تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوستی» ثبت شده است

به فکرش بودم... اما بهش پیام نمیدم معمولا خودش پیام میده... فکر کردم شاید درگیر زندگی متأهلیش باشه:) و سرش هم شلوغ برا همین پیام نداده... اواخر آذر ماه پیام داد و احوالپرسی و این... از خیلی وقت پیش یعنی چند ماهه:/ هی میخواستم روز دقیق تولدش ازش بپرسم چون سال گذشته خودش روز تولدش بهم پیام داد😶😅 و قرار شد امسال دیگه یادم نره:// اینقدر پشت گوش انداختم که نزدیک تولدش شد و دیگه نمیشد ازش بپرسم:(... ماه تولدش یادم بود ولی روزش، دقیق نه... حس بدی داشتم و نمی‌دونستم چیکار کنم... به این فکر میکردم که ناراحت میشه و فکر میکنه برام مهم نیست... و هی یاد حرف زری میفتادم که می‌گفت مواظبش باش مواظب احساساتش😢... دوم دی ماه بهش پیام دادم امروز تولدته؟:( ... گفت نزدیکه:)) سومه:) ... ناراحت نشد هیچ کلی هم خوشحال از اینکه یادم مونده😅 از بس خوب و مهربونه... فک کنم تولد ۱۸ سالگیش باشه! ... خلاصه به خیر گذشت😄

بعدش تو سالنامه ام نوشتم که اگه تولدش یادم رفت، داشته باشمش:))

اگه دوست دارید بدونید ایشون چه کسی می‌باشند اینجا و اینجا رو میتونید بخونید:)

 

چند روزی بود هی یاد یکی از دوستای دانشگاهم میفتادم مخصوصا دیروز... مدت زیادی میشد ازش بی خبر بودم... قبلا واتساپ پیامی به هم می‌دادیم و احوالی میپرسیدیم ولی فیلتر که شد دیگه واتساپ هم خلوت شد... هی با خودم میگفتم برم ببینم کجا(شاد یا روبیکا یا...) هستش که بهش پیام بدم ولی با خودم گفتم شاید مزدوج شده و ... لازم نیست بهش پیام بدم:/... دیشب خودش زنگ زد و بیشتر از یک ساعت حرف زدیم:)))... جالب بود برام... بهش گفتم به فکرش بودم و فکر میکردم مزدوج شده و سرش شلوغه برا همین ازش خبری نیست ولی بهش نگفتم نمی‌خواستم بهت پیام بدم:/... ناراحت میشد... نباید اینقدر صادق بود!؟؟ 

 

  • نمی‌دونم کیه که داره بهم فکر می‌کنه😅... که هنوز بیدارم... خوابم نبرد اومدم اینجا و نوشتن...
  • هم اکنون ساعت ۱:۴۱ دقیقه داره بارون میاد:)... سکوتِ انسانی:))، همه لالا تشریف دارن:/.... همه جا تاریک... صدای بارون... و یه کم هم صدای بخاری😁 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۵
سین ^_^
  • دیروز سر کلاس که شروع کردم به حرف زدن، بچه ها گفتن خاااانم صدات!!؟ چرا اینطوری شده؟ ... گفتم سرما خوردم، حالا که دارم خوب میشم صدام گرفته:/... تا شب قبلش صدام مشکلی نداشت... این چند روز هم متوجه نشده بودن که حالم زیاد روبراه نیست... یکی از بچه ها می‌گفت خانم صدات قشنگ شده😶😅... گفتم یعنی صدام قشنگ نبود؟:/... بقیه گفتن نه اتفاقا خانم صدای خودت بهتره الان انگار یه نفر دیگه شدین:))... 

 

  • هدیه دوستان که به دستشون رسید و ابراز خوشحالی کردن خیلی خیلی باعث خوشحالیم شد🥰

 

  • فکر میکردم شاید هیچ وقت نبینمش... یا تا سالهای سال نبینمش... از این جهت آسوده بودم... اما انگار روزگار با ما سر ناسازگاری داره... ممکنه دیدار اتفاق بیفته ممکنه هم نه... ولی میدونم تو این شهری که دارم نفس میکشم الان حضور داره به اجبار! خدا بخیر بگذرونه...

 

  • شنبه به دوازدهمی ها گفتم اگه ایران، آمریکا رو برد براتون شیرینی میخرم:) میگفتن خانم قول نمره رو بده از صبح تا شب براشون دعا میکنیم😄...  یکیش می‌گفت خانم اینقدر مهمه؟ گفتم بحث فوتبال به تنهایی نیست... بحث وطنه:)

 

  • یه مدته که وقتی دوستان پست میذارن دیر با خبر میشم با یک تا سه روز تأخیر یعنی 🌟 دیر روشن میشه! نمی‌دونم برا بقیه هم همینطوره یا نه... 
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۱ ، ۲۰:۰۸
سین ^_^

مادرش می‌گفت همه وقتش با بچه هاست... تو مدرسه یا محله باهاشون فوتبال بازی میکنه، وقتی هم که خونه است اونا میان دم در خونه... مثل اینکه اینقدر رابطشون خوبه که راز دلش که سال ها مخفی کرده بود از بقیه، به اونا گفته بود!... قسمت نشد حتی یکی از این بچه ها رو از نزدیک ببینم:)...!..‌ چقدر تنها بودی که سفره دلت پیش دوستای کوچولوت باز کردی؟؟

به نظرم تعریفش از عشق مثل راهول باشه ... اون یه زوج مثل راهول و آنجلی رو می‌پسندید!:)

 

 

راهول: عشق دوستیه. فقط اگر کسی بهترین دوست من باشه، من میتونم عاشقش بشم! بدون دوستی عشقی وجود نداره.

 

 

آنجلی: من یه نفر دوست داشتم، فقط یه نفر دوست داشتم... مطمئن نیستم دوباره بتونم عاشق کسی بشم...

 

 

امن: تو همیشه عاشق اون بودی، از وقتی که عشق رو شناختی و معنای عشق رو فهمیدی، تو فقط عاشق اونی...

 

یه مدل قشنگ برا گفتن دوستت دارم:)

 

 

توجه توجه:)))): همه پست هایی که تحت عنوان Story  منتشر میشه مربوط به ۵ تا ۱۵ سال پیش هست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۱ ، ۲۲:۰۶
سین ^_^