تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوستی» ثبت شده است

کلاس سوم دبستان بودم... اولین بار بود میدیدمش! شاید هم اولین بار بود میومد خونمون!... به خاطر موضوعی جلوی اون خجالت زده و ناراحت شدم :)... شاید اون لحظه یکی از نقاط عطف زندگیم بوده و خودم خبر نداشتم...!

 

 سوم دبستان که بودم بعد از ظهر ها با دو تا از دوستام می‌رفتیم بالای درخت توت و توت های صورتی قرمز و ترش میچیدیم و نمک می‌زدیم و می‌خوردیم:) 

 

قدمت دو تا از دوستام بیشتر از بیست سال میشه:)))... یکیشون همونیه که باهم می‌رفتیم بالا درخت توت... نقاشیش عالی بود و عالیه:) ... سوم دبستان که بودیم برام یه نقاشی کشید و یه طرح با قیچی و رنگ درست کرده بود... هنوز نگهشون داشتم... چند سال پیش بود عکسشون گرفتم بهش نشون دادم خیلی ذوق زده شد و خوشحال از اینکه هنوز اونا رو دارم... شاید خودشم فراموش کرده بود!:)

اون یکی که با هم می‌رفتیم توت چینی:)) ازش خبر ندارم:/

 

قدیمی ترین دوستی تون چند ساله شده؟

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۴
سین ^_^

چیزی که داره اذیتم میکنه؟ واژه اذیت شاید درست نباشه!🤔 دارم بهش فکر میکنم و می‌خوام بنویسمش شاید خلاص شدم ازش!؟ یه چیزی از جنس اون حسی که فهمیدم معلم مورد علاقه ام منو فراموش کرده... خیلی بهش فکر کردم... متوجه شدم علاقه دوطرفه نبوده وگرنه فراموشم نمی‌کرد... چرا فکر میکردم دوطرفه است اون موقع؟ یعنی تو توهم بودم یا نه واقعا همچین برداشتی داشتم از رفتارا و حرفاش... لبخندش و طرفداریش ازم هنوزم خوب یادمه:)

اسم سه نفر از هم کلاسیام میدونست... یکیش که دختر مدیر بود و دوستم بود و یکیش هم به گفته خودش یه حرفی سر کلاس زده بود که باعث شده توذهنش بمونه و نفر سوم که کنار من مینشست و دوستم بود، زرنگ بود و البته پر حرف و شوخ...یه سال باهامون بود...فک کنم همین دوستم جای منو تو ذهنش گرفت:))

یکی از دوستای تقریبا قدیمیم به خاطر مشغله و تشکیل خانواده ارتباطمون کم شد، خودمم همینطور راحت بودم... اما هنوزم مثل قبل دوستش داشتم و براش احترام قائل بودم تا اینکه متوجه شدم یعنی اینطور فکر میکنم اون صادقانه منو دوست نداشته...تصمیم گرفتم ارتباطم کامل باهاش قطع کنم و حتی پیام سالی یکبار هم نفرستم براش:) 

و فک کنم خوشحال میشه از این تصمیم...:/

هنوزم براش احترام قائلم و اگه خواستم برا دوستان و آشناها دعا کنم اونم شامل میشه... این برام دلیل خوبیه که دلم باهاش صافه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۲۰
سین ^_^

همیشه بهم پیام میده و جویای احوالم هست؛ خودش میگه که هر روز به یادمه 😅 و آخرین بازدید واتساپم همیشه چک می‌کنه...:)

تو دو شهر مختلف زندگی میکنیم و از هم فاصله داریم  یه فاصله تقریبا ۱۴۰ کیلومتری... 

قبل عید کلا دو هفته حضوری رفتیم مدرسه(به جز امتحانات)... یکی از روزها که مدرسه بودم و سر کلاس، نزدیک زنگ تفریح بود و درسمون تموم بود و بچه ها هم خسته بودن چند دقیقه باقیمونده داشتیم بازی میکردیم... در زدن و بفرما گفتیم وقتی در باز شد جلوی در بود با هم کلاسی های قدیمش، غیر منتظره بدون خبر قبلی:) رفتم جلو باهاش دست دادم و بغلش کردم، خودم پیش قدم شدم چون خجالتیه، دعوتشون کردیم و اومدن تو کلاس و بازی ادامه دادیم تا زنگ تفریح زدن... چند دقیقه فقط موند چون کار داشتن خداحافظی کرد و رفت...

بعدش بهم پیام داد...گفت یه چیزی بگم؟... منم تو ذهنم بود که بهش بگم کاش نمیومدی!! دلتنگی بیشتر شد:) ولی گفتم متوجه منظورم نمیشه و ناراحت میشه پس بی خیال شدم:)... گفت بعد از اینکه میبینمت دلم میگیره... منم متعجب... حرفی که میخواستم بزنم اون زد... براش توضیح دادم که منم میخواستم همینو بهت بگم و ... گفت بعد از اینکه خداحافظی کردیم اگر کسی پیشم نبود گریه میکردم:) می‌گفت نسبت به هیچکس تا حالا اینطوری نبوده حتی اعضای خانواده:)، ازم پرسید قبلا این حس داشتم یا نه... بهش گفتم نسبت به چند نفر معدود آره بوده و به نظرم نسبت به کسانی این حس داریم که خیلی دوستشون داریم و ازشون فاصله داریم و معلوم نیست که کی همدیگر میبینیم...بهش گفتم اولین باری که نسبت به اون این حس داشتم تقریبا دو سال پیش بود زمانیکه امتحانا داشت تموم میشد و میدونستم تا چند مااااه نمیبینمش... 

یه مدت پیش پیام داد خانم یه سوالی برام پیش اومده، منم گفتم سوال درسی، فلسفی، چیه؟ گفت همش:))) 

گفت در مورد عدد ۷۵ شنیدی؟ میگن یه عدد خاصی هست و... منم فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید و بهش گفتم سرچ کردی ببینی چیزی پیدا میشه یا نه و گفتم سخنرانی هایی که گوش دادم یادم نمیاد این عدد در موردش گفته باشن و بعدش به شوخی سال تولدم گفتم اگه این عدد بود یه چیزی😁... حدس زدین چی بوده؟:))) گفت ۷۵ روز دیگه روز تولد یکی از بهترین آدم هاست و... تولدت پیشاپیش مبارک:) واقعا به همچین چیزی فکر نمیکردم... بهش گفتم آخه چرا پسر نیستی😁، فکر کنید با این حجم از علاقه صادقانه و بدون منفعت اگه پسر بود چقدر خوش به حالم بود😅

جمعه ای که گذشت اومد خونمون یه ساعت فرصت داشت بمونه، خیلی زود گذشت:)

ولی حداقل عکس دو نفره رو گرفتیم😁

از جمعه تا حالا واتساپ آنلاین نشدم، نگرانم شده بود و دیشب بهم پیام داد، گفته بود همیشه چک می‌کنه و راست میگه، تنها کسی هست که حواسش به همه چی هست:) بعضی چیزا یادشه که خودم یادم نیست😅

بهش گفتم این حجم از توجه اش هنوز برام قابل هضم نیست و خیلی باید شکرگزار باشم که دارمش و باهاش آشنا شدم😊

  • اگه این مسیری که توش قرار گرفتم خوبیش فقط آشنایی با همین یه نفر بوده برام کافیه...
  • مهر ۱۴۰۰ پستی با عنوان عکس نگرفتیم گذاشتم که این پست میشه ادامه اون در نظر گرفت:)

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۵۱
سین ^_^