نپذیرفتن
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه
میپذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه
دل به جز خواستۀ دوست چه میخواهد؟ هیچ
ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟
میتوان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر باز رسیدیم به یکدیگر چه؟
گفتم ای دوست مرا بیخبر از خود مگذار
گفت و بد گفت که از بیخبری خوشتر چه
«فاضل نظری»
هوا تاریکه و خیابونا خلوت! چراغ های رنگی رنگی بیشتر میتونن خودنمایی کنن! ماشین با سرعت متوسط در حال حرکته؛ سرم تکیه دادم به در ماشین و شیشه رو دادم پایین، بیرون نگاه میکنم، باد سرد زمستونی میخوره به صورتم! اشک تو چشمام جمع میشه! به خاطر باد یا دلتنگی؟! شاید هر دو... چشمام که بسته بودم باز میکنم! دوست داشتم الان تو این موقعیت بودم ولی همش خیال بود:)
+ این نوشته احتمالا از سر پریشانی شخصی هست که ساعت ۵ عصر خوابیده تا ۸ و فردا هم باید صبح زود بیدار شه بره مدرسه! و داره به این فکر میکنه آیا امشب خوابش می بره یا نه؟:/
انشالله که خوابین :)