکانی که خبر مرگش شنیدم هنوز یادمه. و تا الان فراموشش نکردم. خانواده شاد و با روحیه ای بودن ولی بعد از مرگ دخترشون نابود شدن و بعد از گذشت بیشتر از ده سال هنوز غم و درد چهره مادرش ترک نکرده. البته خیلی خیلی بهتر شدن و روحیه پدر هم تقریبا برگشت. مجبوریم به زیستن حتی بعد از فقدان عزیزان! 

همسایمون خونشون ساختن، با پیگیری پسر بزرگشون. یه مدت بعد به خاطر بیماری پسر کوچیک سفره پهن کردن و دعا برای شفای پسر کوچیک! ... یه روز صبح ساعت ۷ یا قبل از ۷ تو اتاق بودم و بیدار ولی بقیه خوابیده بودن! از کوچه صدای زجه؟! گریه؟ شنیدم! قلبم تند تند میزد و نگران شدم... پسر کوچیکتر همسایه بود وقتی پدرش در باز کرد خبر تصادف و مرگ پسر بزرگتر رو به پدر داد. همه رو شنیدم:/... بعدش نوبت رسید به خواهر و مادرش! خواهرش باور نمی‌کرد! دیشب پیش هم بودن! باور نمی‌کرد... هنوزم مادرش سعی می‌کنه تشییع جنازه شرکت نکنه چون حالش بد میشه! یاد پسرش میفته... البته به نظر بعد از نوه پسری که خدا بهشون بخشید حالشون بهتره:)

تو پست های قبلیم که شاید یکی دو نفر خونده باشن از پسری نوشتم که به جای کیسه برنج به پاهاش تکیه داده بودم:)) بیشتر از ۱۵ سال پیش! و اون که خجالتی بود هیچ چی نگفت! حالا اون حالش خوب نیست... باورم نمیشه و سخته آینده ای رو متصور بشم بدون اون! به خاطر جوونیش به خاطر عزیزانم و غم بزرگی که به جا می‌ذاره... 

براش دعا میکنم، براش دعا کنید.🙏

+ میگن مرگ فرزند برای مادر سخت ترینه. خدا به همه عزیز از دست داده ها مخصوصا مادرها صبر بده و بهشون کمک کنه از این آزمایش سخت سربلند بیرون بیان. 

+ یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ...

+ مرگ ایوان ایلیچ یکی از کتاب های خوبی بود که خوندم و علتش هم توصیف واقعی از حال بیمار نزدیک به مرگ و اطرافیانش هست، تلخ و قابل تأمل. 

نظرات  (۲)

سلام

 

مرگ ایوان ایلیچ برای منم دردناک بود

حس و حالها رو قوی توصیف کرده بود...

 

خدا به همه مریض ها شفا بده؛ مخصوصا مریض شما و همه رفتگان رو دحمت کنه...

 

یادآوری مرگ نسخه درمان خیلی بیماری هاست! زندگی های ما بدون یادآوری شده...

پاسخ:
سلام
بله خیلی واقعی بود.
آمین، ممنون.
درسته.
۲۴ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۵۲ مهدی نیازی

منم خوندم و یقین دارم که از خوندنش لذت بردم 

اما الان چیزی از داستان در خاطرم نیست 

میخوام قبول کنم که حافظه‌ام ضعیفه 

طوری از یادم رفته که انگار چنین داستانی اصلا نخوندم...

الان دارم به مرگ فکر می‌کنم

مرگ طوری میاد سراغمون که انگار اصلا در این دنیا زندگی نکردیم 

کأن الدنیا لم تکن...

 

 

خدا کمکش کنه.

 

پاسخ:
بستگی داره چه مدت پیش خونده باشید و اینکه به نظرم طبیعیه فراموش کرده باشید چون داستان خاصی که نداشت. بیشتر همون موقع خوندن کتاب هست که آدم به فکر فرو می‌ره یا غصه میخوره و ...
دقیقا همینه...

هر کی کتاب نخونده از این به بعد نخونه چون می‌خوام خلاصه اش بگم:)))
.
.
.

اول کتاب از مرگ ایوان ایلیچ شروع میشه و موضع اطرافیانش نسبت به این مرگ و بعدش در مورد زندگیش میگه و شروع بیماریش و توصیف احوالات خودش و باز هم اطرافیانش تا مرگ ایوان ایلیچ:)... یادتون اومد؟:))
ممنونم. سلامت باشید.
+کم پیدایین. ان شاءالله خیر باشه. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">