تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

+ یکی دو هفته اخیر بود که به این فکر کردم بعد از این همه سال مدرسه رفتن، از زمان دانش آموزی تا الان هیچ وقت تا این اندازه درک نکرده بودم که مدرسه، خونه دومه:)... الان واقعا همچین حسی دارم تمام و کمال! 

+ و اما سوال!:)؛ تا الان حس کردین مدرسه خونه دومه یا نه؟

 +هفته گذشته از کلاس دوازدهمی ها پرسیدم، گفتن آره!! تعجب کردم:)... گفتن هم به خاطر دوستاشون هم معلما مدرسه رو دوست دارن:)... منم گفتم براتون خوشحالم که این حس دارین.

+ چند روز پیش خواهرم میخواست بره پارکینگ برا پرینت گرفتن، منم رفتم و داشتم کتابای قدیمی نگاه میکردم، ۶ تا کتاب یافتم! کتابایی که نخونده بودم:)). هنر معلمی، زبان بدن، درمان اختلالات ریاضی، دو یار زیرک و باده کهن، ۸ درس برا ازدواج موفق و حرکت (عین صاد)... فک کنم به جز هنر معلمی، بقیه اش مربوط به زمان دانشجویی خواهرم باشه. 

+ ناراحتم...! (عکس العمل مخاطب ها: خب به ما چه:)))

دیشب رفتم تو حیاط قدم بزنم، اولین کاری که انجام میدم اینه که ها میکنم ببینم هوا انقدر سرد شده که بخار بیاد بیرون یا نه؟... اینجا که هنوز خبری نیست:/

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۶:۵۰
سین ^_^

+ترجیح میدین ندونید آخرین دیدار هست یا بدونید؟

 منظور فقط معشوق نیست!:)

+ سریالی که اخیرا دیدم یکی از بهترین ها بود برام، یه سریال تاریخی، کمدی، عاشقانه... دو قسمت از قسمت های پایانی سریال باعث شد بشه یکی از بهترین ها وگرنه بیشتر جنبه سرگرمی داشت! 

+ این پرسش هم به خاطر یکی از سکانس ها به ذهنم رسید. دو شخصیت اصلی در حال خداحافظی بودن، یه نفر میدونست ممکنه آخرین دیدارشون باشه و یه نفر نمیدونست... طبیعتاً اونیکه میدونست سختش بود صحنه رو ترک کنه:)) 

+حالا چرا شد بهترین؟!(نوشتن چیزی که در ذهن دارم سخته، امیدوارم بتونم خوب توضیح بدم که یه کم مسئله روشن بشه:)

+معمولا کم پیش میاد در مورد سریال ها بخوام با مای سیستر صحبت کنم یا بخوام تعریف کنم براش، علاقه نداره...

+یکی از مسائلمون که با هم در میون میذاریم اینه که آیا در تعامل با بقیه و واکنش هامون به رفتار دیگران سخت میگیریم به خودمون؟ یا نه، در چه حد درست داریم عمل میکنیم؟ خودمون در تعادلیم؟ یا نه ما سخت گیریم؟ یا اینکه بقیه بی خیال هستن!... و اتفاقا به تازگی در مورد همکاراش و رفتارهاشون صحبت میکردیم و اینکه مای سیستر داره اذیت میشه به خاطر حساسیت بالا هست و باید بی خیال باشه یا نه!

+مای سیستر در حال آماده شدن بود که بره مدرسه، منم هنوز افقی بودم و خستگی مانع بلند شدن میشد، در حال تماشای سریالم بودم که رسیدم به اوج داستان(البته به نظر خودم:)... و اینقدر برام قابل لمس بود مثل وقتیکه یکی حرف دلت میزنه:)... با هیجان برای مای سیستر تعریف کردم و ابراز احساسات که این چقدرررر خوبه، پس هستن آدمایی با این نوع فکر و دغدغه...تنها نیستیم:)

+تو یه قسمت سریال نشون میده پسر برای اینکه دختر به خطر نیفته بی خبر خودش میندازه تو خطر:) یعنی ترجیح میده به «تنهایی!» هدفش رو پیش ببره... دختر که از قبل متوجه شده می‌ره و نجاتش میده، و بهش کمک می‌کنه که فرار کنن، در حین فرار میرسن به پرتگاه!:) ... تهدید میشن و خطر کشته شدن دو تاشون هست، پسره میگه منو رها کن و خودت نجات بده! و دختره بهش میگه اگه این بار بخوای «تنهام» بذاری هیچ وقت نمی بخشمت و قسم میخوره و چندین بار اینو تکرار می‌کنه با گریه! وقتی تیر ها آماده پرتاب میشن، پسر،دختر هل میده به طرف جلو و خودش پرت میشه ته دره! ... قسمت بعد دختر، بی گناهی پسر ثابت می‌کنه و جونش نجات میده ولی تصمیم میگیره برای همیشه پسر رو ترک کنه و سر حرفش بمونه گرچه خودش هم به شدت آسیب میبینه از این تصمیم و نتیجه اش که تنهاییه...داستان ادامه داره ولی این تصمیم و اتفاقاتی که منجر به این تصمیم شد برای من اون نقطه اوج بود:)... 

+ بعدا دختره به پسر میگه همیشه درکت کردم، ولی تو هیچ وقت نخواستی منو درک کنی. شاید پسره در تمام تصمیماتش اولویت رو داد به دختر ولی خودش نذاشت جای دختره ...

+ برای مای سیستر که گفتم در حال اتو زدن بود ولی گفت منظورم متوجه شده:)...

+ و اما جوابم به سوالم:)... ترجیح میدم ندونم آخرین دیداره!:)( لازم به ذکر می‌باشد که میخواستم توضیحاتی در این باب هم ارائه نمایم ولی دقت نمودیم اگر متن طولانی تر شد مخاطب پا به فرار میگذارد!:))... فک کنم همین الان هم یکی دو نفر بیشتر تا اینجای متن نخونده باشن:)

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۰:۴۲
سین ^_^

+جمله های پایین چند تا از دیالوگ های یکی از سریال های مورد علاقه ام هست. خیلی مهمه چطور خونده بشن. با احساس یا حس ناراحتی عمیق و گریه بخونید تا باهاشون ارتباط برقرار کنید.😅 وگرنه بی معنی جلوه میکنن:/

 

 «خیلی خوبه، خیلی باهام خوبه... اما با همه همینقدر خوبه، من آدم خاصی براش نیستم.»

«شاید تو قلب اون، ما هیچوقت چیزی بیشتر از یه خواهر و برادر نباشیم؛ برا همینه که می‌تونه در موردش شوخی کنه...»

 «من یه رازی دارم، رازی که تو دلم مخفیش کردم. یه کسی هست که واقعاً دوسش دارم، اما اون منو دوست نداره.»

 «ناراحتم، خیلی ناراحتم... اون واقعا خوبه، واقعا باهام خوب رفتار میکنه، اما با همه همینقدر خوبه، با همه خوب رفتار می‌کنه.»

«قبلا همیشه حس می کردم که قراره تنها بمونم و برام مهم نبود. اما تا وقتی که تو رو دیدم؛ تو باعث شدی بفهمم که کسیو دوست داشته باشی و یکی دوستت داشته باشه خیلی چیز خوشحال کننده ایه.»

 

+دلیل علاقه ام شباهت داستان سریال به بخشی از زندگیمه. البته با یه فرق اساسی! پایان خوب داستان!... معمولا زندگی میخواد یادمون بده از این خبرا نیست که همیشه همه چی خوب تموم میشه! اگه یاد نگرفتیم اینقدر تکرار میشه پایان بد(بر خلاف میل ما!:) ها که بالاخره دوزاریمون بیفته!!... البته که حواسمون باید به حکمتِ نشدن ها و نرسیدن ها و نداشتن ها هم باشه. 

«وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم»(بخشی از آیه ۲۱۶ بقره)

 

+ فردا به خاطر قطعی آب، فقط مدرسه ما تعطیله!:) بهش نیاز داشتم چون حالم مساعد نبود زیاد.

 

+ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ 

خدایا ولی ات، و فرزند دختر پیامبرت که به نام رسولت نامیده شده، برای ما آشکار کن،

حَتَّی لاَ یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إلاَّ مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 

تا به چیزی از باطل دست نیابد، مگر آن را از هم بپاشد، و حق را پابرجا و ثابت نماید،

وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لاَ یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ 

خدایا او را قرار ده پناهگاهی برای ستمدیدگان از بندگانت، و یاور برای کسی که یاری برای خود جز تو نمی یابد...

«بخش هایی از دعای عهد»

  

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۳ ، ۲۰:۵۷
سین ^_^