تشنگی آور به دست...

۶ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

منِ او

من ِِاو

دو سه سال پیش، کتابدار کتابخونه عمومی شهر پیشنهاد مطالعه گروهی رو داد. گروه واتساپی:) تشکیل شد و چند تا کتاب پیشنهاد شد و به رأی گذاشته شد و هر روز تعداد صفحاتی خونده میشد و بررسی... کتاب امیر کبیر از اقبال آشتیانی و نامیرا از صادق کرمیار و سمفونی مردگان اثر صادق هدایت؛ از کتاب هایی بود که با هم خوندیم... کتاب «منِ او» از جمله کتاب های پیشنهادی بود که برای مطالعه رأی نیاورد ولی اسم کتاب و طرح جلد انارش تو خاطرم موند!:)

چند روز پیش پی دی اف اش رو خریدم و شروع کردم به مطالعه... کتابی بود که اون لحظه به ذهنم رسید!... تا یک سوم کتاب که پیش رفتم بیشتر خسته شدم و ناامید از خوندنش به جای جذب شدن... ولی خوندنش رو رها نکردم و امروز تمومش کردم... به نظرم کتاب پر بود از کنایه ها و آشفته نویسی و پیچیدگی:/... طنز داشت، خنده هم بود... و عشق متفاوتی! که روایت کرد، دلیلی که منو پای کتاب نگه داشت... تفاوت سبک نویسنده و خلاقیتش در ربط قضایا و اشخاص و مکان ها و ... به هم یه کتاب متفاوت ساخته! 

 

جملاتی از کتاب «منِ او» اثر رضا امیرخانی

«اگر یک آدم خوب، خیلی خوب،میان یک جمع نباشد، آن جمع، بشمار سه از بین می‌رود.»

«حکما کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست. چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است.»

«قصدش این نبود که برود و چیزی یاد بگیرد. قصدش این بود که برود و چیزی را از یاد ببرد.»

«نمی گویم دوستش نداشته باش! می گویم بفهم که چه جور دوستش داری! به خیالت محبت او، تکه ای از محبت الهی است، نه؟!»

۳۰ آبان ۰۲ ، ۱۸:۱۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

غریب!

فک نکنم کسی باشه که در طول زندگیش احساس تنهایی رو تجربه نکرده باشه!

بریده ای از کتاب «عرفان حافظ» شهید مطهری:

انسان در این جهان یک نوع احساس بیگانگی با همه این عالم می‌کند و یک نوع احساس غربت در همه عالم می کند؛ چرا ؟ می گویند برای این است که ما، آن که «ما»ی واقعی ماست که همان روح الهی(وَ نَفخْتُ فیهِ مِنْ روحی) است، از جای دیگر به اینجا افاضه شده و باید برگردد، وطن اصلی اش اینجا نیست، جای دیگر است. از جای دیگر آمده و باید به آنجا برگردد، پس وطنش اینجا نیست، اینجا وطن سنگ است، وطن خاک است، وطن کلوخ است، وطن گیاه است، وطن سگ است، وطن حیوان است، یعنی موجودات صد درصد طبیعی. ولی ما یک موجود صد درصد طبیعی نیستیم، آن واقعیت ما واقعیت ماوراءالطبیعی است، وطن اصلی ما آنجاست، ما را از آنجا جدا کرده اند. این است که ما در اینجا غریب هستیم.

 

+ بالاخره فیلم غریب نگاه کردم. در مورد شهید بروجردی هست... یه مدت پیش خواهرم بهم گفت نگاه کنم، بعد چند روز اسم فیلم کلا یادم رفته بود، یه بار دیگه ازش پرسیدم و یادداشت کردم که سر فرصت ببینمش.چند روز پیش که عمه ها اومده بودن عیادت خواهرم، حرف شهید بروجردی شد و کتاب و... فک کنم تا قبل از این فقط اسم شهید بروجردی رو تو کتاب های دفاع مقدس دیده بودم:)... فیلم و کتاب های دفاع مقدس مثل این میمونه: منی رو که زدم جاده خاکی برمیگردونه و میاره به مسیر اصلی و البته اثرش تا کی باشه معلوم نیست...

اگر نگاهمون رو به تنهایی تغییر بدیم به حرفی که شهید مطهری میزنه شاید کمتر به دنبال پر کردن این تنهایی باشیم چه از راه درست چه از راه نادرست!... با دوست یا همسر یا بچه یا... .

خلاصه اش اینه: زحمت نکشید تنهایی با این چیزا پر نمیشه:)))... 

 

۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

از خواب گران خیز...

پدر کردستان

 

پرده اول: 

چند روز پیش با یکی از دوستان، بحث اثرگذاری شد اینکه تا الان چیکار کردیم؟! مفید بودیم؟! ... همیشه بهش فکر میکردم و فکر میکنم به اینکه جایی که الان هستم همون جایی هست که باید!؟ یا نه؟! ... فکر میکنم باید کاری انجام بدم... چرا و برای چه کاری اومدم!:)...و از این دست سوالا... 

 

پرده دوم:

مامان، کتاب هایی که امانت داده بودم به عمه، برام آورد، یه کتاب ناآشنا بین کتابا بود، گفتم اینکه مال من نیست! اشتباهی داده؟! ... بعدش یادم اومد حرفاش و فهمیدم برام فرستاده که بخونم!... همون شب شروع کردم به خوندنش!... چند تا روایت در مورد شهید بروجردی از زبان اطرافیانشون... کوتاه و آموزنده! و قابل تأمل... مثل همیشه دنیایی از حسرت...غبطه خوردن به حالشون ... رسیدم به یه صفحه که یکی از جملاتش رو هایلایت زده بودن!... «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه»!!!! ...تعداد صفحات کتاب زیاد نبود و برام جذاب بود و همون شب کتاب تموم کردم. 

اول کتاب نگاهم خورد به این نوشته:« وقف در گردش»!

و

پرده آخر:

پیام دریافت شد:)

 

یکی از صفحات کتاب.

ای غنچه خوابیده چو نرگس، نگران خیز

از خواب گران، خواب گران، خواب گران، خیز

۲۵ آبان ۰۲ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

دُن آرام

تابستون گذشته دفتر اول(جلد ۱و۲) دن آرام خوندم(حدود ۹۵۰ صفحه)... دفتر دوم(جلد ۳و۴) اوایل مهرماه شروع کردم به خوندن(۱۰۰۰صفحه). یک ماه و نیم خوندنش طول کشید. میخواستم بگم متن روونی داره دیدم نه! شاید خوندن آثار روسی قلق داره... اسامی اشخاص و مکان ها تو این کتاب خیلی زیاد و سخته... طوری که تا بخوای بیای بعضی هاش درست تلفظ کنی شاید چند دقیقه طول بکشه!:))... من که با چشم میخوندم هم اسامی اشخاص و هم مکان ها رو... قسمت هایی از کتاب که به توصیف های طبیعت می‌پرداخت و خیلی ادبیاتی میشد هم با چشم میخوندم و رد میشدم!... وگرنه حالا حالا ها تموم نمیشد. 

موقع خوندن دفتر دوم حسی داشتم شبیه خوندن کتاب دا!... ده سالی فاصله است بین مطالعه این دو کتاب!... وجه مشترک هردو: جنگ بود... و آنچه که اشخاص درگیر جنگ از سر میگذرونن... با خوندن صفحاتی از کتاب به وحشت میفتی از روایت های بی پرده از کشت و کشتار و... به گریه میفتی از فقدان انسانیت!... از ظلم... از بی پناهی انسان ها ... ممکنه چند ساعتی یا چند روزی زندگی به کندی و سختی بگذره... 

این کتاب رو یه کتاب مردونه! میدونم... بیشتر از این که لطافت داشته باشه و روایت کننده عشق باشه... سخت و خشن و روایت کننده جنگه...

فک میکنم شخصیت اصلی این کتاب هیچ وقت فراموش نمیکنم!... به نظرم نویسنده با عمری که گذاشته برای خلق این شخصیت خوب تونسته از پس این کار بر بیاد... از عشق گفته از دوستی ها... خانواده... خیانت ها... جنگ... اولین کشتن!... ازدواج... فرزند..‌. انسانیت... از دست دادن ها... ناامیدی... شجاعت... میل به زندگی...

یه جایی از کتاب شخصیت اصلی بعد از گذروندن چند سال جنگ و کشتن آدمای زیاد وقتی میبینه اسبش به خاطر زخمی که برداشته داره جون میده... اشک از چشمش سرازیر میشه!!...کشته شدن بی پناه، بی دفاع... سخت و تحمل ناپذیره برای کسی که هنوز وجدانی داره و انسانیتش نمرده!

فکر میکنم خوندن این کتاب مثل تجربه خیلی کوچیکی از جنگه! بعد خوندنش همون آدم قبل نیستی دیگه... اینم یه وجه مشترک دیگه با کتاب دا!:)... به این دلیل از خوندنش راضی ام... 

 

عبارت هایی از کتاب دن آرام نوشته میخائیل شولوخوف:

«پیش از آن کشت و کشتار، زندگی اش را چنان هموار راه می‌برد که چابک سواری اسب تربیت شده ای را تو میدان مسابقه ای، و حالا زندگی او را چنان با خودش می برد که اسب گسیخته افسار کف به لب آورده یی سوار ناشی و نیازموده یی را.»

«تو دل اش دردی احساس می‌کرد که رنج اش لذت بخش بود.»

«چه لذت بخش بود تو خانه خود زندگی کردن و محبت چشیدن و محبت چشاندن! اما نه، می بایست به استقبال مرگ رفت... و آنها به استقبال مرگ می روند!»

«دل اش آرام شد، چشم ها را بست، و برای گریز از این جهان پر آشوب و پر غوغا بی هوشی را به مثابه مسکنی پذیرفت و در تاریکی های غلیظ فراموشی شناور شد.»

«تماشای امواج خشم آگینی که به ساحل میخورد و در هم می شکست سخت تماشایی بود. شنیدن هزار گونه آواز آب و به هیچ نیندیشیدن و سعی در نیندیشیدن به هیچ چیزی که دست مایه ی غم باشد سخت دلنشین بود!»

۲۱ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

برای فهمیدن!

حکمت ۲۹۸ نهج‌البلاغه: کسی که در دشمنی زیاده‌روی کند گناهکار، و آن کس که در دشمنی کوتاهی کند ستمکار است و هر کس که بی دلیل دشمنی کند نمی‌تواند با تقوا باشد.

 

حکمت ۳۲۰ نهج‌البلاغه: برای فهمیدن بپرس، نه برای آزار دادن؛ که نادان آموزش گیرنده، همانند داناست، و همانا دانای بی‌انصاف چون نادان بهانه جوست!

می‌خوام حکمت ۳۲۰ برا دانش آموزا بخونم، حداقل!... اگه بتونم بنویسم بزنم تو همه کلاسا یا تو برد که عالیه:)... خداروشکر خودم خیلی کم با این مسئله مواجه شدم! 

 

 

۱۸ آبان ۰۲ ، ۲۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
سین ^_^

آشفتگی و عاشقی!

سال ها از شدّت آشفتگی و عاشقی

هر درختی کاشتم مجنون درآمد از زمین.... محسن رضوی

 

مَوّاج و دلفریب و پریشان و بی کران

از موی تو نوشتم و دریا به خود گرفت.... صادق داوری

 

نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است.... مهتاب یغما 

 

شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب

اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست....مهتاب یغما 

 

گوشیم زنگ خورد... اسم خواهرم رو صفحه گوشی بود:)... جواب دادم، حالم پرسید... گفتم اوضاع گلوم بدتر شد:/ ...حالش پرسیدم گفت بهتر شده فقط هنوز بینیش گرفته(برا اونایی که انحراف بینی دارن تحمل سرماخوردگی سخت تر میشه:/)... بعدش گفت پام پیچ خورد و الآنم تو گچه:/!!... گفتم چیییی؟؟؟؟! شوخی میکنی! الکی نگو! حالِ صداش خوب بود:)!... ماجرا رو شرح داد برام:)... زنگ ورزش در حین بازی با دانش آموزش پاش پیچ خورده بود!... حال مادر رو پرسیدم! گفتم ناراحته؟ گفت آره... دو یا سه هفته نمیتونه بره مدرسه... به فکر دانش آموزاش بود... اگه شرایط فراهم شد شاید چند روز به جاش رفتم مدرسه:)

 

 

۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^