تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۲۰ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

چند سال پیش که دختر خواهرم نی نی بود، شاید هنوز یک سالش نشده بود! دقیق یادم نیست. بغلش کرده بودم و تو خونه می‌چرخیدیم. نمی‌دونم دلیلش چی بود ولی ناراحت بودم عمیقا!:)... طوری بغلش کرده بودم که سرش رو شونه هام بود! یه دفعه حس کردم اونم منو بغل کرد!!! دستاش کوچیک بود ولی به حالت بغل کردن دستش گذاشته بود رو شونه ام. شاید توهم بود ولی هنوزم یادمه که هم تعجب کردم هم خوشحال شدم هم دوست داشتم بزنم زیرگریه...

دختر خواهرم الان شش سالش نشده! این مدت که به خاطر پنج شنبه ها و مراسمات میان خونمون! اکثر شب ها بین من و مامانش می‌خوابه. حالم خوش نبود به خاطر تشییع و ... کف دستش آورد و منم دستش گرفتم! اون یکی دستش آورد گذاشت رو دستم و هی به حالت تسلی دادن دستش یواش میزد رو دستم!!! یاد دفعه قبل افتادم! ... 

دو سه شب پیش بود که چشماش بسته بود! چرخید سمت مامانش! خواهرم گفت مگه هنوز بیداری؟ گفت آره دارم فکر میکنم! چشمام می‌بندم و فکر میکنم!:)))... 

====================================

+ خواهرم می‌گفت فیلما و عکسای قدیمی از گردش ها و مسافرت ها و جشن تولد ها رو نگاه میکرد! وقتی خودش میدید ناراحت میشد! به این فکر می‌کرده که به زودی همه چی رو می‌ذاره میره؟ به بقیه فکر می‌کرده که چطوری با نبودنش کنار میان؟ به اینکه چه دوران خوشی بود و همه چی تموم شد؟ ... وقتی میرم مدرسه از جاهایی رد میشیم که خیلی سال قبل اونجا می‌رفتیم طبیعت گردی. حس میکنم صدای خنده هامون و بازی ها و ...همه اونجاست هنوز!... 

.

.

.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۴۴
سین ^_^

عبارت هایی از کتاب «دعبل و زلفا» نوشته مظفر سالاری:

 

«افسوس که برزخی میان حق و باطل نیست. از حق که گذشتی، دیگر هر چه هست باطل است.»

 

«خدا کند آنچه را در قلبم می گذرد و غمی را که بر درونم پنجه می کشد و می خراشد، هرگز تجربه نکنی!»

 

 «احساس می کرد پس از سفری طولانی در دریایی طوفانی به ساحل رسیده است.»

 

«بیا دل به این خوش داریم که شاید قرن ها بعد، دو دلدار به یاد من و تو، سختی ها را تاب آورند و تسلیم ناامیدی و غم نشوند و بگویند روحتان شاد!»

 

قبلا از این نویسنده رمان شب صورتی رو خونده و پسندیده بودم. دعبل و زلفا رو بهتر میدونم گرچه فضاها متفاوته. بعد از دعبل و زلفا علاقمند شدم بقیه آثار نویسنده رو هم بخونم.

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

        بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی 

        یازده مرتبه در آینه تکرار شدی 

        راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است 

        کهکشانها نخی از وصله نعلین علی است

         «سید حمیدرضا برقعی»

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۰۹
سین ^_^

۱. وقتی میبینیم یه نفر داره خودزنی میکنه، چه حسی داریم؟ همون حس دارم وقتی یه نفر داره توهین می‌کنه به مقدسات و آدمای خوب...

۲. امروز توفیق داشتم و برنامه محفل دیدم. چقدر خوبه... از ذهنم گذشت که اپسیلنی هم نیستم:)

۳. یه کتاب پیشنهادی برا این ماه: «آداب انس با قرآن». 

«قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفی هزار هزار غمزه جان ربا تعبیه کردند؛ آنگاه این ندا در دادند:«وَ ذکر فان الذکری تنفع المومنین». فرمود: تو دام رسالت و دعوت بنه آن کس که صید ما باشد دام ما خود داند و در بیگانگان از من هیچ طمعی نیست.»

۴. کتاب های شعر سید حمید رضا برقعی دارم میخونم، فوق العاده است.

«دلم هوای حرم کرده است می دانی»

۵. دیشب ساعت دوازده و نیم با مای سیستر رفتیم تو حیاط، سحری(شام) خوردیم. ماه و ستاره و هوای یه کم سرد، ها میکردی بخار دیده میشد:)))... دفعه دوم که سحری خوردم حالم به شدت بد شد، میشم مثل آدمی که غذای بد یا فاسد خورده و مسموم شده! برای همین ساعت دوازده تا یک شب غذا میخورم. خواهرمم همراهی می‌کنه ناچارا:). 

۶. به احتمال خیلی زیاد هفته آینده مدرسه تعطیله. دیروز دانش آموزا رو دیدم ولی حس میکنم چند روز گذشته! دلم براشون تنگ میشه...

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۰۷
سین ^_^