تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

یکبار ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت ها کدام فاضل تر است؟

گفت: ترا خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.

 

     ظالمی را   خفته دیدم      نیم روز            گفتم این فتنه است خوابش برده به 

     وآنکه خوابش بهتر از بیداری است            آن  چنان  بد    زندگانی   مرده     به 

 

«گلستان سعدی»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۴۲
سین ^_^

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت: خدایا جانش بستان.

گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت این دعای خیر است ترا و جمله مسلمانان را.

 

        ای زبردست زیردست آزار                  گرم تا کی بماند این بازار 

        به چه کار آیدت جهان‌داری                مردنت به که مردم آزاری 

 

« گلستان سعدی»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۳۳
سین ^_^

«جالب و عجیب به نظر می رسد که ما هر روزمان را با گفتن کلمه خداحافظ و فردا می بینمت با دیگران به پایان می بریم، اما چه بسا یکی از این روزها آخرین روزی باشد که همدیگر را خواهیم دید و شاید برای یکی از ما دو نفر فردایی وجود نداشته باشد، چه کسی گفته که ما فردا را خواهیم دید؟ ولی ما طوری از آن صحبت میکنیم که انگار امری مسلم و قطعی است.»

از کتاب بینایی اثر ژوزه ساراماگو ترجمه جهانپور ملکی 

 

بعد از خوندن رمان کوری و مرد تکثیر شده از ساراماگو، انتظار بیشتری از بینایی داشتم ولی اصلا به پای اونا نمی‌رسه. به سختی تا آخر کتاب خوندم. 

 

بحث این بود که آدم از یه لحظه بعدش هم خبر نداره ومعلممون برامون تعریف میکرد؛ زنگ آخر منتظر تعطیلی بودن که برن خونه و یکی از دانش آموزا می گفته فورا که رسیدم خونه یه چایی میزنم که خستیگم در شه و ... ولی وقتی زنگ به صدا در میاد و میخواد از خیابون بگذره ماشین بهش میزنه و میمیره ...

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۱۳
سین ^_^