تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نهج‌البلاغه» ثبت شده است

+هفته پیش خواب بد دیدم خیلی خیلی بد! همون موقع یکی از اعضای خانواده رفت مسافرت سه روزه. تا وقتی برگشت خیلی سخت گذشت، ترس، نگرانی از آینده و اضطراب. توکل همیشه آرامش بخشه، البته شاید به اندازه ایمانمون! ... همین بود دلیل نوشتن جمله آخر پست «سه دیدار»... زمانیکه فکر میکردم حادثه خبرکرد و رخ نداد و خیالم راحت! شده بود فرداش مامان بزرگ فوت کرد... 

+ چند ماهی بود حالش خوب نبود و دکترا گفته بودن دووم نمیاره... مامان بزرگ حدود ۱۵ سال سختی کشید از زمانی که فشارش رفت بالا، سکته کرد، افتاد و لگنش شکست... خونه نشین شد... نتونست راه بره... تا بعد از مدت ها که با کلی سختی و تلاش با واکر می‌تونست چند قدم برداره(برا همین براش دستکش میبافتم که موقع راه رفتن با واکر بپوشه)... بچه هاش خیلی خوب مراقبش بودن ولی محتاج بقیه بودن برا زندگی سخته، خیلی خیلی سخت... خدا رحمتش کنه... ان شاءالله که اونجا حالش خیلی خوب باشه و هم نشین خوبان باشه...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دنیا تماشایی ست اما زندگی اینجا

اندوه دارد، رنج دارد، خستگی دارد

«فاضل نظری»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

حکمت ۴۴ نهج‌البلاغه: خوشا به حال کسی که به یاد معاد باشد، برای حسابرسی قیامت کار کند، با قناعت زندگی کند و از خدا راضی باشد.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 خوش به حال مخاطبای این آیه...

««یـا ایتها النفس المطمـئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبـادی وادخلی جنتی.»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

آیه ای هست که فراموشش نمیکنید و خیلی دوستش داشته باشید؟ بنویسید ماهم بخونیم:)

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۳ ، ۲۳:۴۶
سین ^_^

  + شب اول مهر و شب قبلش، عقد و عروسی دختر عمه بود. لباس محلی نپوشیدم ولی خوشم میاد. میشه گفت مختلط هست عروسی هامون، فقط موقع غذا خانوادگی نمیشینن، مرد و زن جدا هستن. مرد و زن به صورت دایره با هم میرقصن، هر کی هم بلد نیست با ریتم موسیقی حرکت می‌کنه و دست میزنه. رقص هم محلی با دستمال!:)... یه چند دقیقه که گذشت اوضاع غیر قابل تحمل شد به خاطر فضای بسته و صدای به شدت بلند موسیقی. خداروشکر موقع پذیرایی از موسیقی خبری نبود. یکی از نقاط قوت عروسی هامون غذاش هست:)... خداروشکر هنوز سنت رو حفظ کردن ‌و به کباب رو نیاوردن. 

+وقتی داشتیم از عروسی برمیگشتیم خواهرم حرف قشنگی زد البته قبلش مفصل صحبت و تحلیل داشتیم. گفت بعد از مراسم روضه آدم یه حس خوبی داره، و حالا ببین بعد عروسی حس خفگی بهمون دست داده. گفتم اونجا روح ،سبک و آروم میشه، و اینجا انگار روحمون تو قفسه!

+وقتی از مدرسه برگشتم فهمیدم این شخص(کلیک) اعدام شده! سخته توصیف حسی که داشتم، نگرانی بابت سنش، چرا اینجوری شد؟! وقتی یه ساله بود دیدمش و خنده ها و شیطونی هاش یادم میومد، ابدیتش چی میشه؟!:/... مادرش چی می‌کشه؟ این شخص اولین نوجوونی نبوده تو این شرایط ولی وقتی آشناست و از نزدیک دیدیش وقتی معصوم بوده باورش سخته، چرا ها زیاده!

+به اینجا، شهر خودم، حس خوب وطن رو دارم، زادگاه، محل زندگی... ولی گاهی مثل الان حس غریبه بودن دارم... فاصله ها داریم با مردم شهر... آدمای کمی هستن که از نظر ظاهر و باطن با هم اشتراک داشته باشیم. از نتایجش؟! شاید منزوی تر شدن و ازدواج نکردن باشه!

+از مدرسه برمیگشتیم، همکارم در مورد سختی شغل داشتن و انجام همزمان کارهای خونه می‌گفت... دو تا پسر داره که دیگه بچه نیستن... داشت می‌گفت براشون لقمه میگیرم، و از کارهای خونه میگفت، در واقع با همکار آقا که رانندگی میکرد داشت صحبت میکرد و طبق معمول در سکوتم مگر در موارد لازم!:)... بهش گفتم از همین الان بهشون یاد بده کارهای شخصیشون خودشون انجام بدن... اینم گفتم که بچه از پدرش هم یاد میگیره:)... قبلا هم در این مورد صحبت شده بود ولی ایشون و خیلی از خانوم های اطرافم همین مدلی هستن پایبند به سنت غلط اندر غلط مادرهاشون!(مرد سالاری افراطی) دلم براشون نمیسوزه اصلا!! دلم برای زن آینده پسراشون میسوزه:)... و نسل های بعد ... نتیجه این رفتارها باعث شده بود برای مدتی به یه ضد مرد تبدیل بشم کاملا بدبین بهشون ولی خداروشکر تعدیل شده فکر کنم و از ضدیت خارج شدم:)... هر افراطی ممکنه تفریطی به دنبال داشته باشه...

+ برای اینکه سوء تفاهم نشه، اینو بگم اگه مجبورررر باشم بین مرد سالاری و زن سالاری یه گزینه رو انتخاب کنم هیچ وقت زن سالاری انتخابم نخواهد بود:)

+ چیزی که اذیت کننده است، اینه که نبود تفکر و تأمل خیلی تو ذوق میزنه. 

+ در مورد مدرسه خواهم نوشت...:)

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

حکمت ۴۴۸ نهج‌البلاغه: کسی که مصیبت‌های کوچک را بزرگ شمارد، خدا او را به مصیبت‌های بزرگ مبتلا خواهد کرد.

 

  

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۰
سین ^_^

+ امیدوارم کسانی که با زبون ابراز خوشحالی میکنن از این واقعه در دل خوشحال نباشن و فقط از روی لجبازی باشه! ان شاءالله راه رو پیدا کنن...

+ ان شاءالله عاقبت بخیر بشیم.

+ توأمان حس های مختلفی رو دارم تجربه میکنم... غم، درد، حسرت، شوق و...

+ و هنوزم باورش سخته...

 

حکمت ۳۵۱نهج البلاغه: چون سختی‌ها به نهایت رسد، گشایش پدید آید، و آن هنگام که حلقه‌های بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد.

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۰۴
سین ^_^