ببینید:)

این پست قرار بود حذفش کنم برا همین گذاشتم موقت ولی مزین شد به نظرات شما دلم نیومد😅

دو یا سه هفته پیش بود سر کلاس نهم بودم و زنگ تفریح نرفتم استراحت، کار داشتم. چند تا از بچه ها دور میز جمع شده بودن وقتی رفتن کنار گفتم انگار دانش آموز جدید داریم😁( یکی از بچه ها داداشش آورده بود سر کلاس، مدرسه دبستان کنار مدرسمونه) فک کنم سوم دبستان باشه:) یادم نیست ازش پرسیدم کلاس چندمی یا نه😶  محدثه اومد گفت خانم داداشم میگه این دختره کیه سر جای معلمتون نشسته😂 به آستین مانتوم اشاره کردم گفتم ببین لباسم با بقیه فرق می‌کنه😄 زنگ کلاس که زدن میخواست ببرش بیرون گفتم اگه اذیت نمیکنه بذار بمونه:)

شنبه این هفته زنگ آخر هم اومده بود...زنگ آخر  بچه ها خسته و حال ندارن طبق معمول، قرار شد بشین پاشو برعکس بازی کنن، محدثه اومد برا بازی بهش گفتم داداشت هم بیار اول خودش وداداشش بازی کردن، داداشش برد:))) بعدشم بقیه اومدن بازی و سر حال شدن:)) 

فصل آخرشون در مورد حجم های هندسی هست... برا توضیح یکی از سوالا که مربوط به کره بود یه هندونه مثال زدم و براشون توضیح دادم نحوه و تعداد برش رو. وقتی ازشون پرسیدم چند تا تیکه هندونه داریم فورا اولین نفر مهمونمون جواب داد!:) همه تعجب کردیم و بچه ها هم صداشون بلند شد و میگفتن آبرومون رفت:))) بهش گفتم آفرین بزن قدش و رفتم پیشش و مشتمون زدیم به هم😁  بعدشم براش دست زدیم. بهش گفتم همون موقع که بشین پاشو رفتی فهمیدم بچه تیزی هستی و بعدشم یه جمله گفتم که همزمان تعریف از خودم و خودش بود😅 به محدثه گفتم فک کنم دیگه همیشه میاد اینجا بهش خوش گذشته امروز حسااابی:)))