تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشک» ثبت شده است

می‌گفت یادمه سین وقتی بچه بود خجالتی بود و پشت سر مامانش قایم میشد و من میرفتم سرک می‌کشیدم که ببینمش😊

منم یادمه همش دنبال مرغ و خروسا میدویدی، وقتی خیلی کوچیک بودی لپت بوس میکردم ولی یه کم که بزرگ تر شدی خجالت می‌کشیدم و فقط لپت می‌گرفتم 😅

اینم یادم مونده که یه بار گفتی سین برا خودش خانومی شده اونم وقتی نهایتا ۸ ساله بودم و تو کوچیک تر:)) و به دایی و داداش گفتی برن بیرون میخوای یه چیزی به من بگی به خودم تنهایی😄 ولی ... هنوزم کنجکاوم بدونم چی میخواستی بگی:)

وقتی میومدی سیدی هات با خودت میاوردی خونه بابا بزرگ و با هم برنامه کودک می‌دیدیم...

دیشب اسم چند تا فیلم حال خوب کن! از یه سایت خوندم و یادداشت کردم و امشب «همسایه من توتورو» رو دیدم... هم خندیدم هم گریه کردم:( هم یاد بچگی و خاطراتش افتادم... به این فکر کردم که قدر داشته ها و عزیزانم میدونم ؟؟ و یاد کسی افتادم که دیگه بینمون نیست... 

 چطور میشد بهت تسلیت گفت؟ با کلمات!!؟ باید میشد بغلت میکردم ولی فقط تونستم دستت بگیرم و چند تا کلمه بگم... اشکت ندیدم این یعنی مردی شدی برا خودت!؟

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۰ ، ۲۳:۱۳
سین ^_^

اگه پسر بودم سوار موتور میشدم و با سرعت می‌روندم و تا میتونستم داد میزدم و با صدای بلند گریه میکردم وقتی دماغم یخ زد و همینطور مخم :) برمیگشتم خونه و میرفتم زیر پتو و لالا.

البته به ماشین سواری هم راضیم همین الان این وقت شب همه جا ساکت؛ شهر، خاموش؛ مردم، خواب. شیشه ماشین بدم پایین و چشمام ببندم و باد سرد بخوره به صورت گرم شده از اشکم... 

 نه من پسرم نه موتوری هست و نه ماشینی و نه همراهی...

حداقل اینجا هست که بنویسم و یه بخشی از ذهن آروم بگیره...

خدایا شکرت♥️

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۱
سین ^_^
  • در زمان ما خنده، ارزان نیست. خنده ی از ته دل.  

          تا بخواهی، پوزخند و زهرخند و نیش خند؛ اما یک خنده پاک کاش می جستی،            قابش می کردی و به دیوار اتاقت می کوبیدی.

           (آتش بدون دود4 ؛ واقعیت های پرخون)

 

  • به کار بردن نادرست یک ابزار دال بر نادرست بودن آن ابزار نیست.

 

  • نمی شود به گذشته ها برگشت؛ چرا که واقعا گذشته ای وجود ندارد، و آنچه هست چیزی جز یاد نیست.

 

  • درد های بزرگ را کلمات تسکین نمی دهند...

          (آتش بدون دود5 ؛ حرکت از نو)

 

  • گمان می برم که اگر خداوند صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی آموخت، قلب، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد. گریه چه نعمتی است واقعا برای آنکس که قلبی دارد.

             (آتش بدون دود6 ؛ هرگز آرام نخواهی گرفت)

 

رمان آتش بدون دود رو یه کتابدار نازنین بهم معرفی کرد، این کتاب 7 جلدی نادر ابراهیمی به شدت منو مجذوب خودش کرد و باعث شد برم سراغ بقیه آثار نویسنده.

 

آتش بدون دود یه رمان عاشقانه، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، انقلابی،مذهبی و... به شدت اثرگذاره. 

گالان و سولماز عنوان اولین کتاب این مجموعه است و سرآغاز ماجرا. در ادامه به زندگی فرزندان این دو در قالب حوادث پرداخته میشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۹:۴۵
سین ^_^