تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوستی» ثبت شده است

همیشه بهم پیام میده و جویای احوالم هست؛ خودش میگه که هر روز به یادمه 😅 و آخرین بازدید واتساپم همیشه چک می‌کنه...:)

تو دو شهر مختلف زندگی میکنیم و از هم فاصله داریم  یه فاصله تقریبا ۱۴۰ کیلومتری... 

قبل عید کلا دو هفته حضوری رفتیم مدرسه(به جز امتحانات)... یکی از روزها که مدرسه بودم و سر کلاس، نزدیک زنگ تفریح بود و درسمون تموم بود و بچه ها هم خسته بودن چند دقیقه باقیمونده داشتیم بازی میکردیم... در زدن و بفرما گفتیم وقتی در باز شد جلوی در بود با هم کلاسی های قدیمش، غیر منتظره بدون خبر قبلی:) رفتم جلو باهاش دست دادم و بغلش کردم، خودم پیش قدم شدم چون خجالتیه، دعوتشون کردیم و اومدن تو کلاس و بازی ادامه دادیم تا زنگ تفریح زدن... چند دقیقه فقط موند چون کار داشتن خداحافظی کرد و رفت...

بعدش بهم پیام داد...گفت یه چیزی بگم؟... منم تو ذهنم بود که بهش بگم کاش نمیومدی!! دلتنگی بیشتر شد:) ولی گفتم متوجه منظورم نمیشه و ناراحت میشه پس بی خیال شدم:)... گفت بعد از اینکه میبینمت دلم میگیره... منم متعجب... حرفی که میخواستم بزنم اون زد... براش توضیح دادم که منم میخواستم همینو بهت بگم و ... گفت بعد از اینکه خداحافظی کردیم اگر کسی پیشم نبود گریه میکردم:) می‌گفت نسبت به هیچکس تا حالا اینطوری نبوده حتی اعضای خانواده:)، ازم پرسید قبلا این حس داشتم یا نه... بهش گفتم نسبت به چند نفر معدود آره بوده و به نظرم نسبت به کسانی این حس داریم که خیلی دوستشون داریم و ازشون فاصله داریم و معلوم نیست که کی همدیگر میبینیم...بهش گفتم اولین باری که نسبت به اون این حس داشتم تقریبا دو سال پیش بود زمانیکه امتحانا داشت تموم میشد و میدونستم تا چند مااااه نمیبینمش... 

یه مدت پیش پیام داد خانم یه سوالی برام پیش اومده، منم گفتم سوال درسی، فلسفی، چیه؟ گفت همش:))) 

گفت در مورد عدد ۷۵ شنیدی؟ میگن یه عدد خاصی هست و... منم فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید و بهش گفتم سرچ کردی ببینی چیزی پیدا میشه یا نه و گفتم سخنرانی هایی که گوش دادم یادم نمیاد این عدد در موردش گفته باشن و بعدش به شوخی سال تولدم گفتم اگه این عدد بود یه چیزی😁... حدس زدین چی بوده؟:))) گفت ۷۵ روز دیگه روز تولد یکی از بهترین آدم هاست و... تولدت پیشاپیش مبارک:) واقعا به همچین چیزی فکر نمیکردم... بهش گفتم آخه چرا پسر نیستی😁، فکر کنید با این حجم از علاقه صادقانه و بدون منفعت اگه پسر بود چقدر خوش به حالم بود😅

جمعه ای که گذشت اومد خونمون یه ساعت فرصت داشت بمونه، خیلی زود گذشت:)

ولی حداقل عکس دو نفره رو گرفتیم😁

از جمعه تا حالا واتساپ آنلاین نشدم، نگرانم شده بود و دیشب بهم پیام داد، گفته بود همیشه چک می‌کنه و راست میگه، تنها کسی هست که حواسش به همه چی هست:) بعضی چیزا یادشه که خودم یادم نیست😅

بهش گفتم این حجم از توجه اش هنوز برام قابل هضم نیست و خیلی باید شکرگزار باشم که دارمش و باهاش آشنا شدم😊

  • اگه این مسیری که توش قرار گرفتم خوبیش فقط آشنایی با همین یه نفر بوده برام کافیه...
  • مهر ۱۴۰۰ پستی با عنوان عکس نگرفتیم گذاشتم که این پست میشه ادامه اون در نظر گرفت:)

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۵۱
سین ^_^

زنگ تفریح بود و میرفتم برا استراحت که دانش آموز کلاس هفتمی صدام زد منم وایسادم و برگشتم به سمتش، گفت خانم گوشت بیار یه چیزی بهت بگم:) نزدیک شدن بهش همانا بوس بر لپ همانا:)) و زودم جیم شد:))) منم خنده برلب رفتم برا تجدید قوا برا زنگ بعدی-_-

بازم در حال استراحت چند تا از دانش آموزا صدام زدن خانم بیا کارت داریم:) یکی از بچه ها یه نگاه به بقیه انداخت و گفت خانم ما جرأت یا حقیقت بازی میکردیم نوبت من که شد گفتم شما رو می‌بوسم! اجازه میدین؟ بعد از چند لحظه فکر و سنجیدن اوضاع گفتم آره ولی دفعه آخرتون باشه:) بعد از روبوسی هم خنده کنان راهی کلاس شدن:)

همه رفته بودن بیرون برا راهپیمایی البته به هدف تهیه عکس و مستندات:/ منم منتظر بودم سرویس بیاد و برم خونه، یکی از دانش آموزا رو فرستادن که یه چیزی براشون ببره!( یادم رفته چی:) )  یه چند کلامی بینمون رد و بدل شد در این مورد که مگه بهشون نمیپیوندم و تنهام اینجا و ... نمی‌دونم چی شد که دو سه بار لپم بوس کرد و صداش زدن رفت! شکه شدم و فرصت عکس العمل هم پیدا نکردم... به ابراز علاقه کلامی عادت داشتم گاهی از سر چاپلوسی گاهی هم واقعی، طبیعیه چند نفر باشن که بیشتر از بقیه دوست داشته باشن! این دانش آموزم هم از جمله کسانی بود که بهم پیام میداد و به خاطر مشکل خاصی که داشت باهاش حرف میزدم گاهی...

گرچه اینجایی که هستم یه توفیق اجباری بوده ولی با وجود درس نخوندناشون دوسشون دارم خیلی:)

این خاطرات مربوط به قبل کرونا می باشد^_^

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۰ ، ۱۵:۱۱
سین ^_^

یکی دیگه از محرومیت هام به خاطر کرونا ندیدن برفه...

 محل کارم برف میاد ولی محل زندگی نه:(

وقتی مدرسه حضوری بود اینقدر ابراز احساسات کردم نسبت به برف که دانش آموزام میدونن چقدر دوست دارم؛ امروز که برف اومده و من نبودم:( برام فیلم گرفتن فرستادن🥰

اولین برفی که دیدم سه سالگیم بود بعضی صحنه ها هنوز تو ذهنم هست...

آخرین برفی که تو شب دیدم زمان دانشجویی بود یکی از خاطرات خوش دانشگاه:)! و از لحظه های به یاد موندنی کل زندگیم. خیلی خیلی قشنگ بود، سفید و سبک و آروم تو سیاهی شب و زیر نور چراغ میومدن پایین... با دیدن همچین صحنه هایی آدم به خودش میگه این دنیا هم قشنگی هایی داره...:)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۰ ، ۱۴:۵۹
سین ^_^