یک ترانه!:)
شنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۲۱ ق.ظ
بالاخره تموم شد... یه سال طول کشید تقریبا... از اون دسته از کتابایی بود که نباید تند تند خونده بشه... فقط حالا که تموم شده با خودم میگم ای کاش خلاصه برداری میکردم از نکاتی که ازش یادگرفتم... چون چیزی ننوشتم به نظرم لازمه چند سال دیگه دوباره بخونمش... اولش میخواستم بذارمش کنار چون فقط بخشی از مطالبش متوجه میشدم اما ادامه دادم... جاهایی از کتاب هم بود که میشد تندتند خوند و متوجه هم شد... همش سرعت گیر نبود:))
یه بخشی از کتاب در مورد عرفان و تصوفِ
احمد جامی در باب خوف و رجا:
غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پیها بریده اند
نومید هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند
۰۱/۱۱/۲۲
سلام
این بند آخر کاملا هویدا میکنه که این کتاب چه وغر بدبدنیه :))
راستی پیها بریده اند یعنی چی؟