تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۲۰ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه

می‌پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه

 

دل به جز خواستۀ دوست چه می‌خواهد؟ هیچ

ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟

 

خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ

فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟

 

می‌توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی

باز اگر باز رسیدیم به یکدیگر چه؟

 

گفتم ای دوست مرا بی‌خبر از خود مگذار

گفت و بد گفت که از بی‌خبری خوش‌تر چه

«فاضل نظری»

 

 هوا تاریکه و خیابونا خلوت! چراغ های رنگی رنگی بیشتر میتونن خودنمایی کنن! ماشین با سرعت متوسط در حال حرکته؛ سرم تکیه دادم به در ماشین و شیشه رو دادم پایین، بیرون نگاه میکنم، باد سرد زمستونی میخوره به صورتم! اشک تو چشمام جمع میشه! به خاطر باد یا دلتنگی؟! شاید هر دو... چشمام که بسته بودم باز میکنم! دوست داشتم الان تو این موقعیت بودم ولی همش خیال بود:)

+  این نوشته احتمالا از سر پریشانی شخصی هست که ساعت ۵ عصر خوابیده تا ۸ و فردا هم باید صبح زود بیدار شه بره مدرسه! و داره به این فکر می‌کنه آیا امشب خوابش می بره یا نه؟:/

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۳۱
سین ^_^

در حین گالری گردی! یکی از عکسا توجهم جلب کرد. یه عکس از صفحه لپ تاپ که نتیجه تست شخصیت mbti بود! تاریخ عکس مربوط به دو سال و نیم پیش بود. ولی یادمه زمان دانشجویی مد! شده بود و هر کی در پی آزمون دادن و یافتن مدل شخصیتیش بود. معمولا زیاد اهمیت نمی‌دم به نتایج این مدل تست ها البته نه اینکه کاملا به درد نخور بدونم! جهت کنجکاوی! نتیجه تست جستجو کردم و اطلاعات بیشتری در موردش خوندم! جالب بود! اکثر توضیحاتش در موردم صدق میکرد! و خاطرات گذشته که تاییدی بود بر مطالب از ذهنم می‌گذشت!!:)

+ داشتم سالاد فصل درست میکردم! خواهرم و دخترای فامیل هم بودن! ازشون نظر خواستم در مورد نحوه چینش سبزیجات! ولی همون‌طور که خودم میخواستم درستش کردم:) یکیشون گفت وقتی نمیخواستی گوش کنی چرا پرسیدی؟... خواهرمم گفت سین همیشه همین مدلیه:/. قبلش خودم فکر کرده بودم به جای قرار گرفتن هر کدوم ولی شاید رضایت بخش نبوده که پرسیدم! و بعد از شنیدن نظرات به این نتیجه رسیدم که همون ایده خودم بهتره!! نه اینکه نظرشون بی اهمیت بوده...(شاید هفت هشت سال پیش بود.)

+ هفته پیش که رفتم سر کلاس نهم یکی از بچه ها پکر بود ازش پرسیدم گفت که انشا صفر گرفته! درسش خوبه. یادم اومد که سر جلسه امتحان گریه کرد چون هیچ چی ننوشته بود. دوباره داشت گریه اش می‌گرفت. بهش گفتم راه حل میخوای؟ و بعدش چند تا راه که به فکرم می‌رسید بهش گفتم. و گفتم که به نظرت گریه کنی انشاهای بعدت خوب میشه؟ یا کارایی که گفتم انجام بدی؟

+ وقتی دبستان بودم و داشتیم از خونه پدربزرگ مادری برمیگشتیم و دایی ازم پرسید کدوم درس بیشتر دوست داری؟ گفتم ریاضی... جوابی که هیچ وقت تغییر نکرد!... 

+ دوست نداشتم معلم بشم!(اینکه الان علاقمندم به شغلم و باهاش کنار اومدم نشون میده آدم می‌تونه تغییر کنه شاید سخت باشه و طول بکشه ولی میشه!)

+ در طول سال های زندگیم رفیق (با توصیفات پست های قبل) نداشتم!...

+ چند سال اخیر مستقل نبودنم؛ به شدت اذیت کننده بوده برام...

+ خواهرم میگه سعی کن با کسی که علوم انسانی خونده ازدواج نکنی چون نمیتونه باهات کنار بیاد!:))( از نظر برقراری نظم و برنامه داشتن برا جنبه های مختلف زندگی) 

و...

شاید بشه دلیل این رفتارها رو در مدل شخصیتی INTJ پیدا کرد.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۵۸
سین ^_^

داستان فریفتن انسان داستان غریبی است. چیزی از درون انسان گم می‌شود و انسان هیچ گاه به یاد نمی‌آورد که چه چیز را گم کرده است و از آن رعب آورتر اینکه اساساً به خاطر نمی‌آورد که چیزی را گم کرده است. یک گم کردگی فراموش شده.

«ارتداد، وحید یامین پور»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۴:۱۹
سین ^_^