تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

گل نرگس

...وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ...

  • قبل تر ها از گل نرگس خوشم نمیومد... اما الان  شکل و رنگش، بوش و اسمش دوست دارم... چند روز پیش همسایمون یه دسته گل نرگس برامون آورد. مامان گذاشته بودش رو اپن... وقتی وارد آشپزخونه میشی بوی خوبش به مشام میرسه:)... به مامان گفتم هر موقع رفتیم بازار و گل نرگس دیدیم بخریم بیاریم بذاریم تو خونه:)
  • احتمالا یه صفحه مستقل بذارم برا سخنرانی هایی که گوش میدم. خوشحال میشم سخنرانی بهم پیشنهاد بدین 🙏🌸
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۱ ، ۰۷:۰۴
سین ^_^

به فکرش بودم... اما بهش پیام نمیدم معمولا خودش پیام میده... فکر کردم شاید درگیر زندگی متأهلیش باشه:) و سرش هم شلوغ برا همین پیام نداده... اواخر آذر ماه پیام داد و احوالپرسی و این... از خیلی وقت پیش یعنی چند ماهه:/ هی میخواستم روز دقیق تولدش ازش بپرسم چون سال گذشته خودش روز تولدش بهم پیام داد😶😅 و قرار شد امسال دیگه یادم نره:// اینقدر پشت گوش انداختم که نزدیک تولدش شد و دیگه نمیشد ازش بپرسم:(... ماه تولدش یادم بود ولی روزش، دقیق نه... حس بدی داشتم و نمی‌دونستم چیکار کنم... به این فکر میکردم که ناراحت میشه و فکر میکنه برام مهم نیست... و هی یاد حرف زری میفتادم که می‌گفت مواظبش باش مواظب احساساتش😢... دوم دی ماه بهش پیام دادم امروز تولدته؟:( ... گفت نزدیکه:)) سومه:) ... ناراحت نشد هیچ کلی هم خوشحال از اینکه یادم مونده😅 از بس خوب و مهربونه... فک کنم تولد ۱۸ سالگیش باشه! ... خلاصه به خیر گذشت😄

بعدش تو سالنامه ام نوشتم که اگه تولدش یادم رفت، داشته باشمش:))

اگه دوست دارید بدونید ایشون چه کسی می‌باشند اینجا و اینجا رو میتونید بخونید:)

 

چند روزی بود هی یاد یکی از دوستای دانشگاهم میفتادم مخصوصا دیروز... مدت زیادی میشد ازش بی خبر بودم... قبلا واتساپ پیامی به هم می‌دادیم و احوالی میپرسیدیم ولی فیلتر که شد دیگه واتساپ هم خلوت شد... هی با خودم میگفتم برم ببینم کجا(شاد یا روبیکا یا...) هستش که بهش پیام بدم ولی با خودم گفتم شاید مزدوج شده و ... لازم نیست بهش پیام بدم:/... دیشب خودش زنگ زد و بیشتر از یک ساعت حرف زدیم:)))... جالب بود برام... بهش گفتم به فکرش بودم و فکر میکردم مزدوج شده و سرش شلوغه برا همین ازش خبری نیست ولی بهش نگفتم نمی‌خواستم بهت پیام بدم:/... ناراحت میشد... نباید اینقدر صادق بود!؟؟ 

 

  • نمی‌دونم کیه که داره بهم فکر می‌کنه😅... که هنوز بیدارم... خوابم نبرد اومدم اینجا و نوشتن...
  • هم اکنون ساعت ۱:۴۱ دقیقه داره بارون میاد:)... سکوتِ انسانی:))، همه لالا تشریف دارن:/.... همه جا تاریک... صدای بارون... و یه کم هم صدای بخاری😁 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۵
سین ^_^