تشنگی آور به دست...

۲۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

problem

 همه چیز آنطور که به نظر می رسند نیستند شاید تو احمقی که فکر می کنی او احمق است. 

من معتقد نیستم که پرسیدن، بیماری باشد. اطاعت کورکورانه بدون هیچ پرسشی، بیماری است.

فقط عاطفه ای قوی تر ممکن است بر یک عاطفه دیگر غلبه کند.

هر زمان با هم هستیم، ارتباطی قوی را حس می کنم، هم از سوی تو هم از سوی خودم. میدانم محبتی بین ما هست.

«برگرفته از کتاب مسئله اسپینوزا»

 

خوندن این کتاب باعث شد این چند روز یه حالی باشم... دارم فکر میکنم چطور توصیفش کنم🤔 مثل این میمونه که رفتم درون دنیای خودم و در بسته باشم... وقتی مستند شنود گوش دادم مزید بر علت شد و این حالم همچنان ادامه داره... امیدوارم منجر بشه به تصمیم های خوب:) ... اگه برنامه عباس موزون دیده باشید و براتون جالب بوده، مستند شنود هم مثل همونه... کتاب شنود خونده بودم. اما انگار سانسور شده بوده برا همین تجربیات رو صوتی ضبط کردن دوباره بدون سانسور. 

شاعر میفرماید:

رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد گفت آنکه دلم چیزی نخواهد.

 

و:

نباید بست اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاریست مشکل.

 

۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۵۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
سین ^_^

question 3

به ترتیب علاقمندی مرتب نمایید:)

شب برفی

آسمون پرستاره

شب بارونی

یه پدیده ای هست شیش هیچ از این سه مورد جلوتره برا همین نذاشتم تو لیست:)) حدس می‌زنید چیه؟ ...

.

.

.

تا حالا شفق قطبی از نزدیک ندیدم ولی عکس و فیلمش هم آدم حیرت زده می‌کنه...

فک کنم اگه از نزدیک ببینمش جان به جان آفرین تسلیم کنم:))) 

۱۴ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۳۷ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

حزین

راز گویم با تو اى که هستى در هر جا و مکان، تا شاید فریادم را بشنوى، چونکه جرم و گناهم بزرگ و شرمم کم است.

مولایم اى مولایم، کدامیک از هراس هایم را یادآورى کنم و کدامیک را فراموش کنم و اگر نباشد، چسان! با اینکه جهان پس از مرگ بزرگتر و سخت تر است.

مولاى من اى مولایم، تا چه وقت و تا کى بگویم که (من گنهکارم و) تو حق بازخواستم دارى، نه یک بار بلکه بارها، ولى باز هم تو راستى و وفا از من نبینى، پس اى فریاد و باز هم اى فریاد، به درگاه تو، خدایا، از هواى نفسى که بر من چیره گشته و از دشمنى که بر من حمله ور شده و از دنیایى که خود را برایم آراسته و از نفس فرمانده به بدى جز آنکه پروردگارم رحم کند.

مولاى من اى مولایم، اگر به کسى چون من رحم کرده‌اى، پس به من نیز رحم کن و اگر کسى را مانند من پذیرفته‌اى، مرا هم بپذیر، اى پذیرنده ساحران (فرعون ) مرا هم بپذیر، اى که تا بوده از او نیکى دیده ام، اى که غذایم دادى به نعمتهاى خود در هر صبح و شام، رحم کن به من، روزى که به نزدت آیم، تنها در حالى که بلند کرده ام بدرگاهت دیده ام را و نامه عملم به گردنم افتاده و همه مردم از من بیزارى جویند، حتى پدر و مادرم و حتى کسى که رنج و تلاشم براى او بوده.

پس اگر تو نیز به من رحم نکنى پس چه کسى به من رحم کند و کیست که مونس وحشت قبرم باشد و کیست که زبانم را گویا کند، آنگاه که با عملم خلوت کنم و بپرسى از من آنچه تو بدان داناترى از خودم، پس اگر بگویم آرى کجا از عدل تو گریزگاهى است و اگر بگویم نکردم جواب دهى آیا من گواه تو نیستم.

پس گذشتت را گذشتت را خواهانم اى مولایم پیش از پوشیدن پیراهن آتش زا، گذشتت گذشتت را خواهم اى مولاى من پیش از گرفتار شدن جهنم و آتش سوزان، گذشتت گذشتت را خواهم اى مولاى من پیش از آنکه دستها به گردنها با زنجیر بسته شود، اى مهربانترین مهربانان و بهترین آمرزندگان.

۱۰ شهریور ۰۱ ، ۰۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

باتلاق

برا امتحان شهریور رفته بودم مدرسه...موقع برگشت از مدرسه تو ماشین یکی از آهنگا منو برد به 15 سال پیش:)! خودش بود... همون آهنگ بود... خیلی سال قبل دنبالش گشته بودم ولی نتونسته بودم پیداش کنم... مشابهش بود ولی خودش نه... این خود خودش بود... 

چند سالی هست به شدت کم یا اصلا آهنگ گوش نمی‌دم مگر تو ماشین باشم و آهنگ بذارن یا ... زمان دانشگاه قبل خواب، گاهی موقع مطالعه و تو مسیر رفت و برگشت از دانشگاه به خونه همش آهنگ گوش میدادم...شورش درآورده بودم... اون موقع نمی‌دونستم که حالم بدتر می‌کنه و نمی‌ذاره از اون باتلاق بیام بیرون...

 

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

به طاقتی که ندارم، کدام بارکشم؟

.

.

.

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

شیخ بهایی

 

    حالم گرفته است و بازم دلیلش نمیدونم، شاید به خاطر کتاب مسئله اسپینوزا باشه       ... جام زهر دادن به سقراط... هم دوره بودن اسپینوزا با ملاصدرا و تفکرات تقریباً مشابه...تکفیر اسپینوزا... چه غم انگیز...!

 

 

 

 

 

۰۸ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

question 2

به ترتیب علاقمندی مرتب فرمایید:)

1. بوی نوزاد

2. بوی گل یا بارون

3. بوی غذای مورد علاقه

داشتم به این فکر میکردم نوشتن و ادامه دادن همچین پست هایی به چه هدفی؟  به دو دلیل: یکی اینکه متوجه میشم نظرات به هم نزدیک هست یا نه، و اینکه سالهای بعد اگه باشم و اینجا هم باشه نظرم تغییر کرده یا نه:)

.

.

.

حکمت ۲۴۸ نهج البلاغه: چون کسی به تو گمان نیک برد، خوش بینی او را تصدیق کن.

۰۷ شهریور ۰۱ ، ۰۵:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

question1

یه سوال سخت از نوع ترش😁

غوره

لیمو ترش

گوجه سبز ( گوجه باغی یا آلوچه)

این سه تا رو به ترتیب علاقه مرتب کنید... البته گزینه های دیگه هم هست مثل اصلا چیز ترش دوست ندارم😒 یا نمیتونم ترتیب قائل بشم یا لیست خودتون یا...

   

نارنج خیلی کم میخورم دوست ندارم ولی برام جالبه از این نظر که یه کم تلخه یه کم شیرینه یه کم ترش، نمک هم خودمون اضافه میکنیم 😄شور هم میشه، چهارتا مزه با هم!:)

 

۰۶ شهریور ۰۱ ، ۰۵:۵۶ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

صدای مردونه!:/

اول دبیرستان بودم، زنگ زدم خونه دوستم داداشش گوشی برداشت و احوالپرسی کرد شاید گرم و خودمونی ... گوشی داد دست دوستم، دوستم بهم گفت داداشم معذرت خواهی کرد فکر کرده پسر داییمون هستی!:/ فک کنم گفت پسر داییش دبستانیه... یکی دوسال بعدش مدیر مدرسه زنگ زد خونمون گوشی برداشتم گفت با سین کار دارم گفتم خودمم😶 گفت فکر کردم یه پسر بچه است... یه مدت بعدش پسر دایی بابام زنگ زد خونمون... پرسید تو کی هستی؟ عجبا 😒 گفتم سین هستم گفت صدات مردونه است که😑 یادمه خیلی ناراحت شدم... آخرشم نفهمیدم کدوم پسر دایی بود... کوچیکترینشون یا یه کم بزرگ تره:))... برا مامانم تعریف کردم ...گفتم دلم میخواست بزنم لهش کنم میگه صدات مردونه است(از این برخوردم فک کنم در سن نوجوانی به سر میبردم)... و آخریش هم یکی دو ماه پیش بود زنگ زدم آژانس ، یه خانومی جواب داد بعد از اینکه آدرس بهش دادم گفت آقای؟ 🙁😅😂 با خنده گفتم خانمم...کلی معذرت خواهی کرد... اومدم برا خانواده تعریف کردم میگفتن حالش خوب نبوده:)))

۰۵ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۵۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

گل قهر و آشتی

دختر خواهرم بهم گفت خاله می‌دونی خیلی شبیه گل قهر و آشتی هستی:) 

منم لبخند زدم و یاد دوست قدیمی نه چندان با وفا:)! افتادم که این گل بهم معرفی کرده و گفته بود شبیهشی:)

۰۴ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۰۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

The best

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

ببینید

۰۳ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۱۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

غاز

موقع برگشت از مدرسه به خونه بودیم با همکارم و طبق معمول رفتیم جلو مدرسه یکی دیگه از همکارا که بیاد و بریم خونه. خبری ازش نشد و بوق هم فایده نداشت. رفتم داخل که هم مدرسه رو ببینم هم ببینم چه خبره و صداش بزنم بیاد. حیاط مدرسه پر بود از مرغ و خروس... غاز هم بود... با خیال راحت داشتم همه جا رو نگاه میکردم و آروم میرفتم سمت ساختمون و کلاس ها... یهو دیدم دانش آموزا( دختر و پسر) داد میزنن و به پشت سرم اشاره میکنن... پشت سرم نگاه کردم و دیدم غاز سفید گردن دراز با سرعت و کله خم شده به سمت پایین مثل موشک داره میاد سمتم... منم جیغ زدم و در رفتم... بهم رسید، پایین لباسم گرفته بود دهنش، به زور از دهنش درش آوردم و دویدم به سمت ساختمون و گریه ام در اومد😅، همکارم اومد دلداری و بچه ها هم نگام میکردن😶... یه مدت بعد(شاید دو یا سه سال بعد) سر یکی از کلاس ها برا بچه ها تعریف کردم قضیه رو... یکی از دانش آموزام گفت خانم اون موقع من اونجا بودم😄 ... تعجب کردم... گفتم یعنی تا حالا برا بچه ها تعریف نکردی؟؟ گفت نه! ... از این جهت عجیب بود که معمولا دنبال سوژه هستن که به معلما بخندن😒😄 ... چه بچه خوبی بود مگه نه؟😊 ... قد غاز اندازه بچه های اول دبستانی بود، ازش پرسیدم چطور میومدین تو حیاط مدرسه، می‌گفت با چوب😁

۰۳ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۱۹ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^