تشنگی آور به دست...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سریال خانی» ثبت شده است

عشق من دشمن من!

دیالوگ های سریال مورد علاقه ام نوشتم:) از جنبه های مختلف قابل تأمله... برا همین خیلی دوسش دارم، هربار که نگاهش کردم یه موضوع جدید پیدا کردم...

  • اشتیاق یه نوع خاصی از درد حساب میشه...

 

  • تو میتونی دروغ بگی اما چشمات نه.

 

  • اگه طمع عشق داری پس اون عشقه!

          ولی میدونی... طمع تموم شده...فقط عشق مونده...

          به خاطر همینه که آرامش داری، آرامش پیدا کردی... 

 

  • آدم ها وقتی بین مردم هم هستن احساس تنهایی می‌کنن درسته؟

 

  • این عشقه، و اگه یه بار عاشق بشی دیگه نمیتونی تمومش کنی..

 

  • یه زن وقتی شوهرش سپر میشه براش چطور می‌تونه بترسه...

 

  • حقیقت کلی راه داره...ولی من عشق انتخاب کردم...و وقتی واردش بشی نمیتونی برگردی.

 

  • در جامعه ما زن ها بدنام میشن حتی اگه اون مقصر نباشه سرزنش میشه ...

        درست میگی ما باید این طرز فکر عوض کنیم. وگرنه با یه آدم بیگناه مثل مجرم          رفتار میشه.

 

  • من اشتباه کردم...منم یه زنم، نتونستم درک کنم درد یه زن دیگه رو... خیلی عجیبه که یه زن دلیل درد یه زن دیگه باشه.

 

  • من این درد تجربه کردم نمی‌خوام یه نفر دیگه هم این درد حس کنه...ما گناهان زیادی مرتکب میشیم ولی خدا ما رو می‌بخشه وقتی اون می‌تونه ببخشه ما کی هستیم؟ چرا ما نمی‌تونیم ببخشیم؟

 

 

  • هیچ چی بزرگ تر از بخشش نیست، بخشیدن بهترین کاره...

 

۰۹ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

باز هم درام عاشقانه

وقتی نوجوون بودم تو ذهنم اونایی که چیزی یا کسی رو از دست میدن و خیلی گریه و بی قراری میکنن سرزنش کردم و فک کنم به زبون هم آوردم... شب خواب دیدم عزیزترینم رو از دست دادم و نمی‌دونستم خوابه، به شددددت  گریه میکردم وقتی بیدار شدم خوشحال شدم از اینکه فقط خواب بوده ولی صورتم خیس از اشک بود...

چند روزی میگذره از انتشار پست قبلی ... نمی‌دونم چطور شد که با این سریال آشنا شدم، انگار همه چی دست به دست هم داد تا ببینمش! داستان سریال از اول تا آخر حتی سکانس پایانی رو از یه سایتی خوندم:))! با وجود اینکه فراری بودم از ژانر درام عاشقانه ولی مشتاق شدم ببینمش تصمیم داشتم تعطیلات عید ببینمش ولی نتونستم صبر کنم و نگاهش کردم تا آخر:) دیشب و امروز همش گریه میکردم😅 البته نه در ملأ عام دیشب وقتی  همه خواب بودن و امروز وقتی سرکار بودن:) از آخرین باری که یه لیتر اشک ریختم خیلی میگذره...( اینکه احساساتی بشم با خوندن یه مطلب یا دیدن برف:) یا ...و دو سه قطره اشک بریزم طبیعیه و گاها هر روزه🙄).

پشیمون نیستم از دیدنش و این همه اشک، بعضی گریه ها روح رو جلا میدن:)

یه درام عاشقانه شد بهترین سریالی که تو عمرم دیدم:) 

جرات ندارم عشق به سخره بگیرم مخصوصا وقتی پای عشق حقیقی در میونه:)

 

 

♥️​​​​​​Thank you my God,i love you so much

۲۹ دی ۰۰ ، ۱۴:۴۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^