تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

question 15

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ

+ترجیح میدین ندونید آخرین دیدار هست یا بدونید؟

 منظور فقط معشوق نیست!:)

+ سریالی که اخیرا دیدم یکی از بهترین ها بود برام، یه سریال تاریخی، کمدی، عاشقانه... دو قسمت از قسمت های پایانی سریال باعث شد بشه یکی از بهترین ها وگرنه بیشتر جنبه سرگرمی داشت! 

+ این پرسش هم به خاطر یکی از سکانس ها به ذهنم رسید. دو شخصیت اصلی در حال خداحافظی بودن، یه نفر میدونست ممکنه آخرین دیدارشون باشه و یه نفر نمیدونست... طبیعتاً اونیکه میدونست سختش بود صحنه رو ترک کنه:)) 

+حالا چرا شد بهترین؟!(نوشتن چیزی که در ذهن دارم سخته، امیدوارم بتونم خوب توضیح بدم که یه کم مسئله روشن بشه:)

+معمولا کم پیش میاد در مورد سریال ها بخوام با مای سیستر صحبت کنم یا بخوام تعریف کنم براش، علاقه نداره...

+یکی از مسائلمون که با هم در میون میذاریم اینه که آیا در تعامل با بقیه و واکنش هامون به رفتار دیگران سخت میگیریم به خودمون؟ یا نه، در چه حد درست داریم عمل میکنیم؟ خودمون در تعادلیم؟ یا نه ما سخت گیریم؟ یا اینکه بقیه بی خیال هستن!... و اتفاقا به تازگی در مورد همکاراش و رفتارهاشون صحبت میکردیم و اینکه مای سیستر داره اذیت میشه به خاطر حساسیت بالا هست و باید بی خیال باشه یا نه!

+مای سیستر در حال آماده شدن بود که بره مدرسه، منم هنوز افقی بودم و خستگی مانع بلند شدن میشد، در حال تماشای سریالم بودم که رسیدم به اوج داستان(البته به نظر خودم:)... و اینقدر برام قابل لمس بود مثل وقتیکه یکی حرف دلت میزنه:)... با هیجان برای مای سیستر تعریف کردم و ابراز احساسات که این چقدرررر خوبه، پس هستن آدمایی با این نوع فکر و دغدغه...تنها نیستیم:)

+تو یه قسمت سریال نشون میده پسر برای اینکه دختر به خطر نیفته بی خبر خودش میندازه تو خطر:) یعنی ترجیح میده به «تنهایی!» هدفش رو پیش ببره... دختر که از قبل متوجه شده می‌ره و نجاتش میده، و بهش کمک می‌کنه که فرار کنن، در حین فرار میرسن به پرتگاه!:) ... تهدید میشن و خطر کشته شدن دو تاشون هست، پسره میگه منو رها کن و خودت نجات بده! و دختره بهش میگه اگه این بار بخوای «تنهام» بذاری هیچ وقت نمی بخشمت و قسم میخوره و چندین بار اینو تکرار می‌کنه با گریه! وقتی تیر ها آماده پرتاب میشن، پسر،دختر هل میده به طرف جلو و خودش پرت میشه ته دره! ... قسمت بعد دختر، بی گناهی پسر ثابت می‌کنه و جونش نجات میده ولی تصمیم میگیره برای همیشه پسر رو ترک کنه و سر حرفش بمونه گرچه خودش هم به شدت آسیب میبینه از این تصمیم و نتیجه اش که تنهاییه...داستان ادامه داره ولی این تصمیم و اتفاقاتی که منجر به این تصمیم شد برای من اون نقطه اوج بود:)... 

+ بعدا دختره به پسر میگه همیشه درکت کردم، ولی تو هیچ وقت نخواستی منو درک کنی. شاید پسره در تمام تصمیماتش اولویت رو داد به دختر ولی خودش نذاشت جای دختره ...

+ برای مای سیستر که گفتم در حال اتو زدن بود ولی گفت منظورم متوجه شده:)...

+ و اما جوابم به سوالم:)... ترجیح میدم ندونم آخرین دیداره!:)( لازم به ذکر می‌باشد که میخواستم توضیحاتی در این باب هم ارائه نمایم ولی دقت نمودیم اگر متن طولانی تر شد مخاطب پا به فرار میگذارد!:))... فک کنم همین الان هم یکی دو نفر بیشتر تا اینجای متن نخونده باشن:)

 

نظرات  (۴)

۱۵ آبان ۰۳ ، ۰۱:۳۳ زری シ‌‌‌

درمورد سوال دلم میخواد بدونم ...که حسرت کار های نکرده و حرفای نگفته رو دلم نمونه .

 

و درمورد سریال با اینکه اسپویل شدم ولی اسمش چی بود ؟ :)))

 

پاسخ:
انتخاب سختیه به نظرم و شاید دلیل اصلی انتخابِ دونستن، همینی باشه که گفتی...
در حد یه سکانس لو دادم:))... طولانیه و فراز و نشیب زیاد داره! 

من یه جاهایی از متن رو پریدم که اسپویل نشه:))) اسمش چی بود؟:)))

پاسخ:
👌:)))
اسم سریال براتون میفرستم:)

سلام:)

+ ترجیح می‌دم که دیدار آخر نباشه:))))

+ من دورهٔ دبیرستان یه فکری افتاده بود توی ذهنم که اگه یه بیماری لاعلاج بگیرم که فشار زیادی به خانواده وارد کنه این اجازه رو دارم که خودم رو خلاص کنم و خانواده رو نجات بدم؟!

+یه نمونه‌ای هم که چندین بار دیدم. پیرمرد و پیرزن‌هایی هستند که با هم زندگی می‌کنند و یکی‌شون خیلی خیلی مریضه و نیاز به نگهداری داره و روی اون یکی فشار خیلی زیادیه. بعد این‌ها چند سال با همین شرایط زندگی می‌کنند اما با فاصلهٔ خیلی کمی از زمانی که اونی که مریضه از دنیا می‌ره اون یکی هم از دنیا می‌ره. خیلی حکایت قشنگیه این داستان و خیلی هم امیدبخشه به نظرم.

+ لیلای داریوش مهرجویی رو هم اگه ندیدید ببینید. درباره‌اش حرف نمی‌زنم که اگه ندیدید اسپویل نشه:)))

پاسخ:
سلام
+ گزینه جیم نداریم!:)
+ ان شاءالله که هیچ وقت همچین اتفاقی نیفته. جوابش اینه که اجازه ندارید:)... 
+ بله قشنگه...
+ در اکثر موارد برام مهم نیست بدونم چی میشه! از اسپویل بدم نمیاد!! ... اتفاقاً همین الان رفتم خلاصه فیلم خوندم!:)...

یکی از تلخ ترین سوال هایی هست که شنیدم، نمیدونم چی بگم واقعا

پاسخ:
سوال باید سخت باشه دیگه!:)
یادمه آخرین بار که رفتم جمکران حدود ده سال پیش بود و اون موقع فکر نمی‌کردم شاید آخرین دیدار باشه! معلوم نیست اصلا قسمت بشه که دوباره برم یا نه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">