تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۱۰/۲۹
    Two

غافلگیری سفید

چهارشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۲۱ ق.ظ

تعداد دانش آموزای کلاس هفتم زیاده و معمولا موقع امتحان میریم نمازخونه... یکی از دانش آموزا که آخر نشسته بود بلند شد و گفت جونور، جونور... پرسیدم چی دیدی؟ گفت مارمولک:)) گفتم کی نمیترسه؟ یکیشون دستش بلند کرد و با هم رفتیم سر وقت مارمولک:)... خیلی کوچیک بود، بقیه بچه ها هم که اونجا بودن بلند شده بودن و ترسیده میخواستن فرار کنن:)... براش دو تا دستمال کاغذی آوردم و باهاش گرفتش و انداختش بیرون... گفتم خوب که سوسک نبود و از ذهنم گذشت اون موقع خودمم ممکن بود در برم:))))

 

دیروز زنگ آخر با کلاس نهم، هنر داشتم. چند هفته ای میشه از بچه های کلاس های دیگه ازم اجازه میگیرن و میان سر کلاس. یکی از بچه ها شال و کلاه و دستکش سفید پوشیده بود... از نزدیک نگاهش کردم و بهش گفتم خیلی خوشگله:)... دستکش رو خودم یادشون داده بودم و بافته بود... کلاه هم خودم یادشون داده بودم و دوستش براش بافته بود... شال گردنش یکی از اقوامشون بافته بود:)... خیلی حس خوبیه وقتی میبینم چیزایی که بهشون یاد دادم و دارن استفاده میکنن:)... یکیشون پرسید خانم چه رنگی دوست داری؟ قبل از اینکه جواب بدم یکی دیگه گفت سفید و قرمز:) گفتم آره درسته سفید و قرمز... یادته؟:))... از دیشب بارون میاد... از پنجره کلاس بیرون میدیدیم... بارون شد برف😍... هنوز چند دقیقه مونده بود تا تعطیلی... زود تر زنگ زدن شاید به خاطر اینکه برف گیر نشیم:/... از در مدرسه تا رسیدیم به ماشین و سوار شدیم  لباسامون خیلی خیس شد... همون چند قدم خیلی خوب بود البته... دوست داشتم بیشتر برف ببینم ولی نشد:(... هوا اصلا سرد  نبود که برف بیاد، یه غافلگیری بود البته خوشحال کننده:)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">