حس های متضاد
هفته پیش یکی از همکارا داشت درباره زندگی پس از مرگ میگفت شاید کمی با تمسخر...! میگفت آدم تجزیه میشه میره... یکی دو روز بعدش با خبر شدیم برادرش فوت شده:/ ... امروز با همکارا رفتیم خونشون برا تسلیت گویی... اولین بار بود این موقعیت رو تجربه میکردم... میدونستم تو شرایط خیلی سختی هستن ولی معلومه که درکشون نمیکنم چون عزیزِ اوناست که تازه ترکشون کرده... گریه میکردن... جو سخت و ناراحت کننده ای بود... میدونید چی ذهنم درگیر کرده بود؟ اینکه همکارم تو ذهنش چی میگذره؟ وقتی داریم میگیم خدا رحمتش کنه... روحش شاد... خدا بهتون صبر بده... شاید حرفی که قبلا زده همینطوری بوده نه از روی باور قلبی در غیر این صورت فک میکنم تحمل این غم براش سخت تره!؟
یکی از دانش آموزام برام کتاب هدیه آورد... کلی تشکر کردم و گفتم نباید زحمت میکشید و از این تعارفات!:))... ولی فک کنم چشمام اینطوری 😍 بود😅. دیدم تشکر خشک و خالی فایده نداره... بهترین راه در اینگونه موارد که کلام نمیتونه احساس رو بیان کنه چیه؟:) بغلش کردم🥰
کیمیاگر خوندم ولی از اون کتاب هاییه که باید تو کتابخونه ات باشه. قبلا خریده بودم اما هدیه دادم.
دلیل اصلی خوشحالیم هدیه یا کتاب بودنِ هدیه نیست، حس و محبتی هست که با این هدیه میخواست بهم نشونش بده😊
کتاب ان قلت داریه، اما مبارکتون باشه.