تشنگی آور به دست...

۲۹ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

سوژه خنده:)

خیلی قدیما:) با چند تا خانواده از فامیل رفتیم روستا، تعدادمون زیاد بود و جاده هم که درست و حسابی نبود با نیسان باید میرفتیم. آخر ماشین فک کنم کیسه های برنج بود! خودمون هم که کلی وسیله داشتیم، یه سفر چند روزه می‌خواستیم بریم. همه، جا نمی شدیم رو اون صندلی فلزی ها بشینیم:)...یکی از پسرا رفت نشست، بعدش هم مامانم، منم کف ماشین جلو پا مامانم نشسته بودم:/ ازم پرسیدن جات خوبه؟ منم به پشت سرم اشاره میکردم میگفتم عالی، به اینا(کیسه های برنج) هم تکیه دادم... یه دفعه که برگشتم دیدم به پای پسر فامیل تکیه دادم😶... اونم از این کم حرفا! تا آخرش هم به پاش تکیه میدادم هیچ چی نمی‌گفت😅؛ به شدت خجالت کشیدندی و به روی خود نیاوردندی و دیگه تکیه ندادم:(... فک کنم در حین حرکت یه جابجایی صورت گرفته بود:)))... تا یه مدت بعدش شده بود سوژه خنده مون:))

 

بعدا نوشت: چون خیلی سوال می‌پرسم:))) ، شرم نمودم این بار که بگم اگه سوژه خنده دارید تعریف کنید دور هم بخندیم😅. فکر کنم یا سوژه خنده ندارید یا حوصله فکر کردن ندارید یا حوصله خنده یا حوصله تایپ یا...:)))...

۱۵ آبان ۰۱ ، ۱۵:۱۳ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

question 12

کهکشان

أَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتِی لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِیَة

 

اگر بهتون حق انتخاب داده بشه کدوم انتخاب میکنید؟

۱. به مرگ طبیعی بمیرید.

۲. ده سال زود تر بمیرید ولی یه مرگِ خوب داشته باشید. یعنی برای نجات یک یا چند نفر جونتون بدین یا فرصت اهدا عضو داشته باشید و باعث نجات چند نفر بشید:)

 

۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۵:۵۳ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

گل خندان

حرف از معلم فیزیک شد، خاطره ها همه رو شدن😁

قبل از قول جایزه یه خوابی دیده بودم؛ خواب دیدم معلم فیزیک برام یه انگشتر نگین دار میاره، انگار از طرف شاهزاده سوار بر موتور ( یه ماشین خارجی داشت تو خواب😂) بود ولی بعدش یه طوری گفت انگشتر برا خودت دیگه انگار قضیه کنسله:/😅. وقتی حرف از جایزه زد گفتم بیا اینم تعبیر خوابم:)... تعبیر خواب نوشته بود شخصی که انگشتر بهت میده، از چیزایی که اون شخص داره بهت میرسه... گذشت و گذشت و کاملا غیر منتظره دبیری اومد و انتخاب کردم و قبول شدم... معلم شدم... محل کارم هم که مدرسه است:) ... فیزیک هم قبول شده بودم ولی انتخاب دومم بود:)... اینو گرفتم تعبیر خوابم:)

یکی از همه ی اون افرادی که بهم میگفتن چرا نرفتی تجربی؟ برو تجربی:) همین معلم فیزیکم بود... سر کلاس برامون تعریف میکرد که یه روز که رفته دکتر (شاید دندونپزشک) درآمد روزانه اش حساب کرده و یه رقمی هم گفت که یادم نمیاد... منظورش این بود پول تو این کاره:)...

سر جلسه امتحان بودیم، بچه ها نق میزدن که سخته... معلم هم برا اینکه ساکتشون کنه گفت: سین امتحان آسونه نه؟ منم گفتم نه:)))... کلاس رفت رو هوا. از عمد نبود. راستش گفتم😁. بعدش گفتم سخت نیست ولی آسون هم نیست. فایده نداشت دیگه، کار از کار گذشته بود. واقعا قصد نداشتم اینطوری حالش بگیرم😅. 

نمی‌دونم همین امتحان بود یا نه برا حل یکی از سؤالا نیاز بود یکی از فرمولای فیزیک۲ رو یادمون باشه. یادم بود😁

فک کنم v=Ed بود که عیدی میخوندم برا خودم که یادم نره:))... وقتی برگه ام دادم گفت اینو هم نوشتی؟😄 یه طوری که انگار هم خوشحاله هم انگار فک میکرد یه سؤالی داده که کسی یادش نمیاد:)) و وقتی دید نوشتمش جا خورده:))

یه بار دخترش آورد سر کلاس. چهار یا پنج ساله بود. عجیب بود قیافه اش از این لحاظ که هم خوشگل بود هم جذاب بود هم ناز(بانمک). تا حالا ندیدم یه نفر اینطوری باشه😅

معلممون خوشگل بود ولی دخترش خاص بود... با نگاهم داشتم مقایسه میکردم قیافه هاشون، یهو معلممون دراومد گفت حتما سین داره با خودش میگه ببین دخترش چه خوشگله ولی مامانش نه، یا مثلا به کی رفته دخترش که اینقدر خوشگله... منم گفتم نههه😅... یادمه تو ذهنم داشتم تحلیل میکردم که خیلی شبیه مامانشه ولی یه چیزایی باعث شده که خوشگل تر به نظر برسه...

یه بارم دکمه مانتوش افتاده بود، منم متوجه شده م و از نگاهم فهمید و گفت حالا سین میگه این چقدر شلخته است، دکمه اش ندوخته😅 ...همچین فکری نمی‌کردم😕... مثل اینکه صبح زود مانتو رو پوشیده با عجله و نمی‌دونسته یا فرصت نداشته دکمه رو بدوزه. فک کنم دکمه تزئینی بود!:)

هر چی یادم بود نوشتم😁

  • خوابی دیدین که تعبیرش یه بخش مهمی از زندگیتون باشه؟

 

۱۲ آبان ۰۱ ، ۰۵:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

پنج تا شکلات!

دیروز بازی کلاس هشتمی ها به پایانش رسید و قهرمانِ قهرمانانِ سنگ، کاغذ، قیچی:)) مشخص شد. ازشون خواستم جایزه رو خودشون مشخص کنن... قهرمانمون هم دختر آروم و شاید یه کم خجالتی، نمی‌گفت چی می‌خوام. یکی از بچه ها گفت خانم پنج تا شکلات:/:))))... پیشنهادی ندادن به جز این، البته همون اول میگفتن نمره میخوایم، ولی بهشون گفتم به جز نمره... بازی ربطی به نمره نداره:). پنج تا شکلات تصویب شد! ازشون خواستم اگه فراموش کردم یادآوری کنن:) و قضیه معلم فیزیک کلاس سوم دبیرستان براشون تعریف کردم.

امتحان ترم دوم، هماهنگ کشوری بود... معلم فیزیک گفت اگر نمره تون بالای ۱۶ باشه بهتون جایزه میدم. فیزیک ۲۰ شدم! از کلاسمون  خودم تنها بالای ۱۶ شدم به معلممون نگفتم، خجالتی بودم آخه😅، زنگ میزدم میگفتم چی:/ ... چند ماه بعد که رفتیم پیش دانشگاهی( تو همون مدرسه بودیم)، معلم فیزیکمون هم بود ولی معلممون نبود. هم کلاسی هام رفتن بهش گفتن. صدام زد رفتم پیشش. خیلی ذوق کرده بود که نمره کامل گرفتم. اما بهم گفت باید همون موقع بهم میگفتی الان ازش گذشته دیگه.

جایزه پَرید. هیچ وقت یادم نمیره😅. البته از دستش ناراحت نیستم:). 

احتمالا چند تا کارت پستال(تبریک) بخرم برا جایزه این بازی های سر کلاسی... اسمشون براشون بنویسم و... با اون پنج تا شکلات:)

  • تا حالا بهتون قول جایزه دادن ولی به قولشون عمل نکرده باشن؟
۱۱ آبان ۰۱ ، ۰۵:۴۶ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

زمان بندی

دیروز عصر با مامان رفتیم بازار... خودپرداز کار داشتم... مامان گفت یه خودپرداز هم اینجاست گفتم همون جایی که کار داری یکی هست منم همونجا کارم انجام میدم... وقتی رسیدیم به خودپرداز مورد نظر خیلی شلوغ بود!:/ منتظر نموندیم:)... مغازه ای که مامان کار داشت هم تعطیل بود! رفتیم پیش خیاط... دیگه کاری نداشتیم ولی مامان ازم پرسید بریم ببینیم چیزی(میوه و سبزی و...) هست برا خرید؟ گفتم بریم:)... پشت سر مامان داشتم راه میرفتم... این کوچه همیشه شلوغ بوده، امروز هم شلوغ تر... داشت از روبرو میومد... وقتی نگاهم خورد بهش، نگاهش پایین بود... فک کنم زود تر ما رو دیده بود:)... حق داره نخواد چشم تو چشم بشیم! نه اینقدر از هم دوریم که بعد از چشم تو چشم شدن بتونیم همدیگر نادیده بگیریم... نه اینقدر نزدیک که بشه سلام و احوالپرسی کرد!... فک نکنم خوش اخلاق تر از اون پیدا کنم:))) ... هر کی میخواست توصیفش کنه در مورد اخلاق خوبش می‌گفت:) هم تو کلام هم تو رفتار و عمل... نه از اونایی که زبون باز هستن:/(چقدر این آدما رو مخ هستن😅)... عاقل و فهمیده بود، نسبت به سنش فهمیده تر... آدمی که میشد دوستش داشت! :) ... عقاید و نگرش هامون یکی نبود، با فرسنگ ها فاصله... در نهایت عدو شد سبب خیر... فک کنم دوستش نداشتم! اگه داشتم شاید اوضاع فرق میکرد... اون؟ نمی‌دونم شاید اندکی علاقه بود... امیدوارم نبوده باشه اصلاااا. هنوز ازدواج نکرده... چندین سال گذشته... آسیب دید از جایی که فکرش نمی‌کرد... سال هاست نگرانم:) و عذاب وجدان دارم، چرا ازدواج نکرده؟ همون موقع هم خواستگار داشت:)))) ظاهر خوبش و اخلاق بیستش جذب کننده بود:) ... فک میکنم غرورش شکست... فقط حدس و گمانه... نمی‌دونم چرا؟:/... از مامان پرسیدم هیچ کس ندیدی؟ گفت نه! مگه خودت دیدی؟:) منم لبخند زدم فقط. یاد روزی افتادم که دست خواهرم گرفتم، سرم گذاشتم رو پاش و با صدای بلند گریه کردم به مدت طولانی:) ... بعد از اون تصمیمم گرفتم و هنوزم پاش وایسادم:)...

۱۰ آبان ۰۱ ، ۰۵:۲۰ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

پاییزِ غم انگیز اما زیبا

سیاه و سفید

نقاشی دانش آموز کلاس هفتمم:)

دیروز صبح که داشتیم می‌رفتیم مدرسه... حالم داشت بد میشد تو ماشین... حالت تهوع:/ چیزی که ازش بدم میاد خیلی! ... دقیق نمی‌دونم چرا ولی می‌تونه به یکی از این علت ها یا به چند علت باشه:): شب کمتر از چهار ساعت خوابیده بودم، فقط یه لقمه صبحونه خوردم، تو ماشین چند دقیقه گوشی گرفتم دستم، به نظرم با سرعتی بیشتر از همیشه رانندگی میکرد تو اون جاده های پیچ در پیچِ خوشگل:))... وقتی رسیدیم مدرسه، وسایلم گذاشتم داخل و اومدم بیرون تو حیاط... درمانم نفس عمیق تو هوای سرد و خنک پاییزی بود:)... نشستم روی سکو زیر درخت... سرم گرفتم پایین و به زیر پام نگاه میکردم به برگ های رنگ رنگِ پاییزی، با یه جابجایی کوچیک سروصداشون بلند میشد. تا می‌تونستم نفس عمیق کشیدم. سرم بلند کردم، تونستم غلبه کنم بر اشک و گریه:/... حالت تهوع و نتیجه اش:/ یکی از بدترین هاست برام... اکثر اوقات هم بعدش گریه ام میگیره:)))... تعداد کمی از بچه ها تو حیاط بودن: نشسته، ایستاده، قدم زنان یا جیغ زنان و بازی کنان:)... بلند شدم قدم زدن و نفس عمیق کشیدن:) خداروشکر حالم خیلی بهتر شد...وقتی نشسته بودم شاهد این صحنه تکراریِ نه خسته کننده بلکه سر ذوق آورنده بودم:)... برگ کوچیکِ خشک شده و زرد از درخت، رقص کنان اومد پایین. 

خدایا شکرت ❤️

۰۹ آبان ۰۱ ، ۰۵:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

نود و نه درصدی

نود و نه درصدی باشیم... اگه صد در صد به خود مطمئن بخوایم برونیم با سرعت بالا ممکنه بخوریم به بن بست و با این اطمینان و سرعت، متلاشی می‌شیم همه جانبه! 

یه درصد احتمال خطا ما رو وادار می‌کنه هر از گاهی نقص ها، ماشین، مسیر رو چک کنیم... نهایتا به بن بست هم خوردیم... متلاشی نمیشیم چون تمام تلاشمون رو انجام دادیم... یا وقت داریم و برمیگردیم یا نداریم ولی حسرت نمی‌خوریم کاش آروم تر می‌روندم کاش ....کاش.... کاش:)

  •  یه کم آروم تر... اینقدر خود کم بینی و سیاه دیدن و سیاه نمایی راه به جایی نمی‌بره...!... اگه سیاهی باشه... اگه همه جا سیاهی می‌بینید... بگردید سهم خودتون از این سیاهی  پیدا کنید:)... میشه به اندازه یه نقطه سفیدی ایجاد کرد...!
۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۵:۵۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سین ^_^

کاهن معبد جینجا

شفق قطبی

 

با خوندن کتاب کاهن معبد جینجا خندیدم و گریه کردم و یاد گرفتم و تفریح کردم:)

منظورم از خنده قهقهه نیست:) و منظورم از گریه، زار زار گریستن نیست ، قطره اشکی که گوشه چشم جمع میشه حالا یا همونجا میمونه و خشک میشه یا آروم و غلتون سرازیر میشه:)

دو جا رو خیلی دوست دارم از نزدیک ببینم، یکی شفق قطبی که تو کشورهای نزدیک قطب شمال مثل نروژ و فنلاند و... میشه دید. یکی هم شکوفه های گیلاس کشورهای شرقی.

یه مدت پیش به این فکر میکردم که با پول بازنشستگیم برم جهانگردی:)... اما تا اون موقع معلوم نیست زنده ام یا نه:/ ... معلوم نیست در چه شرایطی باشم... الآنم که پول به اندازه کافی ندارم:))) و همراه هم ندارم:(

 

با تشکر از ایشون »» پت ،  به خاطر معرفی کتاب کاهن معبد جینجا.

 

شکوفه

۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۵:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

question 11

چند سال پیش که هنوز دیدن سریال یکی از سرگرمی هام بود:)... از طریق یکی از وبلاگ هایی که میخوندم با این سریال آشنا شدم:

داستان سریال در مورد دختری است که چند روز قبل از ازدواجش تصادف می‌کند و به کما می‌رود و به او فرصت داده می‌شود به دنیا برگردد به شرطی که سه نفر را پیدا کند تا برایش واقعاً گریه کنند. برای این کار به او ۴۹ روز فرصت داده می‌شود تا از جسم شخص دیگری استفاده کند تا آن سه نفر را که برایش اشک خالصانه می‌ریزند، پیدا کند

خودم گذاشتم جای دختره، یادم نمیاد اون موقع تونستم سه نفر پیدا کنم یا نه؟:/ الان دوباره  یادش افتادم و گشتم و گشتم رسیدم به این سه نفر:)

اولیش دانش آموز قدیمیم هست که تو پست بالاخره عکس گرفتیم در موردش نوشتم:)

دومین نفر:)»» Love and look

و سومین نفر »» نی نی دیروز مرد امروز 

به ترتیب احتمال قوی تر نوشتم... تقریبا از دانش آموزم مطمئنم:/ اما دو نفر دیگه نه!

اگه جای دختره بودم میمردم:(😅

چند نفر براتون اشک خالصانه میریزن؟ شرط هم داره و اینه که اون افراد از خانواده(درجه یک) نباشن.

۰۲ آبان ۰۱ ، ۰۵:۴۲ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^