تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوند» ثبت شده است

«خط واحد داشت حرکت میکرد، قرار بود چند روزی بریم شهر مجاور... باهامون نیومد ولی اومده بود بدرقه. وقتی خط واحد حرکت کرد کاملا غیر ارادی سرم کامل برگردوندم به سمت چپ که برای آخرین بار ببینمش، انگار نیرویی منو به این کار وادار کرد!!!! بعدش هنگ بودم، شکه بودم، متعجب و سرشار از حس های متضاد...اون لحظه ثبت شد، شد نقطه عطفی از زندگی، آگاهی از حسی که تا اون موقع خوب خودش مخفی کرده بود... موقع خداحافظی سرم برگردوندم اما اینبار کاملا ارادی و یه نگاه بهش انداختم پر از غم و دلتنگی و حسرت و درد و ... نه! کلمات قادر به توصیف حس نهفته در اون نگاه نیستن:)»

این دیالوگ: «اگه اون به تو حسی داشته باشه، برمیگرده نگات می‌کنه» از فیلمی هست که بیش از ۲۰ سال از تولیدش گذشته... ولی سال ها بعد از تولید فیلم کیلومتر ها دورتر از لوکیشن به واقعیت پیوست.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹
سین ^_^

میگن قرص جوشان بذارید کامل حل بشه و بعد از اینکه جلز و ولزش تموم شد نوش جان کنید. حالا چقدر درست باشه و اصلا چرا؟ نمی‌دونم و مهم هم نیست :) 

۶ صبح و هنوز هوا تاریک و نیاز به روشن کردن لامپ آشپزخونه هست:) وقتی قرص داشت تو آب حل میشد نگاهش میکردم و به صدا گوش میدادم، یکی از خوبی های شب همین سکوتشه:) میشه این صداهایی که تو هیاهوی روز بهش توجهی نداریم رو بشنویم با دل و جان😁😄

ته لیوان و دیواره هاش پر شده بود از مولکول های ریز و از ته لیوان به سرعت از ریز و درشت هجوم میاوردن به سمت بالا، شاید فکر میکردن این بالا خبریه! غافل از اینکه وقتی می‌رسیدن بالا، نیست و نابود میشدن، میخواستن آزاد بشن شاید، از جهانی( مایع) به جهان دیگر(گاز)... بیشتر که نگاهشون میکردم و منتظر بودم آروم بگیرن دیدم میشه از یه زاویه دیگه هم نگاه کرد...ظاهراً وقتی به سطح مایع میرسن نابود میشن ولی  در واقع با هوا یکی میشن و تا همیشه هستن:) آزاد و رها و جاودانه!!! مثل اون بنده خدایی که می‌رفت در خونه خدا در میزد، میپرسید کیه؟ می‌گفت: « من» ولی در براش باز نمیشد، چند باری در زد و خدا می‌پرسید کیه میگفت«من» و همچنان در به روش باز نمیشد. تا اینکه اونم به جلز و ولز نشست😁 و بعدش اومد در زد. وقتی خدا پرسید کیه؟ گفت «تو»...اینطوری شد که اذن ورود گرفت:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۱ ، ۰۶:۲۸
سین ^_^

چند سال پیش یه نفر برام تعریف میکرد که پسری گفته اگه یه مرد عاشق یه زن باشه حتی اگه زن ازدواج کنه، مرد منتظرش میمونه مثلاً اینکه شوهر زن بمیره!!! تا بتونه باهاش ازدواج کنه... این پسر به معشوقش نرسید و با یه نفر دیگه ازدواج کرد ولی موفق نبود و در شرف طلاقه...

از فامیل و آشنا مردایی دیدم که یه نفر خواستن ولی بهش نرسیدن و ازدواج نکردن یا اگه نامزدی و ازدواجی هم بوده به هم زدن...

فکر میکنم اگه یه مرد عاشق بشه سخت می‌تونه یه زن دیگه رو کنار خودش ببینه ولی یه زن با گذشت زمان و دریافت عشق و محبت ممکنه بتونه یه مرد دیگه رو بپذیره. معلومه که این فکرم بر میگرده به دیده و شنیده های خودم و ممکنه یه نفر دیگه طبق تجربیاتش اینو قبول نداشته باشه.

از اثرات آخرین سریالیه که دیدم، فکر کردن در مورد عشق و عاشق و معشوق و ...

هنوز هم ذهنم درگیرشه:)، میر هادی تا همیشه تو ذهنم میمونه، هنوزم دیدن بعضی سکانس های این سریال  و گریه کردن و احساس همدردی  باهاشون برام لذت بخشه...

گریه می‌تونه از سر ناراحتی، درد، رنج، فراق، دلتنگی، خوشحالی، همدردی، عصبانیت و ... یا خنده زیاد باشه:)، یه بار از دانش آموزا پرسیدم آخرین باری که گریه کردین کی بوده و چرا؟ تعداد کمی جواب دادن:) و اگه گفتن کی دلیلش نگفتن، خودم که همون روز صبح بود:)) دلیلش هم از دست دادن یکی از عزیزام بود که هنوز باورش برام سخت بود...

میگن هر کی راحت می‌خنده راحت هم گریه میکنه، برای خودم که درسته، خیلی زود خندم میگیره و خیلی هم میخندم و راحت هم اشکم در میاد. نوجوون بودم و از دست خودم شاکی، به خاطر این همه حساسیت و گریه هام، تصمیم گرفتم هر چی شد گریه نکنم و تونستم به مدت طولانی گریه نکنم،چند ماه شاید هم یک سال!!  

+ آخرین باری که گریه کردین کی بوده؟:)

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۲۷
سین ^_^