تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۲۹ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

یکی از هم کلاسی هام تو مدرسه خیلی شبیهش بود هم ظاهری هم بعضی رفتارهاش... دوست نبودیم فقط هم کلاسی بودیم... این شباهت اینقدر برام جالب بود که به گوش هر دو رسوندم:)... مطمئنا قصدم این نبود امر خیری این وسط اتفاق بیفته:)... مثل اینکه خوشش نیومده بود چون گفته بود همه میخوان برا من زن پیدا کنن:/... شاید اینقدر فکرم درگیرش بوده که هم کلاسیم تا این حد زیاد شبیهش می‌دیدم!:/ ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۱ ، ۱۵:۵۷
سین ^_^

شنیدم که گفته از اونایی خوشش میاد که ناز(کیوت) باشن:)... تو راه برگشت از مدرسه بودیم که از دوستم پرسیدم من قشنگم یا جذاب یا ناز؟ بنده خدا موند چی بگه... شاید به نظرش هیچکدوم نبودم🙁😅... یه مدت پیش چون خونه تنها بود رفتم پیشش، یه شب تا صبح با هم حرف زدیم و بهش گفتم قضیه چی بوده و چرا همچین سؤالی ازش پرسیدم. این دوستم تنها نفری بود که از همون موقع یه چیزایی سر بسته بهش گفته بودم:)... کلاس زبان با هم آشنا شدیم و بعدش هم اومد مدرسمون و هم کلاسی شدیم. حدود ۱۵ ساله که دوستیم. اگه بخوام بهترین دوستم انتخاب کنم همین دوستمه. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۱ ، ۱۵:۵۵
سین ^_^

خونشون بودیم... در حال خوردن ناهار... مامانش همیشه خیلی برنج درست می‌کنه... همه برنج کشیدن بعد نگاه می‌کنی میبینی اندازه سه یا چهار نفر دیگه هم هست:) ... دیرتر از همه اومد، به جای اینکه یه بشقاب برداره، دیس برداشت و به همه تعارف کرد که اگه برنج می‌خوان براشون بریزه... به من که رسید با اسم کوچیک صدام زد و ازم پرسید... منم که کم خوراک😅 گفتم نه و تشکر و اینا. دیس برنج گذاشت جلو خودش!! اینطوری😳 شدم... داداشش بهش گفت موندم این همه غذا رو کجا جا میدی؟ ببین سین چقدر تعجب کرده:))) تا حالا ندیده یه نفر اینقدر غذا بخوره، درست هم می‌گفت:) البته با خنده و شوخی می‌گفت... هر چی فک میکنم یادم نمیاد هیچ وقت به اسم کوچیک صداش زده باشم!:)... تا جاییکه یادم میاد اون اسمم گفته بارها و بارها:) شاید طبیعیه به خاطر فاصله سنی... چون وقتی تازه داشتم وارد دوره نوجوونی میشدم اون داشت ازش خارج میشد:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۱ ، ۱۵:۵۳
سین ^_^