تشنگی آور به دست...

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

قطار قطار هو هو

قرار بود یک شبانه روز طول بکشه فقط!! چهار ساعت بیشتر شد و ۲۸ ساعت تو راه بودیم... اولین بار بود سوار قطار میشدم:) و شاید آخرین بار هم باشه🙄😅 

شب، خوابم نبرد... به این فکر میکردم اونایی که اخیرا تو قطار بودن و دیگه برنگشتن! چه حسی داشتن لحظات حادثه... چقدر ترسناک بوده!؟... البته چند دقیقه هم ستاره های شب کویر تماشا کردم😋 

سومین روز یاد دوستان بیانی افتادم... ان شاء الله که مشکلات ترکتون کنن، نعمت ها بهتون هجوم بیارن:)) عاقبت بخیر بشید.

شب آخره و فردا راهی وطنیم:)) تنها، نشستم و منتظرم بقیه از بازار برگردن:) 

هر جا می‌شینم از ضربات پا و وسایل زائرین مستفیض میشم از ناحیه سر و پهلو و پا😂

ان شاء الله سفر بعدی کربلا باشه... 

خدایا شکرت ❤️

 

۱۰ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

Love and look

«خط واحد داشت حرکت میکرد، قرار بود چند روزی بریم شهر مجاور... باهامون نیومد ولی اومده بود بدرقه. وقتی خط واحد حرکت کرد کاملا غیر ارادی سرم کامل برگردوندم به سمت چپ که برای آخرین بار ببینمش، انگار نیرویی منو به این کار وادار کرد!!!! بعدش هنگ بودم، شکه بودم، متعجب و سرشار از حس های متضاد...اون لحظه ثبت شد، شد نقطه عطفی از زندگی، آگاهی از حسی که تا اون موقع خوب خودش مخفی کرده بود... موقع خداحافظی سرم برگردوندم اما اینبار کاملا ارادی و یه نگاه بهش انداختم پر از غم و دلتنگی و حسرت و درد و ... نه! کلمات قادر به توصیف حس نهفته در اون نگاه نیستن:)»

این دیالوگ: «اگه اون به تو حسی داشته باشه، برمیگرده نگات می‌کنه» از فیلمی هست که بیش از ۲۰ سال از تولیدش گذشته... ولی سال ها بعد از تولید فیلم کیلومتر ها دورتر از لوکیشن به واقعیت پیوست.

 

۲۷ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

به همسرم

چند تا جمله از کتاب که خیلی دوست داشتم یادداشت کردم:)

جمله سوم که کنارش تیک زدم در خودش کلی حرف داره شایدم برداشت های خودم زیاده ازش:) به نظرتون خلاصه اش میشه چی؟ به نظرم میشه دوستت دارم:) اما خیلی قشنگ اومده با عمل ثابت کرده و حتی غیرمستقیم بیانش کرده. این روزا بعضی کلمات اینقدر به کار بستنشون عادی شده که ارزش خودشون دارن کم کم از دست میدن... کلمه ای که خیلی شنیدین شاید حتی از بقال سر کوچه😂: «عزیزم» 

کلمه ای که حتی دشمنای درجه یک هم به هم میگن از سر عادت:/ یا مثلاً ادب در کلام یا آداب اجتماعی!!! حالا با این شرایط به یکی که واقعا برامون عزیزه بگیم عزیزم همون رنگ و بو رو داره؟؟؟ 

شاید دارم سخت میگیرم😅، خودم باید برم ابراز علاقه در کلام یاد بگیرم🤔... ولی در عمل بیشتر میپسندم هم برای خودم هم برای دیگران:)

یه نفر بیاد بگه مثلا از بوی کله پاچه خیلی بدم بیاد ولی چون میدونستم دوست داری رفتم برات گرفتم:)) خب این یعنی چه؟ یعنی خاطرت برام عزیزه، دوستت دارم، عاشقتم😁 بهتر از دوستت دارم خشک و خالی نیست؟

 

 

 

شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است.غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیق تر است.

 

چیزی غم انگیز تر از پیری روح وجود ندارد. از مرگ هم صدبار بدتر است.

 

√میبینی که چقدر خوب، من بی حافظه، نام تک تک چیز هایی را که خواسته بودی به خاطر سپرده ام؟

 

ما تا زمانی که می کوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوت کنیم، از قضاوت دیگران نخواهیم ترسید و نخواهیم رنجید...

 

زمانی که اندوه به عنوان یک مهاجم بد قصد سخت جان می آید، نه یک شاعر تلطیف کننده ی روان، حق است که چنین مهاجمی را به رگبار خنده ببندی...

 

کودکی ها را به هیچ دلیل و بهانه، رها مکن، که ورشکست ابدی خواهی شد... 

۱۸ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۱۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

تکرار یک تکرار

 

            نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

           مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

 

            تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من

           خودش از گریه ام فهمید مدت هاست، مدت هاست

 

           به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق

           اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست

 

           جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

            اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد این جاست

 

            من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

            تحمل می‌کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

 

            در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی 

           اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست

 

بعد از خوندن شعر یه بیتش نوشتم:)

عجب کتابی پیدا کردم، به شددددت برام دوست داشتنیه:)، شعرهاش که میخونم یه حال خیلی خوبی پیدا میکنم یه حالی که توصیفش تو همین شعر ها هست و خودم از بیانش عاجزم اینجاست که باید گفت خوشا به حال آنان که شاعری بلدند:))

 

۱۵ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۱۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

تو را دوست دارم...

   خدایا...

 

  • آنچه را در دل من می‏‌گذرد می‏‌دانی...

 

  • اگر در دوزخم افکنی، به دوزخیان اعلام خواهم کرد که تو را دوست دارم.

 

  •  مرا قلبی بخش که شوق و عشق، به تو نزدیکش سازد، و زبانی عطا کن که صداقت و راستی‏‌اش به درگاهت‏ بالا رود و نگاهی بخش، که حقیقتش، زمینه‏‌ساز قرب به تو گردد!

 

«بخش هایی از مناجات شعبانیه»

۱۳ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۳۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

شاهزاده سوار بر موتور

وقتی پدر و مادر پای برنامه تلویزیونی نشستن و یه مرد نشون میده که زیر سی سال سن داره و مادرم از پدرم می‌پرسه به نظرت بهش میاد سنش اینقدر باشه پدر هم میگه بهش میاد بعد مادرم میگه پس به نظرت سین(من^_^) بهش میاد چند ساله باشه؟ میگه ۱۵...!!😅

مامانم برامون تعریف کرد و کلی خندیدیم :))) و با خودم گفتم پس بگو چرا؟! و یاد موضوع دوست پدرم افتادم دقیقا قبل کرونا همدیگر دیده بودن و احوالپرسی و حرف از فرزندان و بالاخره مثل اینکه اونا یه پسر مجرد دارن که میخواد تشکیل خانواده بده و ما هم که بله:)

اومدن خونمون، برا اولین بار بود همدیگر می‌دیدیم، از اون خیلی قدیما همدیگر میشناختن، محل زندگیشون یه شهر دیگه بود اما نزدیکمون... قبل از اومدنشون بهم گفته بودن ازم کوچیک تره و عکسش هم دیده بودم، تو اولین نگاه... عاشقش نشدم😁، اینکه ازم کوچیک تره برام پررنگ بود و ... با هم حرف زدیم با شروع صحبت متوجه شدیم اختلاف سنی بیشتر از اونیه که فکرش میکردیم:/( ماه تولدمون هم یکی بود:) ... اون که می‌گفت از ظاهر مشخص نیست ولی برای من بود و خوشبختانه متوجه شده بود اولین حسی که باید ایجاد میشد نشده. مرد، حکم حامی و تکیه گاه داره و با این فاصله سنی برام قابل قبول نبود ... تا آدم خودش قبول نکنه و با چیزی کنار نیاد نمیتونه حرف مردم تحمل کنه و نادیده بگیره... خیلی حیف شد 😅از این لحاظ که از همه نظر با درصد بالایی هم کفو بودیم؛ شاید تا ۹۰ درصد! 

یکی از همکارام که همیشه پیگیر هست البته از سر دلسوزی:) پیام داد از شاهزاده سوار بر اسب سفید خبری نیست؟ و کلام همیشگیش گفت:  «سخت نگیر» و بازم کلی حرف زدیم در این مورد... فکر میکنه زیر بار میرم(زهی خیال باطل:) 

بهش گفتم منتظر شاهزاده سوار بر موتورم اونم کویر موتور😁، به نظر اون تا ۵۰ درصد شرایط جور باشه باید بله رو بدی!!!! تا ۵۰درصد فقط؟؟؟؟؟!:/ نمیدونه تو کارنامه ما ۹۰ درصدی هم هست که فکر نکنم تکرار بشه دیگه:/

 همیشه از این سلاح استفاده می‌کنه که تا سنت بالا نرفته یه همراه داشته باشی زندگی خیلی بهتره و ... منم هر بار بهش میگم ؛ میدونم، کیه که بدش بیاد ولی تنهایی ترجیح میدم به پشیمونی بعدش.

 تحمل تنهایی خیلی آسون تر از تحمل یه آدم با مسیر و نگاه متفاوته...

 

 

۱۰ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۳۹ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

عشق من دشمن من!

دیالوگ های سریال مورد علاقه ام نوشتم:) از جنبه های مختلف قابل تأمله... برا همین خیلی دوسش دارم، هربار که نگاهش کردم یه موضوع جدید پیدا کردم...

  • اشتیاق یه نوع خاصی از درد حساب میشه...

 

  • تو میتونی دروغ بگی اما چشمات نه.

 

  • اگه طمع عشق داری پس اون عشقه!

          ولی میدونی... طمع تموم شده...فقط عشق مونده...

          به خاطر همینه که آرامش داری، آرامش پیدا کردی... 

 

  • آدم ها وقتی بین مردم هم هستن احساس تنهایی می‌کنن درسته؟

 

  • این عشقه، و اگه یه بار عاشق بشی دیگه نمیتونی تمومش کنی..

 

  • یه زن وقتی شوهرش سپر میشه براش چطور می‌تونه بترسه...

 

  • حقیقت کلی راه داره...ولی من عشق انتخاب کردم...و وقتی واردش بشی نمیتونی برگردی.

 

  • در جامعه ما زن ها بدنام میشن حتی اگه اون مقصر نباشه سرزنش میشه ...

        درست میگی ما باید این طرز فکر عوض کنیم. وگرنه با یه آدم بیگناه مثل مجرم          رفتار میشه.

 

  • من اشتباه کردم...منم یه زنم، نتونستم درک کنم درد یه زن دیگه رو... خیلی عجیبه که یه زن دلیل درد یه زن دیگه باشه.

 

  • من این درد تجربه کردم نمی‌خوام یه نفر دیگه هم این درد حس کنه...ما گناهان زیادی مرتکب میشیم ولی خدا ما رو می‌بخشه وقتی اون می‌تونه ببخشه ما کی هستیم؟ چرا ما نمی‌تونیم ببخشیم؟

 

 

  • هیچ چی بزرگ تر از بخشش نیست، بخشیدن بهترین کاره...

 

۰۹ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

?is it love

چراغی تو تاریکی میبینی و دنبالش میری، تو تاریکی هیچ چیز و هیچ کس نمی‌بینی فقط چراغ و کسی که چراغ رو دستش گرفته، دنبالش میری؛ فقط و فقط اونو میبینی... دنبالش میری تا جاییکه می‌رسی به نور، بعد از اون نه چراغی هست و نه چراغ به دستی، فقط نور هست نور هست و نور...

 

۱۹ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

سیر عشق

وقتی یه اتفاق ناگهانی رخ میده و براش آماده نیستیم ممکنه عکس العمل خوب و منطقی هم در مقابلش نداشته باشیم ولی وقتی قبلا خودمون تجربه اش کردیم یا خودمون تو موقعیت تصور کردیم میتونیم تصمیم های بهتری بگیریم و راحت تر باهاش کنار بیایم . 

یکی از دلایلی که یه کتاب برام دوست داشتنی میشه اینه که باعث میشه خودم تو موقعیت های مختلف بذارم و بهش فکر کنم.

کتاب سیر عشق از آلن دو باتن هم برام خاص بود از این لحاظ که میپردازه به مسائل بعد از ازدواج و هم جملات قشنگی داره که چند بار بخونی و بهش فکر کنی و لذت ببری البته برام یه سری آگاهی به دنبال داشت که آزار دهنده بود!...

 

 

جمله هایی از کتاب:

«اینکه معشوق را تمام و کمال بدانیم تنها نشان می دهد که نتوانسته ایم او را بشناسیم. تنها زمانی می‌توانیم ادعا کنیم به تدریج در حال شناخت یک نفر هستیم که آن شخص سخت ما را مأیوس کرده باشد.»

«به جای اندیشه موهوم مکمل تام یکدیگر بودن، این توانایی تحمل تفاوت هاست که نشانه حقیقی شخص درست و مناسب است. مکمل یکدیگر بودن دستاورد عشق است؛ نباید به عنوان پیش شرط آن در نظر گرفته شود.»

«افراد کمی در این دنیا هستند که واقعا همیشه بدجنس باشند؛ آن هایی که ما را می‌رنجانند، خودشان نیز در عذاب اند...»

«... ما عادت کرده ایم دیگران را دوست بداریم در عوض کاری که بتوانند برایمان انجام دهند... اما نوزادان دقیقا هیچ کاری از دستشان بر نمی آید... آن ها به ما می آموزند که بخشنده باشیم بدون انتظار دریافت چیزی در عوض، تنها به این خاطر که کسی شدیداً نیازمند کمک است و ما در موقعیتی هستیم که می توانیم کمک کننده باشیم...»

«ناتوانی محض او_ نوزاد_ حیرت انگیز است...»

 

۱۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

مجنون

چند سال پیش یه نفر برام تعریف میکرد که پسری گفته اگه یه مرد عاشق یه زن باشه حتی اگه زن ازدواج کنه، مرد منتظرش میمونه مثلاً اینکه شوهر زن بمیره!!! تا بتونه باهاش ازدواج کنه... این پسر به معشوقش نرسید و با یه نفر دیگه ازدواج کرد ولی موفق نبود و در شرف طلاقه...

از فامیل و آشنا مردایی دیدم که یه نفر خواستن ولی بهش نرسیدن و ازدواج نکردن یا اگه نامزدی و ازدواجی هم بوده به هم زدن...

فکر میکنم اگه یه مرد عاشق بشه سخت می‌تونه یه زن دیگه رو کنار خودش ببینه ولی یه زن با گذشت زمان و دریافت عشق و محبت ممکنه بتونه یه مرد دیگه رو بپذیره. معلومه که این فکرم بر میگرده به دیده و شنیده های خودم و ممکنه یه نفر دیگه طبق تجربیاتش اینو قبول نداشته باشه.

از اثرات آخرین سریالیه که دیدم، فکر کردن در مورد عشق و عاشق و معشوق و ...

هنوز هم ذهنم درگیرشه:)، میر هادی تا همیشه تو ذهنم میمونه، هنوزم دیدن بعضی سکانس های این سریال  و گریه کردن و احساس همدردی  باهاشون برام لذت بخشه...

گریه می‌تونه از سر ناراحتی، درد، رنج، فراق، دلتنگی، خوشحالی، همدردی، عصبانیت و ... یا خنده زیاد باشه:)، یه بار از دانش آموزا پرسیدم آخرین باری که گریه کردین کی بوده و چرا؟ تعداد کمی جواب دادن:) و اگه گفتن کی دلیلش نگفتن، خودم که همون روز صبح بود:)) دلیلش هم از دست دادن یکی از عزیزام بود که هنوز باورش برام سخت بود...

میگن هر کی راحت می‌خنده راحت هم گریه میکنه، برای خودم که درسته، خیلی زود خندم میگیره و خیلی هم میخندم و راحت هم اشکم در میاد. نوجوون بودم و از دست خودم شاکی، به خاطر این همه حساسیت و گریه هام، تصمیم گرفتم هر چی شد گریه نکنم و تونستم به مدت طولانی گریه نکنم،چند ماه شاید هم یک سال!!  

+ آخرین باری که گریه کردین کی بوده؟:)

 

۰۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۲۷ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^