تشنگی آور به دست...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاقبت» ثبت شده است

پایانِ خوب

+جمله های پایین چند تا از دیالوگ های یکی از سریال های مورد علاقه ام هست. خیلی مهمه چطور خونده بشن. با احساس یا حس ناراحتی عمیق و گریه بخونید تا باهاشون ارتباط برقرار کنید.😅 وگرنه بی معنی جلوه میکنن:/

 

 «خیلی خوبه، خیلی باهام خوبه... اما با همه همینقدر خوبه، من آدم خاصی براش نیستم.»

«شاید تو قلب اون، ما هیچوقت چیزی بیشتر از یه خواهر و برادر نباشیم؛ برا همینه که می‌تونه در موردش شوخی کنه...»

 «من یه رازی دارم، رازی که تو دلم مخفیش کردم. یه کسی هست که واقعاً دوسش دارم، اما اون منو دوست نداره.»

 «ناراحتم، خیلی ناراحتم... اون واقعا خوبه، واقعا باهام خوب رفتار میکنه، اما با همه همینقدر خوبه، با همه خوب رفتار می‌کنه.»

«قبلا همیشه حس می کردم که قراره تنها بمونم و برام مهم نبود. اما تا وقتی که تو رو دیدم؛ تو باعث شدی بفهمم که کسیو دوست داشته باشی و یکی دوستت داشته باشه خیلی چیز خوشحال کننده ایه.»

 

+دلیل علاقه ام شباهت داستان سریال به بخشی از زندگیمه. البته با یه فرق اساسی! پایان خوب داستان!... معمولا زندگی میخواد یادمون بده از این خبرا نیست که همیشه همه چی خوب تموم میشه! اگه یاد نگرفتیم اینقدر تکرار میشه پایان بد(بر خلاف میل ما!:) ها که بالاخره دوزاریمون بیفته!!... البته که حواسمون باید به حکمتِ نشدن ها و نرسیدن ها و نداشتن ها هم باشه. 

«وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم»(بخشی از آیه ۲۱۶ بقره)

 

+ فردا به خاطر قطعی آب، فقط مدرسه ما تعطیله!:) بهش نیاز داشتم چون حالم مساعد نبود زیاد.

 

+ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ 

خدایا ولی ات، و فرزند دختر پیامبرت که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن،

حَتَّی لاَ یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إلاَّ مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 

تا به چیزی از باطل دست نیابد، مگر آن را از هم بپاشد، و حق را پابرجا و ثابت نماید،

وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لاَ یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ 

خدایا او را قرار ده پناهگاهی برای ستمدیدگان از بندگانت، و یاور برای کسی که یاری برای خود جز تو نمی یابد...

«بخش هایی از دعای عهد»

  

۱۱ آبان ۰۳ ، ۲۰:۵۷ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

question 4

داستان برصیصا رو میدونید؟ اگه نه به طور مختصر اینجا گفته شده... فک کنم داستانش وقتی ۱۴ ساله بودم از کتابی خوندم که سخنرانی های حاج احمد کافی رو گردآوری کرده بود... نمی‌دونم اینی که تو ذهنم هست مربوط به همین برصیصا هست یا یکی دیگه که موقع مرگش هم شیطون ولش نکرد و نذاشت اشهدش رو بگه یعنی با ایمان به خدا از دنیا بره... مثل اینکه یه فرشی داشته که خیلی دوسش می‌داشته:) و شیطون تهدیدش می‌کنه که فرش آتیش میزنه و اینطور میشه که اشهد نگفته میره اون دنیا!:/ 

معلومه که فرش نماده... هممون احتمالا یه چیزی مثل این فرش داریم... مثل این میمونه که کیسه داشته باشیم ولی سوراخ باشه ... هر چیزی هم بریزی داخلش پر نمیشه... به مامان گفتم برات پیداش کردم... اون منم... نمیتونی از من بگذری... ازش پرسیدم به نظرت مشکل من چیه؟ اونیکه نمی‌ذاره کیسه پر بشه؟ خودم خیلی فکر کردم و نمی‌دونم چیه و این خوب نیست:/ برا یکی فرزنده، برا دیگری همسر یا مال و ثروت ، مقام، شهرت، والدین و... 

مامانم با خنده گفت اینه که ازدواج نمیکنی!!؟:))) خندیدیم و گفتم این قبول نیست... ولی فکرم درگیر کرد... چرا اینطور فکر می‌کنه چون معتقده سخت میگیریم:) ... مطمئن نیستم شاید داره درست میگه ولی هیچ وقت پشیمون نبودم! اگه همه اون آدمای قبل دوباره بیان بازم جواب همونه...نه! 

با از دست دادن چی سر به بیابون می‌ذاریم؟ نمی‌تونیم تحمل کنیم؟ نمی‌تونیم به زندگی ادامه بدیم؟ احتمالا خودشه، همونی که نمی‌ذاره عاقبت بخیر بشیم:)

تا حالا بهش فکر کردین؟ میدونید ضعفتون چیه؟

 

۱۹ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۴۵ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

ق مثل...

وقتی بچه دبستانی بودم برا اولین بار و آخرین بار!؟ دیدمش... یه پسر بچه که تازه راه افتاده، تپل و بامزه و شیطون ... چند روز مهمون یه خونه بودیم... یعنی فامیل مشترک... بعد از اون اگه دیده باشمش هم نشناختم و یادم نیست... وقتی خبر رسید که یه نفر با چاقو کشته!!!!!! گفتم همونی که اون موقع دیدیمش؟؟ همون؟؟؟؟ بردنش همون جاهایی که مخصوص نوجوونا هست... شاید تا موقعیکه به سن قانونی برسه و ... همین اواخر دوباره خبر رسید که یکی از هم بند هاش رو تو خواب خفه کرده!!!!؟؟؟؟ سؤالایی که تو ذهنم رژه میرفت: از نظر روانی سالمه؟ عاقبتش چی میشه؟ اگه فقط بحث صد سال اینجا بود که ... بحث سر ابدیته... مامان باباش چی میکشن... 

۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۳:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^