تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

وجود

 

 

 هر کس به روزگار کسی غبطه می خورد

************************************

 عشق وقتی نیست، معنایی ندارد زیستن

************************************

زندگی با همدم نااهل جان فرسودن است

************************************

درد فراق بیشتر است از توان من

************************************

 بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا

ای قهرمان گمشدهٔ داستان من

************************************

ما پیروان مکتب آل محبتیم

دلدادگی ست مذهب ما«یا علی مدد»

************************************

همنشینی با کسی دلتنگی ام را کم نکرد

کاش می شد لحظه ای از دست تنهایی گریخت

************************************

در شب تیره خود چشم به ماهی دارم

جز تماشای تو از دور چه راهی دارم

************************************

تنهایی انسان ندارد گرچه پایانی

ای عشق پنهان می شود تنهایی ام با تو

************************************

 بر باد رود باور اگر عشق نباشد

از گنج دروغین نتوان کرد صیانت

************************************

از هر چه دلخوشی و دلخوری ست بیزارم

از این که فکر کنم عشق چیست بیزارم

************************************

تو هم شادابی ام را دیدی و هرگز نفهمیدی

که چون نیلوفری گل کرده ام در برکه ای از خون

************************************

دیر یا زود این عذاب ای جان به پایان می رسد

شاد باش! این رنج بی پایان به پایان می رسد

*********************************

+ قبلا گفته بودم حوصله آشپزی ندارم! دلیل اصلیش اینه که خیلی طولش میدم... در این حد که املت بخوام درست کنم یک ساعتی میشه تقریبا:/... دیروز از ساعت ده صبح تو آشپزخونه بودم تا عصر، عصر تا شب هم رفتم مغازه. شاید یک ساعت فرصت استراحت داشتم. وقتی اومدم خونه گردنم درد میکرد چند دقیقه بعد سردرد هم بهش اضافه شد... ناچارا استامینوفن خوردم... لامپ خاموش کرده بودم که نور اذیت نکنه... خوابم برده بود!!! وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۴ و ۲۳ دقیقه است:)... یادم نمیاد آخرین بار چند سال پیش بوده که شب، قبل ساعت ۹ خوابیده باشم تا صبح!!!:)

+ دیشب قبل اینکه خوابم ببره به این فکر میکردم اگه بهم بگن تا یه سال دیگه زنده ای چیکار میکنی؟ به این فکر کردم قبل مردن کربلا رو باید برم:/...

+ خدا قوت به همه خانم های خانه دار... این چند روز فهمیدم درست فکر میکردم که خانه داری من مساوی با پایان کارم:)))) فک کنم بعد یه مدت زندگی رو بدرود بگم!!😅

+ چند شب پیش که یه عده از ترس نخوابیده بودن!!! ما با خوشحالی خوابیدیم و با شعف بیدار شدیم و روز رو گذروندیم... البته طبق معمول همکارای رو اعصاب!!:) پیاده روی روزانه شون رو رفتن رو اعصاب ما... دشمنی با اسلام و انقلاب و نظام، یه عده از آدما رو به جایی رسونده که قید همه چی رو زدن! دفاع از مظلوم؛ شرف، وطن... بدیهیات رو زیر سؤال میبرن... بگذریم:)

+امروز یه صحنه جالب دیدم:)... حدسم درست بود و تا حالا تو شهرمون همچین صحنه ای ندیده بودم!... رسیدم خونه از خواهرم پرسیدم و مطمئن شدم:)... صحنه این بود: یه طلبه با خانمش راه میرفتن، چند متر جلوتر از من:)... طلبه با لباس به همراه خانم چادری اونم تو شهر ما!:)))... احتمالا برای تبلیغ اومده بودن و هنوز نرفتن!

+ از تلویزیون یه شعر پخش میشد ... یه مصرعش:): نقطه پایان تان یک یاعلی است.

+ خدایا عاقبت همه ما رو ختم به خیر بگردان.

 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۵۵
سین ^_^

از کتاب «وجود»؛ فاضل نظری

 

من برق چشم‌های تو را دیده‌ام، تو نیز 

اشک مرا ببین که خداحافظی کنیم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

تن دو روزی بیشتر پیراهن روح تو نیست

 هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گر نیست به جز خون جگر مزد من از عشق

بر شانه چرا می‌کشم این بار گران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

راضی به عذاب دگران نیستم اما

گر عادلی ای چرخ! فلک کن دگران را

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گفت: اولین نشانه عاشق شدن غم است؟

بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

در کوله بار قسمت ما غم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق

غیر از غمی که از سر من هم زیاد بود

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کمند عشق را پیچیدگی این بس؛ که در دامش

 گرفتاری ست آزادی و آزادی گرفتاری

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا

چندان که می‌رسد به نظر، چشمگیر نیست

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

گریه چیزی از غم عاشق نمی کاهد ولی

گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

کتاب زندگی من«سیاه مشق» غم است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

وقتی دلیل خواستی از من برای عشق

غیر از خود تو هیچ گواهی نیافتم

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است

«»«»«»«»«»«»«»«»««»«»«»«»«»«»«»

 

+ صرفا جهت خنده!:)

داشتم به خواهرم میگفتم باید یه اعلامیه بزنم بگم هر کی آشپزی بلده بدون هیچ شرط دیگه ای قبولش میکنم!:)))؛ حوصله آشپزی ندارم:/

و دو مورد دیگه هم میشه اضافه کرد: یکی شوخ طبع بودن و یکی دیگه هم شاعر بودن!:)))... این آخری از اثرات خوندن اشعار فاضل نظری هست:))))

 

حسن ختام این پست هم بیتی از شعر «بوتراب» فاضل نظری؛

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا

این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۲
سین ^_^

جملاتی از «دفتر خاطرات»  نوشته «نیکولاس اسپارکس»:

 

من شاهدم که تو شب و روز جان می کنی. انقدر که نمی توانی نفس تازه کنی. ادمها به سه دلیل اینطوری کار می کنند. یا دیوانه اند، یا احمقند، یا سعی می کنند چیزی را فراموش کنند. من می دانستم تو می خواهی چیزی را فراموش کنی، فقط نمی دانستم چه چیز را.

 

شعر برای این است که بی دلیل انسان را سر شوق اورد و حتی اگر درک نشود، تحت تاثیر قرار دهد.

 

شعرا معمولا عشق را احساسی می دانند که نمی شود مهارش کرد. احساسی که بر عقل و منطق غلبه می کند. در مورد من هم همینطور بود. نقشه نکشیده بودم که عاشق تو شوم. و تردید دارم که تو هم از قبل تصمیم گرفته باشی عاشق من شوی. اما بمحض اینکه با هم روبرو شدیم، کاملا معلوم بود که هیچ یک از ما نتوانست انچه را که در حال وقوع بود مهار کند و علی رغم تفاوت هایمان عاشق شدیم.

 

به نظر می رسد دوره‌ای طولانی از زندگی ام محو شده است. و حتی حالا که خاطراتم را می خوانم، در حیرتم که وقتی اینها را می نوشتم چه جور ادمی بودم. چون اصلا وقایع زندگی ام را به یاد نمی اورم. مواقعی هست که می نشینم و حیرت زده در افکارم فرو می روم که تمام انها کجا رفته اند.

 

من اشک های تو را می بینم و بیش از انچه نگران خود باشم نگران تو هستم، زیرا از رنجی که گریبان گیر تو خواهد شد می ترسم. با هیچ کلامی نمی توان تاسف مرا بیان کرد. کلمات را گم کرده ام.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۱۳
سین ^_^