تشنگی آور به دست...

۲۴ مطلب با موضوع «دیالوگ های به یاد موندنی:)» ثبت شده است

ناگهانی ها

برای یک زندگی بدون مشکل امیدوار نباش. چنین چیزی وجود ندارد. در عوضش، آرزوی یک زندگی پر از مشکلات خوب را داشته باش.«از کتابِ هنر ظریف بی خیالی»

 

عادی شدن حاصل نبودن ناگهانی هاست. «از کتاب نخل و نارنج»

 

 

  •  بالاخره دستکش مادربزرگ آماده شد. خیلی وقت بود سپرده بود بهم بگن دستکشش گشاد شده براش ببافم دوباره. یادشون می‌رفت بهم بگن:/ یه مدت بود نرفته بودم سراغ بافتنی... حوصله ام نمیشد. یه کم بافتنش طول کشید به خاطر اون قسمت وسطش که همش «رو» بافته شده؛ مثل شنا کردن بر خلاف جریان آب میمونه. دو ردیف که می‌بافتم دستم درد می‌گرفت. مادربزرگ، چندین ساله که با واکر راه می‌ره. به خاطر محافظت از دستش، دستکش میپوشه... کاری هم به فصل گرما و سرما نداره... دستکش برام اندازه نیست:)))) چون اندازه دست مادربزرگ بافتم:)
۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

ارزشمند و غم انگیز!

  • خیلی بده که نمی‌تونیم به اون دوران برگردیم، چه زمان های خوبی بودن اون موقع ها.

 

  • دنیا پر از آدم هاییه که میترسن پیش قدم شن.

 

  •  این یه زندگی بسیار ارزشمند و بسیار غم انگیزه.
۲۷ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

The best

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

ببینید

۰۳ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۱۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

ع ش ق

میگن اگر به عشقت برسی، بدون که رحمت خداوند شامل حالت شده. و اگر نرسیدی بدونکه خداوند با تو یکی شده...

۰۱ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

میگذره...

تو لحظه های سخت زندگی، اشک حکم باران روزهای خشک وسط بهار را دارد.

الان زمان مثل ارابه ای شده پر از سنگ که باید با تمام قوا به جلو حرکتش بدیم... سخت سخت داره میگذره...

۲۸ تیر ۰۱ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

Love and look

«خط واحد داشت حرکت میکرد، قرار بود چند روزی بریم شهر مجاور... باهامون نیومد ولی اومده بود بدرقه. وقتی خط واحد حرکت کرد کاملا غیر ارادی سرم کامل برگردوندم به سمت چپ که برای آخرین بار ببینمش، انگار نیرویی منو به این کار وادار کرد!!!! بعدش هنگ بودم، شکه بودم، متعجب و سرشار از حس های متضاد...اون لحظه ثبت شد، شد نقطه عطفی از زندگی، آگاهی از حسی که تا اون موقع خوب خودش مخفی کرده بود... موقع خداحافظی سرم برگردوندم اما اینبار کاملا ارادی و یه نگاه بهش انداختم پر از غم و دلتنگی و حسرت و درد و ... نه! کلمات قادر به توصیف حس نهفته در اون نگاه نیستن:)»

این دیالوگ: «اگه اون به تو حسی داشته باشه، برمیگرده نگات می‌کنه» از فیلمی هست که بیش از ۲۰ سال از تولیدش گذشته... ولی سال ها بعد از تولید فیلم کیلومتر ها دورتر از لوکیشن به واقعیت پیوست.

 

۲۷ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

فریاد بی صدا

اشک از لبخند با ارزش تر است، زیرا لبخند را می شود به هر کس هدیه داد، اما اشک را فقط برای کسی میریزی که نمیخواهی از دستش بدهی.(فریاد بی صدا)

 

ما گاهی دلمان میسوزد برای کسانی که نه به خودشان احساسی دارند نه به دیگران...(بلندی های بادگیر)

 

من کمتر از آنم که بر زبان آوردی، و برتر از آنم که در دل داری.(حکمت ۸۳ نهج‌البلاغه)

۲۵ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

عشق من دشمن من!

دیالوگ های سریال مورد علاقه ام نوشتم:) از جنبه های مختلف قابل تأمله... برا همین خیلی دوسش دارم، هربار که نگاهش کردم یه موضوع جدید پیدا کردم...

  • اشتیاق یه نوع خاصی از درد حساب میشه...

 

  • تو میتونی دروغ بگی اما چشمات نه.

 

  • اگه طمع عشق داری پس اون عشقه!

          ولی میدونی... طمع تموم شده...فقط عشق مونده...

          به خاطر همینه که آرامش داری، آرامش پیدا کردی... 

 

  • آدم ها وقتی بین مردم هم هستن احساس تنهایی می‌کنن درسته؟

 

  • این عشقه، و اگه یه بار عاشق بشی دیگه نمیتونی تمومش کنی..

 

  • یه زن وقتی شوهرش سپر میشه براش چطور می‌تونه بترسه...

 

  • حقیقت کلی راه داره...ولی من عشق انتخاب کردم...و وقتی واردش بشی نمیتونی برگردی.

 

  • در جامعه ما زن ها بدنام میشن حتی اگه اون مقصر نباشه سرزنش میشه ...

        درست میگی ما باید این طرز فکر عوض کنیم. وگرنه با یه آدم بیگناه مثل مجرم          رفتار میشه.

 

  • من اشتباه کردم...منم یه زنم، نتونستم درک کنم درد یه زن دیگه رو... خیلی عجیبه که یه زن دلیل درد یه زن دیگه باشه.

 

  • من این درد تجربه کردم نمی‌خوام یه نفر دیگه هم این درد حس کنه...ما گناهان زیادی مرتکب میشیم ولی خدا ما رو می‌بخشه وقتی اون می‌تونه ببخشه ما کی هستیم؟ چرا ما نمی‌تونیم ببخشیم؟

 

 

  • هیچ چی بزرگ تر از بخشش نیست، بخشیدن بهترین کاره...

 

۰۹ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

خودمم نمی‌دونم!

+شاید مجبور باشم برای همیشه با این زخم زندگی کنم.

_ چیکار کنم که این زخم خوب بشه؟

+ خودمم نمی‌دونم...

 

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

 

+فقط صبر کن،زمان مرهم زخم هاس! مطمئنم که با گذشت زمان همه چی رو فراموش میکنی...

_در مورد چیزی که گفتی..‌. این حرفا رو باور نکن... فقط یه دروغه!

 

 

۲۳ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

یه اپسیلن امید

  •  «عقربه ساعتگرد کند حرکت می‌کنه و عقربه ثانیه گرد تند ولی بالاخره به هم میرسن؛ اگر سرنوشت بخواد، آدمایی که از هم جدا شدن یه روزی دوباره میتونن همدیگر ملاقات کنن.»

 

  •  «اگر نیست پس فراموشش کن.»

 

حالا به توصیه دیالوگ اولی گوش بدیم یا دومی یا هیچ کدوم و راه خودمون بریم؟😁

احتمالا خیلی از انتظار ها ناشی از همون یه اپسیلن امیده... اما 

بعضی اوقات امید داشتن خوب نیست!! باید به توصیه دیالوگ دومی عمل کرد اگه نیست و نخواهد بود پس فراموشی بهترین راه حله:) 

ولی همون یه اپسیلن باعث میشه فکر کنی ممکنه عقربه ها به هم برسن و در انتظار بمونی...

 

۰۸ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^