با کلاس دهم انسانی، آمادگی دفاعی دارم. از کتاب «دیدم که جانم میرود» سر کلاس میخونیم. خیلی علاقمند شدن به کتاب های دفاع مقدس و شهدا. دو تا کمد کتاب هست تو مدرسه قبلا چند تا از کتاب های شهدا رو دیده بودم. وقتی داشتم کتاب ها رو پیدا میکردم که بهشون بدم، «اکنون» فاضل نظری رو اتفاقی دیدم!:) به کتابدار گفتم اینم بنویس به اسم خودم:)... 

 

 

عجب ز عشق که هر کس حکایتی دارد

از این گدازهٔ آتشفشانِ در فوران

**************************

بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان

کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

**************************

تو خواب روزهای روشن خود را ببین، ای دوست!

شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم

**************************

چو کوه دید غرض دریاست، به رود اجازهٔ رفتن داد

ز دوست دست کشیدن گاه، غرور نیست؛ فداکاری ست

**************************

هزار حیف که عمرم به غم گذشت ولی

هزار شکر که از عشق بی نصیب نبود

**************************

بگذر و بگذار، دل در هر چه میبینی مبند

**************************

با به دست آوردن و از دست دادن خو بگیر

رود ها هر لحظه می آیند و هر آن می‌روند

**************************

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست

**************************

من «نغمه نی» بودم و چون «مویهٔ عشاق»

با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

**************************

در وفاداری ندیدم هیچ کس را مثل تو

ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی

**************************

از عشق همین بس که معمای شگفتی است

**************************

تا بکاهم ز پریشانی خود می‌گریم

گاه و بی گاه ولی از سر بی‌حوصلگی

**************************

گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!

خوش باش که یک چند در این راه دویدی