تشنگی آور به دست...

۱۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

میلیونر یک شبه

میلیونر یک شبه

 

این کتابُ فقط به خاطر چند صفحه آخرش و مخصوصا این جمله:«آزادی واقعی در عدم دلبستگی نهفته است.» میذارم تو لیست پیشنهادی.

این جمله منو برد  زمان دانشگاه که پیش نماز می‌گفت آیت الله بهجت قبل ۱۸ سالگی!؟ به مرگ اختیاری رسیده... چند روز پیش استاد دینانی داشت درباره مرگ اختیاری و قطع همه وابستگی ها می‌گفت و اینکه «من» ی هم نباشه دیگه:)... وقتی کنار هم چیدم اینا رو تو ذهنم انگار پازل تکمیل شد:)... 

اینکه کتابایی که میخونم و سخنرانی که گوش میدم و... به یه مطلب اشاره میکنن بارها پیش اومده و برام جالبه... انگار می‌خوان یه چیزی بهت یاد بدن یا یه تذکر یا قدم بعدی رو بهت نشون بدن ...

  •  شما هم عنوان رو میلیونر یک شنبه خوندین؟😁😅
۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

آرامِ جان

آرام جان

 

عبارت هایی از کتاب که برام قابل تأمل بود یا باهاشون ارتباط برقرار کردم به شددددت:)

«با وجود علاقه به خواننده و بازیگران تلویزیون، در باطنم دنبال گمشده ای بودم.»

«اعتقاد به اینکه مهدی الان سرباز امام زمان (عج) است، هیمنه تنهایی را می شکست.»

 

«شهادت الکی نیست! مگه به هر کی میدن؟ باید خیلی خاص باشی تا روزی ت بشه!»

  • برام سؤاله وقتی شهید حدادیان داشت این عبارت رو می‌گفت میدونست چه فاصله ای تا شهادت داره یا نه؟!:)​​​

 

«غریب گیر آوردنش...»

« اگر شهید نشویم می میریم»

«به رسم رفاقت، دعای شهادت.»:)

رسم رفاقت

 

مطالعه کتاب به دعوت خانم دزیره از طریق این پست.

 

۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۵:۲۹ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

یه اشتباه بود...

از اون دسته آهنگ هاییه که اشکم در میاره:/ به یاد اون

این مدل آهنگ ها رو وقتی گوش میدی حتی اگه خاطراتی از این دست هم نباشه وادارت می‌کنه بگردی یکی پیدا کنی و براش گریه کنی:))))

دوست دارم برم یه شهر دیگه... از همه فاصله بگیرم... تنهایی زندگی کنم... خسته شدم از دلتنگی برای آدما... شاید چند سال دیگه همین هم بشه!

حرف زیاده اما حوصله نوشتن کم.

آدمی که چند ساله می‌شناسمش با برخوردش همه چیز زیر سوال برد... عجیبه... هیچ دلیلی برا رفتارش پیدا نمیکنم... اینقدر عجیب که فکر کردم شاید درگیر مشکل جدی جسمی یا روحی شده باشه... تنها گزینه ای که برام مونده اینه حذفش کنم از زندگیم... یکی از آدمایی بود که خیلی براش احترام قائل بودم. کل باورام در موردش فرو ریخت... پذیرفتنش سخته...اما عادت کردم:)...  

کتاب آرام جان شروع کردم به خوندن... ایشون یه دورهمی کتاب خونی راه انداختن... از شاگرد بنا ممنونم به خاطر اطلاع رسانی... هنوز به طور رسمی اعلام حضور نکردم:)))... شاید نرسم کتابُ بخونم و به علل دیگر ...

چند روز اخیر هم که نبودم رفته بودم دنبال کادو روز مادر:)!

۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^