تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

هفته گذشته سر کلاس یازدهم انسانی داشتم درس میدادم به خاطر یه موضوعی ازشون پرسیدم میدونید جهل مرکب یعنی چی؟ و همین سوال باعث شد یاد شعری بیفتم که زمان بچگی شنیده بودمش و شاید بعدا هم برام تکرار شده بود ... یه بیتش دست و پا شکسته یادم بود:/... این هفته جلسه نگارش دو بیتش که از خواهرم پرسیده بودم براشون خوندم:))) و سرچ کردم و کاملش هم براشون خوندم:) 

آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

آگاه نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

 

آن کس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند

آن کس که بداند و نداند که بداند

با کوزه آب است ولی تشنه بماند

آن کس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آن کس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند

 

یه مدت پیش در مورد زنگ نگارش اینجا نوشتم و انشایی که قرار بود در مورد من بنویسن... یادم می‌رفت عکس بگیرم... فقط همین قسمت رو میذارم چون بقیه اش همش هندونه است😁... همون موقع که گفت از این تریبون اعلام میکنم هنوز تو دلم مونده؛ جلو کلاس، ایستاده در حال خوندن بود، رفتم همونجا بغلش کردم ...فک میکنم رفع کدورت شده باشه... شاید:)... شاید اگه می‌گفت حواسم پرت می‌کنه اینطور نمیشد... گفت خوشگله اونم وسط درس که شوخی بردار نیست:)... از کجا باید میدونستم خوشگله یعنی حواسم پرت می‌کنه:/😅.

  • الان همه خواب می‌باشند، ساعت ۶ صدای زنگ گوشی که جدید بود شنیدم:)... حتما گذاشته که بیدار بشه برا نماز:)... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۱ ، ۰۶:۱۴
سین ^_^
  • عشق و مرگ... هر دوشون مهمان های ناخوانده هستند. 

_هر از چند گاهی فیلم عاشقانه میبینم و پا به پای شخصیت های فیلم گریه میکنم😅

شاید خود آزاری باشه:(... ولی فکر میکنم به این گریه ها نیاز دارم!! این روزا هم که فکرم مشغول شده دوباره:/

_ چند روز پیش خبر یه تصادف پیچید... دو تا پسر نوجوون با سرعت زیاد زده بودن به تیر برق... ماشین داغون شده و راننده رفته کما و اون یکی هم فورا جونش از دست داده... پدر راننده، همکار پدرم و مادرش همکار قدیمی خواهرم بود... چند سال پیش که رفته بودیم خونشون دیده بودمش... بچه مؤدبی بود... دبستان یا راهنمایی بود.‌‌.. خواهرم می‌گفت به مامانش کمک می‌کنه و آدم خیلی شوخ طبعی هست... دیروز که از مدرسه برگشتم... پدر و مادرم داشتن میرفتن تشییع جنازه اش:/... امیدوارم جای خوبی داشته باشن و رحمت خدا شامل حالشون بشه.

  • «هر کس رو که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی.» ( از کتاب قصه دلبری)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۳۳
سین ^_^

ندانی که ایران نشستِ مَنَست

جهان سَر به سَر زیر دستِ مَنَست 

 

هــنر نـزد ایرانیـان است و بـــس

 نـدادنـــد شـیـر ژیان را بـــِـکــَــس

 

همه یــِکـدِلانَنَـد یـزدان شـناس

بـه نیکـی نـدارنـد از بـــد هـراس 

 

✓دریـغـا کــه ایــران ویــران شــود

کــُـنـام پَلـَنـگـان و شـیران شــود

 

چـو ایـران نباشد تـن مـن مـبـاد

در این بوم و بَر زنده یک تـن مباد 

 

همـه روی یـکسر بجـنگ آوریــم

 جــهان بــر بــد اندیـش تنـگ آوریم 

 

✓همه سربسر تن به کشتن دهیم

✓بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم 

 

✓چنین گفـت موبد که مرد بـنام(مردن به نام)

✓بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام 

 

✓اگر کـُشــت خواهــد تو را روزگـار

 ✓چــه نیکــو تر از مــرگ در کـــار زار

 

امروز زنگ تفریح همکارا داشتن صحبت میکردن و منم در حال استراحت و سکوت:) یک جمله باعث شد در کسری از ثانیه خونم به جوش بیاد ... عصبانیت شددددید با لرزش!:/... 

 اون جمله این بود: به خاطر یک نفر حکم اعدام پنج نفر دادن😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑 ... هنوزم به هم میریزم از حرف های رایگانی که میزدن:/... 

این شعر مخصوصا جاهایی که مشخص کردم با روح و روان آدم بازی می‌کنه... 

 

اگر فقط یکیشون خودش بر حق میدونست تو دادگاه به غلط کردن نمیفتادن برا نجات جونشون...

 

از اینکه با خوندن این شعر حس خوبی بهم دست داد خوشحالم:)... سراپا ضعف ام میدونم ولی از این خوشحالی خوشحالم:)

 

«چه نیکوتر از مرگ در کارزار!؟»

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ آذر ۰۱ ، ۲۲:۰۴
سین ^_^