تشنگی آور به دست...

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

از عین تا عین...

  + شب اول مهر و شب قبلش، عقد و عروسی دختر عمه بود. لباس محلی نپوشیدم ولی خوشم میاد. میشه گفت مختلط هست عروسی هامون، فقط موقع غذا خانوادگی نمیشینن، مرد و زن جدا هستن. مرد و زن به صورت دایره با هم میرقصن، هر کی هم بلد نیست با ریتم موسیقی حرکت می‌کنه و دست میزنه. رقص هم محلی با دستمال!:)... یه چند دقیقه که گذشت اوضاع غیر قابل تحمل شد به خاطر فضای بسته و صدای به شدت بلند موسیقی. خداروشکر موقع پذیرایی از موسیقی خبری نبود. یکی از نقاط قوت عروسی هامون غذاش هست:)... خداروشکر هنوز سنت رو حفظ کردن ‌و به کباب رو نیاوردن. 

+وقتی داشتیم از عروسی برمیگشتیم خواهرم حرف قشنگی زد البته قبلش مفصل صحبت و تحلیل داشتیم. گفت بعد از مراسم روضه آدم یه حس خوبی داره، و حالا ببین بعد عروسی حس خفگی بهمون دست داده. گفتم اونجا روح ،سبک و آروم میشه، و اینجا انگار روحمون تو قفسه!

+وقتی از مدرسه برگشتم فهمیدم این شخص(کلیک) اعدام شده! سخته توصیف حسی که داشتم، نگرانی بابت سنش، چرا اینجوری شد؟! وقتی یه ساله بود دیدمش و خنده ها و شیطونی هاش یادم میومد، ابدیتش چی میشه؟!:/... مادرش چی می‌کشه؟ این شخص اولین نوجوونی نبوده تو این شرایط ولی وقتی آشناست و از نزدیک دیدیش وقتی معصوم بوده باورش سخته، چرا ها زیاده!

+به اینجا، شهر خودم، حس خوب وطن رو دارم، زادگاه، محل زندگی... ولی گاهی مثل الان حس غریبه بودن دارم... فاصله ها داریم با مردم شهر... آدمای کمی هستن که از نظر ظاهر و باطن با هم اشتراک داشته باشیم. از نتایجش؟! شاید منزوی تر شدن و ازدواج نکردن باشه!

+از مدرسه برمیگشتیم، همکارم در مورد سختی شغل داشتن و انجام همزمان کارهای خونه می‌گفت... دو تا پسر داره که دیگه بچه نیستن... داشت می‌گفت براشون لقمه میگیرم، و از کارهای خونه میگفت، در واقع با همکار آقا که رانندگی میکرد داشت صحبت میکرد و طبق معمول در سکوتم مگر در موارد لازم!:)... بهش گفتم از همین الان بهشون یاد بده کارهای شخصیشون خودشون انجام بدن... اینم گفتم که بچه از پدرش هم یاد میگیره:)... قبلا هم در این مورد صحبت شده بود ولی ایشون و خیلی از خانوم های اطرافم همین مدلی هستن پایبند به سنت غلط اندر غلط مادرهاشون!(مرد سالاری افراطی) دلم براشون نمیسوزه اصلا!! دلم برای زن آینده پسراشون میسوزه:)... و نسل های بعد ... نتیجه این رفتارها باعث شده بود برای مدتی به یه ضد مرد تبدیل بشم کاملا بدبین بهشون ولی خداروشکر تعدیل شده فکر کنم و از ضدیت خارج شدم:)... هر افراطی ممکنه تفریطی به دنبال داشته باشه...

+ برای اینکه سوء تفاهم نشه، اینو بگم اگه مجبورررر باشم بین مرد سالاری و زن سالاری یه گزینه رو انتخاب کنم هیچ وقت زن سالاری انتخابم نخواهد بود:)

+ چیزی که اذیت کننده است، اینه که نبود تفکر و تأمل خیلی تو ذوق میزنه. 

+ در مورد مدرسه خواهم نوشت...:)

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

حکمت ۴۴۸ نهج‌البلاغه: کسی که مصیبت‌های کوچک را بزرگ شمارد، خدا او را به مصیبت‌های بزرگ مبتلا خواهد کرد.

 

  

۰۵ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

شاهزاده سوار بر موتور

وقتی پدر و مادر پای برنامه تلویزیونی نشستن و یه مرد نشون میده که زیر سی سال سن داره و مادرم از پدرم می‌پرسه به نظرت بهش میاد سنش اینقدر باشه پدر هم میگه بهش میاد بعد مادرم میگه پس به نظرت سین(من^_^) بهش میاد چند ساله باشه؟ میگه ۱۵...!!😅

مامانم برامون تعریف کرد و کلی خندیدیم :))) و با خودم گفتم پس بگو چرا؟! و یاد موضوع دوست پدرم افتادم دقیقا قبل کرونا همدیگر دیده بودن و احوالپرسی و حرف از فرزندان و بالاخره مثل اینکه اونا یه پسر مجرد دارن که میخواد تشکیل خانواده بده و ما هم که بله:)

اومدن خونمون، برا اولین بار بود همدیگر می‌دیدیم، از اون خیلی قدیما همدیگر میشناختن، محل زندگیشون یه شهر دیگه بود اما نزدیکمون... قبل از اومدنشون بهم گفته بودن ازم کوچیک تره و عکسش هم دیده بودم، تو اولین نگاه... عاشقش نشدم😁، اینکه ازم کوچیک تره برام پررنگ بود و ... با هم حرف زدیم با شروع صحبت متوجه شدیم اختلاف سنی بیشتر از اونیه که فکرش میکردیم:/( ماه تولدمون هم یکی بود:) ... اون که می‌گفت از ظاهر مشخص نیست ولی برای من بود و خوشبختانه متوجه شده بود اولین حسی که باید ایجاد میشد نشده. مرد، حکم حامی و تکیه گاه داره و با این فاصله سنی برام قابل قبول نبود ... تا آدم خودش قبول نکنه و با چیزی کنار نیاد نمیتونه حرف مردم تحمل کنه و نادیده بگیره... خیلی حیف شد 😅از این لحاظ که از همه نظر با درصد بالایی هم کفو بودیم؛ شاید تا ۹۰ درصد! 

یکی از همکارام که همیشه پیگیر هست البته از سر دلسوزی:) پیام داد از شاهزاده سوار بر اسب سفید خبری نیست؟ و کلام همیشگیش گفت:  «سخت نگیر» و بازم کلی حرف زدیم در این مورد... فکر میکنه زیر بار میرم(زهی خیال باطل:) 

بهش گفتم منتظر شاهزاده سوار بر موتورم اونم کویر موتور😁، به نظر اون تا ۵۰ درصد شرایط جور باشه باید بله رو بدی!!!! تا ۵۰درصد فقط؟؟؟؟؟!:/ نمیدونه تو کارنامه ما ۹۰ درصدی هم هست که فکر نکنم تکرار بشه دیگه:/

 همیشه از این سلاح استفاده می‌کنه که تا سنت بالا نرفته یه همراه داشته باشی زندگی خیلی بهتره و ... منم هر بار بهش میگم ؛ میدونم، کیه که بدش بیاد ولی تنهایی ترجیح میدم به پشیمونی بعدش.

 تحمل تنهایی خیلی آسون تر از تحمل یه آدم با مسیر و نگاه متفاوته...

 

 

۱۰ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۳۹ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

یه سکانس از زندگی واقعی

تو راه برگشت از بازار بودیم و باید نون می‌گرفتیم و دو تا راه می‌تونستیم انتخاب کنیم؛ تصمیم گرفتیم از مسیری بریم که بعد از نونوایی بتونیم یه ظرف مخصوص پخت کاپ کیک از لوازم قنادی بگیریم.

نزدیک مغازه لوازم قنادی باز دودل بودیم که بریم یا بذاریم دفعه بعد چون خسته بودیم و البته ذوق خریدامونم داشتیم که زودتر برسیم خونه. ولی رفتیم مغازه دیدیم یه خانومه همون ظرفی که می‌خواستیم گرفته دستش و در موردش با فروشنده حرف میزنه ما هم رفتیم جلو ببینیم چی میگن، سلام کردیم و خانومه که برگشت...

با ماسک بود ولی شناختیمش و بد جور شکه شدیم و خیلی خیلی خوشحال و ذوق زده و متعجب از این ملاقات اتفاقی بعد این مدت طولانی...

سال ۹۶ با هم می‌رفتیم کلاس خوشنویسی و از اواخر تابستون دیگه نیومد کلاس و ازش خبر نداشتیم تا همین الان! مشخص شد که سه سال گوشیش خاموش بوده!!! و پسر دار شده بود:) همسر و پسرش تو ماشین بودن، منتظر یه نی نی افقی بودم ولی با یه آقا پسر سه و خورده ای ساله مواجه شدیم که سر در گوشی بود مثل هم سالاش😑

به زور سلام و بای بای کرد و رفتن:)

تا رسیدیم خونه من و خواهرم به هم می‌گفتیم چقد شبیه فیلم ها شدا، چند دقیقه زودتر یا دیرتر باعث میشد همدیگر نبینیم و ذوق دیدنش جای ذوق خریدامون گرفت:))) 

این دوستمون چند سالی از ما بزرگ تر بود ولی همون چند ماهی که با هم یه کلاس می‌رفتیم دوست شدیم و یه بارم رفتیم خونشون ‌ قرار بود با هم خط بنویسیم ولی دیگه قسمت نشد و ازش خبری نداشتیم تا الان، هر از چند گاهی به یادش میفتادیم و دوست داشتیم ببینیمش یا از احوالش خبر دار بشیم که خداروشکر بالاخره اتفاق افتاد.

 

 

 

 

۱۴ آبان ۰۰ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

بدون تو میمیرم!!!!

یه بنده خدایی خیلی سال پیش وقتی اوایل نوجوونی بودم بهم گفت که زیاد پسرا رو جدی نگیر اینکه خوب برخورد میکنن باهات یا شوخی میکنن یا تحویلت میگیرن فکر نکن دوست دارن بعضی پسرا کلا این مدلی هستن...

قشنگ یادمه کدوم شهر کدوم خونه و کجای خونشون نشسته بودیم که این حرف بهم زد:) ... البته هنوزم متوجه نشدم منظورش به نفر خاصی بود یا نه!!! ولی اشتباه میکرد حداقل در یه موردی که میشناختم ... بیش تر از ده سال طول کشید که متوجه شدم که اون اشتباه میکرد و خودم از همون موقع درست متوجه شده بودم... گاهی هم بعضیا با همین توجه ها و تحویل گرفتنا در تلاش هستن علاقشون نشون بدن... نتیجه اون حرف و بعضی رفتارا این شد که هیچ وقت به تشخیص خودم در این مورد اعتماد نکردم... و بهتر دونستم که برداشتم از رفتار اطرافیان همون حرف اون بنده خدا باشه یعنی هیچ منظوری وجود نداره مگر اینکه خلافش ثابت بشه! البته به اینم فکر میکنم چطوری خلافش میخواد ثابت بشه؟ با حرف؟ شاید دروغ باشه! با حرف و عمل هردو؟ بازم شاید نقش بازی کنه!:(

فیلم و سریال ها پر شده از این حرف ها که بدون تو میمیرم! بدون تو نمیتونم زندگی کنم!! بدون تو چطور زندگی کنم!!! بدون تو...!!!! 

نمیدونی بخندی، گریه کنی یا دلت به حالشون بسوزه یا بگی جمع کن بابا 😁

در مورد عشق و دوست داشتن خیلی سخته حرف زدن و نوشتن مثل ۲+۲ نیست که... توضیح مشخص نداره که... داره؟ هر کسی میتونه نظر و برداشت خودش داشته باشه و درست هم باشه!!!!

یادمه همون اوایل نوجوونی بودم که خواهرم تازه ازدواج کرده بود مثلا با عشق!:) بعد از کلی مشقت هم به هم رسیده بودن مثل این فیلما:) ازش پرسیدم عشق چطوریه؟ چطوری بفهمیم یه نفر دوست داریم؟:) و اونم که در یک نگاه عاشق شده بود، دلیلش بی علتی بود البته کلی ویژگی از طرف ذکر میکرد بعدش می‌گفت فارغ از اینا خودش دوست دارم نمی دونم چرا!!!:)

چرا واقعا؟ چطور میشه که این اتفاق میفته؟ مکانیزمش چیه؟ چرا اون شخص خاص باید باشه یکی دیگه نیست؟😁😅

خلاصه ما که بعد از سال ها تحقیقات میدانی😄 درست متوجه نشدیم عشق چیه!...

ولی به یه نتیجه رسیدم:) 

اینکه اگه به هر دلیلی فکر کردیم( متوجه شدیم) که یه نفر دوست داریم اگه توقف کنیم و نگردیم دنبال خالق اون شخص و عشق، باختیم! و ممکنه حتی یه روزی از عشق و اون شخص خسته بشیم...

 

 

۱۲ آبان ۰۰ ، ۰۶:۴۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

یک عاشقانه آرام

«خداوند خدا پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چرا که می دانست انسان، بدون عشق، درد روح را ادراک نخواهد کرد. و بدون درد روح، بخشی از خداوند خدا را در خویشتن خویش نخواهد داشت.»

 

مگر به تو نگفته ام که «یاد، انسان را بیمار می‌کند؟»

برگرفته از کتاب یک عاشقانه آرام از نادر ابراهیمی

 

این کتاب می‌تونه یه هدیه عالی برای یه دوست عالی و یا یه زوج باشه:)

این کتاب به کسانی پیشنهاد میدم که نگران روزمرگی بعد ازدواج هستن و همین طور کسانی که از اسیر برنامه شدن میترسن از تکرار و خستگی.

 

یه پیشنهاد برای کسانیکه به دنبال خانواده موفق هستن:)

سخنرانی های دکتر شاهین فرهنگ با عنوان ازدواج موفق و خانواده موفق، با آگاهی میشه یه انتخاب درست داشت و یه زندگی پایدار.

 

۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^