تشنگی آور به دست...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشته» ثبت شده است

من اینجام:)

شاید بیش تر از قبل از چیزایی بنویسم که باعث خوشحالی و ناراحتیم میشه و چیزایی که منو به فکر وادار میکنه و برام با ارزش هستن. همه چیزایی که درونم هست و بریزم اینجا برا روز مبادا!:)... شاید روزی که شاهزاده سوار بر موتور اومد برای اینکه منو خیلی بهتر بشناسه، آدرس اینجا رو بدم بهش از اول تا آخرش بخونه...بهش بگم همه جنبه های من اینجاست... شوخ، شاعرانه:)، عاشق، دلتنگ، انقلابی، غمگین،خوشحال و... 

  میخواستم آدرس اینجا رو بهش بدم به یکی از دانش آموزام که خیلی دوسش دارم و دوسم داره:)) به نظرم خیلی خوشحال میشد...ولی دست نگه داشتم...چون نمی‌خواستم هیچ دلیلی داشته باشم برای سانسور خودم.

۰۲ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۲۱ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

تعادل

دمای تعادل یه مبحثی تو شیمی دبیرستان بود... فقط اسمش یادمه:)) 

اینکه وقتی می‌نویسی تعادل رعایت کنی کار سختیه... 

آسون ترینش!؟ از بدبختیا و درد و رنج گفتنه چه عشقی و فراق و هجران و... چه هر موضوعی از زندگی... هر آدمی به سهم خودش اینا رو داره وقتی دل ما به درد اومده چرا با گفتنش دل مردم هم به درد بیاریم... هر نفر قبلا سهمش دریافت کرده پس ما به بارش چیزی اضافه نکنیم... موافق این نیستم هیچ چی نگیم تا بترکیم:)) ولی کارمون هم نشه تا به تمارض برسه...

یه طرف دیگه گفتن از خوشی ها و نعمت ها و... هست گاهی اغراقی هم در کار نیست ولی ممکنه دلی رو به درد بیاره یا نتیجه اش بشه آهی از سر حسرت... 

برام پیش اومده شاید برای شما هم😁 لحظه ای با دیدن عکس یا نوشته ای دلم چیزی رو خواسته که ندارم و بدترش اینه که شاید هیچ وقت نتونم داشته باشمش!:) خداروشکر نشده حسادت. به گفتن اینکه براش یا براشون نگهش داره و به ما هم ببخشه اگه به صلاحه اکتفا کردیم و رد شدیم.

پس نوشتن و حواست به همه جنبه ها بودن کار آسونی نیست... واقعا سخته به دمای تعادل رسیدن تو دنیای پر زرق و برق گاها پر از پز و ریا و تزویر پروفایل و وضعیت و پست و توئیت و...

یادمه با دوستم داشتیم از مدرسه میومدیم خونه، جمله ای گفت با لحن شاید یه کم اعتراضی در مورد قانونی که تو خونوادشون بود در باب موضوعی... اون موقع اون چیزی که اون ازش دلگیر بود چیزی بود که من نداشتم و خواهانش بودم... چیزی که برا خیلیا داشتنش بدیهیه حتی بهش فکر هم نمیکنن و شاید اصلا نعمت هم به حسابش نیارن... بعضی چیزا هست من ندارم و تو داری و یا بالعکس... برای هر چیزی شکرگزار باشیم و قدر دان چون بعضی چیزا داشتنشون بدیهیه ولی وقتی از دستش میدی داشتن دوبارشون میشه مثل حل حکم های ثابت نشده...

اینا رو نوشتم که اگه خدایی نکرده کارم شد پز یا تمارض این نوشته رو ببینم و خجالت بکشم و متنبه بشم و به راه راست هدایت بشم و ... همین دیگه... حالا شهیدم شدیم خوبه!!😅

 

۰۱ مرداد ۰۱ ، ۰۶:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دفترچه یادداشت مجازی

از سال ۹۴ بود که شروع کردم به خوندن وبلاگ، در بیشتر موارد هم به صورت خاموش:) از دلایلی که خودم از داشتن یه وبلاگ  و نوشتن، طفره میرفتم این بود که از پیدا کردن دوستان مجازی و درگیر شدن با زندگی بقیه و بی خبری یهویی و شاید درگیری احتمالی با مخاطب و ... میترسیدم. بالاخره دل زدم به دریا و اینجا رو راه انداختم، اوایل به عنوان یه دفترچه یادداشت مجازی نگاهش میکردم و با این آدرس نرفتم وبلاگ هایی که می‌خوندم یا وبلاگ های جدید... بعد گذشت یه مدت برای یکی دو تا از وبلاگ ها نظر گذاشتم و یکی دو نفر پیدام کردن، با دیدن بازدید ها و نظرات وبلاگم به شددددت ذوق زده میشدم و هنوزم همینطوره😅 حدودا یک سالی میگذره اما هنوزم دایره ارتباطاتم محدود نگه داشتم و کسانیکه دنبالم میکنن زیر ده نفر هستن. گاهی پیش میاد پستی که میذارم کلا سه چهارتا بازدید میخوره:( وقتی اینطوری میشه با خودم میگم از اولم به اینجا به دید دفترچه یادداشت مجازی نگاه میکردی پس هر موقع نوشتنت اومد بنویس.

بارها شده پست های قبلی خودم خوندم! و از دیدن نوشته هام کلی ذوق میکنم، نه به این دلیل که عالی نوشتم به خاطر اینکه ثبت افکار و احساساتم هستن.

مشاهده خود قبلی:) جالبه، ( اگه اشتباه نکنم تو علوم می‌خوندیم مشاهده، نگاه سرسری نیست، با دقت و تفکر همراهه:) هنوز یه سال نشده... دارم فکر میکنم وقتی چند سال بگذره و نوشته های خودم بخونم خیلی بهتر روند تغییراتم میتونم حس کنم. حس قشنگیه...

به خاطر اینکه پست های اولم بهشون ظلم نشه😁 هر چند روز یه بار یکیش میارم صفحه اول که برای مخاطبان بی شمارم:) قابل مشاهده باشه.

اگه میدونستم نظرات برای صاحب وبلاگ ممکنه اینقدر خوشایند باشه، تو این سال ها از خاموشی در میومدم و  سبب ذوق زدگی افراد میشدم:))

الان داره صدای گنجشک و کبوتر و سگ:/ میاد، یه صدای ناآشنایی هم بهشون اضافه شد نمی‌دونم صدای کدوم پرنده است..‌‌. بازم یکی دیگه اضافه شد سمفونی راه انداختن، چقدرم سحرخیز هستن😁

 

حکمت ۲۷۸ نهج‌البلاغه: کار اندکی که ادامه یابد، از کار بسیاری که از آن به ستوه آیی امیدوارکننده تر است.

۱۶ خرداد ۰۱ ، ۰۵:۴۰ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

the first

بعد از 6 سال بالاخره تصمیم گرفتم نوشته هامو از کاغذ به اینجا انتقال بدم... هم چنان مخاطب خودمم ولی فرقش اینه که  بقیه هم میتونن بخونن...

 

بعد از 6 سال خوندن وبلاگ های دوستان می خوام بنویسم...

 

از همه چیز...

 

از کتاب که انگیزه اصلیم برای داشتن وبلاگ هست؛

از اتفاقات؛

از شنیده ها و دیده ها و ...

 

اگه مطالب اینجا فقط برای یک نفر مفید باشه وبلاگ به هدفش رسیده... که اون یه نفر هم میتونه من چند سال آینده باشهwink.

۲۳ تیر ۰۰ ، ۰۷:۵۴ ۱۵ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
سین ^_^