تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

بعد از کتاب دا ، کتاب تنها گریه کن باعث شد لازم بشه حین خوندنش چندین و چند بار صورتم بشورم...

عبارت هایی از کتاب:

بعضی ها در خلوت خودشان آنقدر به دنبال خورشید می دوند که آخر سر ، ماه می شوند.

می‌گفت: به من واجبه که مهریه زنم رو بدم، ولی اینقدر ندارم و نمیتونم، نمی‌خوام اول زندگیم رو با دروغ شروع کنم.

میدونم عاطفه مادری چیزی نیست که بشه جلوش رو گرفت، ولی مدام با خودت بگو داری امانت الهی رو برمیگردونی. گریه رو بذار برا خلوت و تنهایی. دور از چشم بقیه گریه کن.

خوش به حالت مادر! حال تو که گریه کردن نداره.

خدا هر خونی را لایق شهادت نمی کند.

من اشرف سادات منتظری ام، متولد دی ماه سال 1330، حالا که فکر می کنم ، دو بار به دنیا آمده ام؛ هر دو بار در یک ماه؛ یک بار از مادرم متولد شدم، یک بار هم وقتی مادر شهید شدم.

 

 

  • بعد از چهار سال... دیدار غیر منتظره اتفاق افتاد... فک میکنم همه چی سر جای خودشه شاید با یه کم فکر و خیال...
  • زمان ازدواجش می‌گفت و اصرار داشت که مهریه به اندازه توانش معین بشه ولی اطرافیان قانعش کردن که نمیشه... و شد آنچه نباید...

 

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۰۶:۲۹
سین ^_^
  • دیروز سر کلاس که شروع کردم به حرف زدن، بچه ها گفتن خاااانم صدات!!؟ چرا اینطوری شده؟ ... گفتم سرما خوردم، حالا که دارم خوب میشم صدام گرفته:/... تا شب قبلش صدام مشکلی نداشت... این چند روز هم متوجه نشده بودن که حالم زیاد روبراه نیست... یکی از بچه ها می‌گفت خانم صدات قشنگ شده😶😅... گفتم یعنی صدام قشنگ نبود؟:/... بقیه گفتن نه اتفاقا خانم صدای خودت بهتره الان انگار یه نفر دیگه شدین:))... 

 

  • هدیه دوستان که به دستشون رسید و ابراز خوشحالی کردن خیلی خیلی باعث خوشحالیم شد🥰

 

  • فکر میکردم شاید هیچ وقت نبینمش... یا تا سالهای سال نبینمش... از این جهت آسوده بودم... اما انگار روزگار با ما سر ناسازگاری داره... ممکنه دیدار اتفاق بیفته ممکنه هم نه... ولی میدونم تو این شهری که دارم نفس میکشم الان حضور داره به اجبار! خدا بخیر بگذرونه...

 

  • شنبه به دوازدهمی ها گفتم اگه ایران، آمریکا رو برد براتون شیرینی میخرم:) میگفتن خانم قول نمره رو بده از صبح تا شب براشون دعا میکنیم😄...  یکیش می‌گفت خانم اینقدر مهمه؟ گفتم بحث فوتبال به تنهایی نیست... بحث وطنه:)

 

  • یه مدته که وقتی دوستان پست میذارن دیر با خبر میشم با یک تا سه روز تأخیر یعنی 🌟 دیر روشن میشه! نمی‌دونم برا بقیه هم همینطوره یا نه... 
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۱ ، ۲۰:۰۸
سین ^_^

F

F

 

اوایلی که کلاس خط می‌رفتیم، یه جلسه خیلی منتظر استاد موندیم و نمیومد... بالاخره با تأخیر زیاد اومد و بعد از معذرت خواهی بهمون گفت امروز تولدم بود و غافلگیرم کردن برا همین دیر اومدم. اونجا بود که متوجه شدیم تولدش چه روزیه:)

به خاطر فیلتر دو ماهی میشه که کلاس خط تعطیل شده... چند روز پیش با استادم صحبت کردیم در مورد ادامه کلاس... مثل اینکه حالش زیاد خوب نبود... نمی‌دونم چرا؟ به خاطر مشکلاتی که داشتن یا به خاطر حوادث اخیر:)

یه کارگاه داره برا ساخت وسائل چوبی... قبلا برای خانواده سفارش دسته کلید و گوشواره و... داده بودم. چند تایی رو با هزینه و چند تاش هم هدیه داد. مثل دسته کلید اسم خودم:) ... خیلی دوستش دارم و به یه دونه کلیدم که کلید خونه است آویزونه.

چند ماهی میشه که جا قلم نی استاد امانت پیشمه و فرصت نشده بهش برش گردونم:/... یادگاری داداشش هست و میدونم خیلی براش عزیزه. وقتی قلم نی ها رو داده بود به دوستش برام بیاره گذاشته بودش تو جا قلم نی ای خودش:) و یه گردنبند چوبی هم برام گذاشته بود داخلش. برا همین دوست داشتم وقتی جا قلمی رو برمیگردونم خالی نباشه. 

اینو براش بافتم با مهره:)... اولین بار بود حرف میبافتم برا همین خیلی طول کشید حدود نصف روز:) ... با آزمون و خطا پیش رفتم ولی بالاخره درست شد:))... تا یه روز همش بهش نگاه میکردم... دوسش دارم! ... وقتی من یه چیز به این کوچیکی خودم ساختم و اینقدر دوسش دارم ببین خدا ما رو چقدردوست داره:)... بی حد و اندازه❤️

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۶
سین ^_^