تشنگی آور به دست...

۱۶ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

هیجان...

بالاخره سوار موتور شدم😋😋😋😋😋

خیلی خوب بود😋😋😋😋😋

از ذوق زیاد امشب خوابم نمیبره 😅

رفته بودیم خونه بابابزرگ... دایی، موتور داره... یهویی تصمیم گرفتم و ازش خواستم بریم موتور سواری😁

یه دور زدیم فقط... هم میترسیدم ... هم خوش می‌گذشت خیلی... شونه های دایی محکم گرفته بودم که نیفتم 😅... ترس بود و هیجان و باد سرد .... عالی بود ... خیلی خوب بود خیلی😋😋😋... لباسم مناسب نبود... هوا هم سرد... زود برگشتیم:)... مثل شهر بازی بود ...با ترس، هیجان، شادی:)...

تا حالا سوار موتور شدین؟:)

خدایا شکرت❤️

۳۰ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

question 13

حافظه تون چقدر یاری میکنه برا یادآوری شعر یا آهنگ هایی که خوندین و گوش دادین؟

یه شعری که خیلی دوستش دارید تا اندازه ای که به یاد میارید اینجا بنویسید:)... تقلب ممنوع😁

آهنگی بوده صدبار گوش دادم، و پیش اومده ازم پرسیدن چند تا آهنگ مورد علاقه ات برامون بگو... و من:/... حتی یه مصرعش هم یادم نمیاد که بخونم:(... همیشه با حفظ کردن مشکل داشتم:/... البته قبلا که امتحان میدادم درس های حفظی هم نمره خوب و کامل می‌گرفتم 😁شاید به مدد حافظه تصویری قوی:) یا نوشتن تحلیل و برداشتم از اون مطلب:)

۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۱ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

مختصر و مفید:))

معمولا وقتی یکی ازمون می‌پرسه داری چیکار می‌کنی؟ در مواقعی که مشخصه داریم چیکار میکنیم یا می‌خوایم سربه سرش بذاریم این عبارت به کار میبریم «دارم بندری میرم:». فقط در جواب یه سری افراد استفاده میکنیم، نه همه.

تو آشپزخونه بودیم و مشغول آشپزی! پدر اومد تو آشپزخونه پرسید دارید چیکار میکنید؟ یهو خواهرم گفت داریم بندری میریم😶😄

سر کلاس یکی از بچه ها گفت خانم چیکار کنیم؟ اومدم بگم بندری برو😂... نگفتم و به جاش لبخند زدم😁

دفعه بعد اگر یکی ازتون پرسید دارید چیکار میکنید؟ اگه دوست نداشتید جوابش بدین از این عبارت میتونید استفاده کنید...مختصر و مفید😁

۲۹ آذر ۰۱ ، ۱۵:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

نسیم عشق

نسیم عشق

 

زنگ تفریح بود و داشتم میرفتم برا استراحت، دانش آموز کلاس هفتمی صدام زد گفت خانم اسمت چیه؟! گفتم چرا؟ یه کم مکث کردم و فکر، بعدش اسمم بهش گفتم:)... چند روز بعدش اومد تا این شیشه کوچولو خوشگل رو برام درست کرده آورده...رو قلب اسمم نوشته🥰... ذوق هنری داره، مرتب می‌نویسه... اما... درسش ضعیفه و نمره قبولی نمیاره:/

داشتم وسایلم جمع میکردم برم استراحت... یکی از دانش آموزای کلاس هفتم اومد پیشم... مشتش آورد جلو گفت خانم بزن قدش:)... زدم قدش ...مشتش باز کرد و شکلات قلبی بهم داد🥰... گفتم دلم نمیاد این شکلات بخورم:))... تا الان نگهش داشته بودم ... ازش عکس گرفتم:) و بعدش نصف شد و خورده شد:))) توسط اینجانب و مای سیستر:))

سر کلاس، سوال جایزه دار میپرسم گاهی... از همون مبحثی که درس میدم... هر کی تونست جواب بده علاوه بر نمره ، جدیدا براشون پاک کن ایموجی گرفتم بهشون میدم... سر کلاس دوازدهم سوال پرسیدم و پاک کن بهشون دادم:)... یکیشون می‌گفت شکلات هایی که برامون آوردی رو پوستش نگه داشتم!! ... می‌گفت مامانم میگه این پوست شکلات ها چیه نگه داشتی؟ و منم میگم اینا رو خانم سین بهمون داده😊

این رفتارا رو میبینم و بیشتر تر دوستشون میدارم ❤️

۲۷ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۱ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

حس عجیب!

«داشتن» ، خوشحالشون نمیکنه، چون اونها رو از «بودن» باز میداره. ( از کتاب بازگشت شازده کوچولو)

دانشگاه که بودم دفعات زیادی این حس رو تجربه میکردم... زمانی که فکر میکردم به ته خط رسیدم و برای از دست دادن رویاهام عزا گرفته بودم:)... خیلی سخته توضیحش و ممکنه به خاطر توضیح ناقص ام برداشت ها متفاوت باشه!

وقتی سر کلاس بودم و استاد داشت درس میداد یهو از وجود خودم آگاه میشدم اینکه «من» هستم!؟ یا اینکه چرا اینجام، دارم چیکار میکنم؟ باید چیکار کنم؟ و... انگار از بالا داشتم به خودم نگاه میکردم... منظورم این نیست روح از بدن جدا بشه ولی دقیقا همین حس بود... خودم میزدم به اون راه تا برگردم سر کلاس برگردم به زندگی:)... چند روز پیش بعد از مدت ها دوباره اینطوری شدم... 

۲۶ آذر ۰۱ ، ۱۵:۴۶ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

دلتنگی ۶

رفت...

انگار یه تیکه از من رو با خودش برد...

ولی میدونم مثل گذشته نیستم... زود حال دلم خوب میشه... مخصوصا وقتی میرم مدرسه و ز غوغای جهان فارغ... همراه دانش آموزای عزیزم... شاید قراره جای بچه های نداشتم برام پر کنن تا وقتی که هستم...!

الآنم برنامه معرفت دارم گوش میدم و لیف میبافم:))

خدایا شکرت ❤️

۲۴ آذر ۰۱ ، ۲۲:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

جهل مرکب

هفته گذشته سر کلاس یازدهم انسانی داشتم درس میدادم به خاطر یه موضوعی ازشون پرسیدم میدونید جهل مرکب یعنی چی؟ و همین سوال باعث شد یاد شعری بیفتم که زمان بچگی شنیده بودمش و شاید بعدا هم برام تکرار شده بود ... یه بیتش دست و پا شکسته یادم بود:/... این هفته جلسه نگارش دو بیتش که از خواهرم پرسیده بودم براشون خوندم:))) و سرچ کردم و کاملش هم براشون خوندم:) 

آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

آگاه نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

 

آن کس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند

آن کس که بداند و نداند که بداند

با کوزه آب است ولی تشنه بماند

آن کس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آن کس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند

 

یه مدت پیش در مورد زنگ نگارش اینجا نوشتم و انشایی که قرار بود در مورد من بنویسن... یادم می‌رفت عکس بگیرم... فقط همین قسمت رو میذارم چون بقیه اش همش هندونه است😁... همون موقع که گفت از این تریبون اعلام میکنم هنوز تو دلم مونده؛ جلو کلاس، ایستاده در حال خوندن بود، رفتم همونجا بغلش کردم ...فک میکنم رفع کدورت شده باشه... شاید:)... شاید اگه می‌گفت حواسم پرت می‌کنه اینطور نمیشد... گفت خوشگله اونم وسط درس که شوخی بردار نیست:)... از کجا باید میدونستم خوشگله یعنی حواسم پرت می‌کنه:/😅.

  • الان همه خواب می‌باشند، ساعت ۶ صدای زنگ گوشی که جدید بود شنیدم:)... حتما گذاشته که بیدار بشه برا نماز:)... 
۲۴ آذر ۰۱ ، ۰۶:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

مهمان ناخوانده

  • عشق و مرگ... هر دوشون مهمان های ناخوانده هستند. 

_هر از چند گاهی فیلم عاشقانه میبینم و پا به پای شخصیت های فیلم گریه میکنم😅

شاید خود آزاری باشه:(... ولی فکر میکنم به این گریه ها نیاز دارم!! این روزا هم که فکرم مشغول شده دوباره:/

_ چند روز پیش خبر یه تصادف پیچید... دو تا پسر نوجوون با سرعت زیاد زده بودن به تیر برق... ماشین داغون شده و راننده رفته کما و اون یکی هم فورا جونش از دست داده... پدر راننده، همکار پدرم و مادرش همکار قدیمی خواهرم بود... چند سال پیش که رفته بودیم خونشون دیده بودمش... بچه مؤدبی بود... دبستان یا راهنمایی بود.‌‌.. خواهرم می‌گفت به مامانش کمک می‌کنه و آدم خیلی شوخ طبعی هست... دیروز که از مدرسه برگشتم... پدر و مادرم داشتن میرفتن تشییع جنازه اش:/... امیدوارم جای خوبی داشته باشن و رحمت خدا شامل حالشون بشه.

  • «هر کس رو که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی.» ( از کتاب قصه دلبری)

 

۲۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

خوشحالم از این خوشحالی

ندانی که ایران نشستِ مَنَست

جهان سَر به سَر زیر دستِ مَنَست 

 

هــنر نـزد ایرانیـان است و بـــس

 نـدادنـــد شـیـر ژیان را بـــِـکــَــس

 

همه یــِکـدِلانَنَـد یـزدان شـناس

بـه نیکـی نـدارنـد از بـــد هـراس 

 

✓دریـغـا کــه ایــران ویــران شــود

کــُـنـام پَلـَنـگـان و شـیران شــود

 

چـو ایـران نباشد تـن مـن مـبـاد

در این بوم و بَر زنده یک تـن مباد 

 

همـه روی یـکسر بجـنگ آوریــم

 جــهان بــر بــد اندیـش تنـگ آوریم 

 

✓همه سربسر تن به کشتن دهیم

✓بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم 

 

✓چنین گفـت موبد که مرد بـنام(مردن به نام)

✓بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام 

 

✓اگر کـُشــت خواهــد تو را روزگـار

 ✓چــه نیکــو تر از مــرگ در کـــار زار

 

امروز زنگ تفریح همکارا داشتن صحبت میکردن و منم در حال استراحت و سکوت:) یک جمله باعث شد در کسری از ثانیه خونم به جوش بیاد ... عصبانیت شددددید با لرزش!:/... 

 اون جمله این بود: به خاطر یک نفر حکم اعدام پنج نفر دادن😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑 ... هنوزم به هم میریزم از حرف های رایگانی که میزدن:/... 

این شعر مخصوصا جاهایی که مشخص کردم با روح و روان آدم بازی می‌کنه... 

 

اگر فقط یکیشون خودش بر حق میدونست تو دادگاه به غلط کردن نمیفتادن برا نجات جونشون...

 

از اینکه با خوندن این شعر حس خوبی بهم دست داد خوشحالم:)... سراپا ضعف ام میدونم ولی از این خوشحالی خوشحالم:)

 

«چه نیکوتر از مرگ در کارزار!؟»

 

 

 

۱۹ آذر ۰۱ ، ۲۲:۰۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سین ^_^

توابع زندگی

سر کلاس دهم انسانی وقتی داشتم تابع رو درس میدادم... ده دقیقه آخر زنگ رسیدیم به نمایش توصیفی روابط و تشخیص اینکه تابع هستن یا نه... گفتم رابطه ای که مخلوقات رو به خالق نسبت میده یه تابع هست... گفتن چه مثال قشنگی... از چهره و لبخنداشون مشخص بود که کلی ذوق کردن:))... گفتم حالا یه مثال میزنم بخندین حسابی😁... یه مثال جنایی پلیسی هم گفتم براشون... رابطه ای که به هر شخص اثر انگشتش نسبت میده... اکثرا دیگه فیلم دیدن و میدونن برا دستگیری مجرمین:))) از منحصر به فرد بودن اثر انگشت استفاده میشه:)... ازشون پرسیدم: رابطه ای که به هر مرد همسرانش رو نسبت میده تابع هست یا نه؟😅...خندیدند حسابی:)... گفتم ممکنه بیشتر از یکی داشته باشن:))... یکیش گفت تا چهارتا؟ گفتم شاید هم بیشتر:/... یکیشون گفت صیغه:)... ازشون پرسیدم به نظرتون صیغه، ظلم در حق زن هست؟ اکثرا گفتن آره! ... در حد زمان در مورد حقی که میشه با ثبت ازدواج (موقت و دائم) بهش رسید براشون توضیح دادم و یه مقایسه ای نمودم با دوست دختر بودن:/ ... راحت ولت کنن برن بدون هیچ حقی!... آخرش گفتم اینکه از یه قانونی سوء استفاده میشه دلیل بر بد بودن اون قانونه؟ گفتن نه:)

همیشه درسی که می‌خوام تدریس کنم بررسی میکنم و طبق زمان و سطح دانش آموزا و ... برنامه میریزم البته ذهنی، که چی بگم و چطور بگم (کلی) اما بخش زیادی (جزئیات) رو دانش آموزا تعیین میکنن کلاس به کدوم سمت بره و چه مثال هایی زده بشه... مثال هایی که زدم از قبل برنامه ریزی نکرده بودم:) ... 

۱۹ آذر ۰۱ ، ۰۶:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^