تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • حتی لبخندشم عوض شده...چون دردهای زیادی رو تو مدت زمان کوتاهی متحمل شد...

 

  • میدونی گاهی دلم میخواد برم مسافرت، جایی که بتونم گم و گور بشم:/

 

  • عشق خیلی لجبازه، اگر یک بار اتفاق بیفته، با وجود همه امتحان هاا و مصیبت ها، باعث میشه آدم همه چیشو تو زندگی از دست بده... اما هیچ وقت اون آدم ول نمیکنه!

 

  • زندگیم تو یه ثانیه عوض شد، هنوزم نمی‌دونم چه اتفاقی برام افتاده... تو یه نگاه دیدمش، از اون روز زندگیم دیگه مثل قبل نشد...

 

این چند روزی که فکرم مشغول بود یه سریال نگاه کردم:)..  خوب بود اما به پای سریال مورد علاقه ام نمی‌رسه😅

از این جهت این سریال دوست داشتم که یه زندگی واقعی رو به تصویر کشید با آدم های مختلف و مشکلات و خوشی ها و تقاص و ... همینطور هر چی که منو وادار کنه به تفکر دوست دارم:  میتونم اینقدر صبور باشم؟ آیا منم لجبازیم در این حدِ که از همه چی بگذرم؟ خودخواهی تا کجا و کی و به چه قیمتی؟... عشق می‌تونه چقدر سازنده باشه... می‌تونه از یه بد، خوب بسازه و ..‌‌. عاقبت بخیری:)...  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۱۰
سین ^_^

بی کتابی

 

این کتابُ  مهندسِ شاعرمون  بهم هدیه داده بود. بالاخره نوبت خوندنش فرا رسید و تمومش کردم... به دو دلیل موقع خوندن کتاب اذیت شدم. بعضی جاهای کتاب شده بود مثل فیلم جنگی هایی که دقیق شمشیر و خون و تیرخوردن و... نشون میدن...اینم دقیق همچین مسائل دلخراشی رو شرح داده بود:/... و همینطور کلمات و عبارات بی ادبانه هم زیاد داشت!...

آخرش خیلی قشنگ تموم شد ...یه درس درست و حسابی بود:)... به نظرم اوج داستان همون آخرش بود... اصلا فکر نمی‌کردم به همچین جایی برسه!:)... 

اگر هدیه نبود شاید نمیخوندمش... زمان دانشجویی کتاب برادران شاه و ظهور و سقوط سلطنت پهلوی رو خوندم(چون امانت بود نرسیدم تا آخر بخونم:/)... حالم بد میشد از خوندن بعضی قسمت های کتاب... اما لازم بود حالم بهم بخوره از بعضی افراد و کارها و اندیشه ها و... که نرم سراغشون:)... اما اگه صرفا کتاب داستان باشه و نه حقیقت ترجیح میدم مطالبی بخونم که روان رو کمتر اذیت کنه:)))

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۳۳
سین ^_^

خدمات متقابل اسلام و ایران

 

بالاخره تموم شد... یه سال طول کشید تقریبا... از اون دسته از کتابایی بود که نباید تند تند خونده بشه... فقط حالا که تموم شده با خودم میگم ای کاش خلاصه برداری میکردم از نکاتی که ازش یادگرفتم... چون چیزی ننوشتم به نظرم لازمه چند سال دیگه دوباره بخونمش... اولش میخواستم بذارمش کنار چون فقط بخشی از مطالبش متوجه می‌شدم اما ادامه دادم... جاهایی از کتاب هم بود که میشد تندتند خوند و متوجه هم شد... همش سرعت گیر نبود:))

یه بخشی از کتاب در مورد عرفان و تصوفِ

احمد جامی در باب خوف و رجا:

 غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پیها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه به یک ترانه به منزل رسیده اند

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۲۱
سین ^_^