تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۳۱۰ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

در نی زار

پرنده ای اندوهگین می خواند

گویی چیزی را به یاد آورده

که بهتر بود

فراموش کند.

به قولا از ایشونه:)»»"تسورا یوکی"

 

 

به نظرم هممون حداقل یه چک پاس نشده دست دنیا داریم که هیچ وقت نمیتونه پاسش کنه... مشتاقانه منتظرم؛ منتظر زمانی که قراره پاس بشه:)

امیدوارم غم ها دیر به دیر بهتون سر بزنن، نمیگم اصلا نیان که نمیشه، میشه؟! از من می‌شنوین در براشون باز نکنید یا اگه راهشون دادین بهشون محل نذارید که قهر کنن و برن وگرنه دوستاشون هم دعوت میکنن!:/😄

 

 

اینجا رو ببینید تا روانتون شاد بشه😁 

https://uupload.ir/view/vid-20220217-wa0083_t42f.mp4/

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۲۶
سین ^_^

یادم نمیاد آخرین باری که از خودم شاکی بودم در این مورد یا اینکه اصلا تا حالا دوست داشتم یه طور دیگه باشم یا نه! ولی وقتی پیش پدربزرگ نشسته بودم و اون حرفی نمی‌زد خیلی دوست داشتم بتونم سر حرف باز کنم و کاری کنم اونم حرف بزنه، ولی نمی‌دونستم چی بگم و برای لحظاتی غبطه خوردم به حال اونایی که میتونن هر آدمی رو به حرف زدن وادار کنن... اینکه هیچ چی نمی‌گفت ناراحت کننده بود... وقتی بچه بودیم برامون حرف میزد و شوخی میکرد و قصه می‌گفت و چیستان و... حتی چند ماه پیش که یه مدت مهمونمون بود بازم برامون حرف میزد، حرفای باارزش و از سر تجربه که تو کتابا خونده بودیم!! حضورش باعث شده بود بیشتر دور هم باشیم، همینطور تعداد وعده های غذایی که با هم بودیم بیشتر بود:) اما الان فقط خونشون نشسته و خودش نمیتونه جایی بره چون نمیتونه راه برگشت پیدا کنه... یک ساعتی که خونشون بودیم چهار بار یا بیشتر  یه سوال ازم پرسید و وقتی جواب میدادم دیگه حرفی نمی‌زد... بازم خداروشکر که الان حالش بهتره و هممون می‌شناسه:)

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۰ ، ۰۶:۲۹
سین ^_^

چراغی تو تاریکی میبینی و دنبالش میری، تو تاریکی هیچ چیز و هیچ کس نمی‌بینی فقط چراغ و کسی که چراغ رو دستش گرفته، دنبالش میری؛ فقط و فقط اونو میبینی... دنبالش میری تا جاییکه می‌رسی به نور، بعد از اون نه چراغی هست و نه چراغ به دستی، فقط نور هست نور هست و نور...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۱۵
سین ^_^