تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۹۱ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

«داشتن» ، خوشحالشون نمیکنه، چون اونها رو از «بودن» باز میداره. ( از کتاب بازگشت شازده کوچولو)

دانشگاه که بودم دفعات زیادی این حس رو تجربه میکردم... زمانی که فکر میکردم به ته خط رسیدم و برای از دست دادن رویاهام عزا گرفته بودم:)... خیلی سخته توضیحش و ممکنه به خاطر توضیح ناقص ام برداشت ها متفاوت باشه!

وقتی سر کلاس بودم و استاد داشت درس میداد یهو از وجود خودم آگاه میشدم اینکه «من» هستم!؟ یا اینکه چرا اینجام، دارم چیکار میکنم؟ باید چیکار کنم؟ و... انگار از بالا داشتم به خودم نگاه میکردم... منظورم این نیست روح از بدن جدا بشه ولی دقیقا همین حس بود... خودم میزدم به اون راه تا برگردم سر کلاس برگردم به زندگی:)... چند روز پیش بعد از مدت ها دوباره اینطوری شدم... 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۱ ، ۱۵:۴۶
سین ^_^
  • عشق و مرگ... هر دوشون مهمان های ناخوانده هستند. 

_هر از چند گاهی فیلم عاشقانه میبینم و پا به پای شخصیت های فیلم گریه میکنم😅

شاید خود آزاری باشه:(... ولی فکر میکنم به این گریه ها نیاز دارم!! این روزا هم که فکرم مشغول شده دوباره:/

_ چند روز پیش خبر یه تصادف پیچید... دو تا پسر نوجوون با سرعت زیاد زده بودن به تیر برق... ماشین داغون شده و راننده رفته کما و اون یکی هم فورا جونش از دست داده... پدر راننده، همکار پدرم و مادرش همکار قدیمی خواهرم بود... چند سال پیش که رفته بودیم خونشون دیده بودمش... بچه مؤدبی بود... دبستان یا راهنمایی بود.‌‌.. خواهرم می‌گفت به مامانش کمک می‌کنه و آدم خیلی شوخ طبعی هست... دیروز که از مدرسه برگشتم... پدر و مادرم داشتن میرفتن تشییع جنازه اش:/... امیدوارم جای خوبی داشته باشن و رحمت خدا شامل حالشون بشه.

  • «هر کس رو که دوست داری باید براش آرزوی شهادت کنی.» ( از کتاب قصه دلبری)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۳۳
سین ^_^

بعد از کتاب دا ، کتاب تنها گریه کن باعث شد لازم بشه حین خوندنش چندین و چند بار صورتم بشورم...

عبارت هایی از کتاب:

بعضی ها در خلوت خودشان آنقدر به دنبال خورشید می دوند که آخر سر ، ماه می شوند.

می‌گفت: به من واجبه که مهریه زنم رو بدم، ولی اینقدر ندارم و نمیتونم، نمی‌خوام اول زندگیم رو با دروغ شروع کنم.

میدونم عاطفه مادری چیزی نیست که بشه جلوش رو گرفت، ولی مدام با خودت بگو داری امانت الهی رو برمیگردونی. گریه رو بذار برا خلوت و تنهایی. دور از چشم بقیه گریه کن.

خوش به حالت مادر! حال تو که گریه کردن نداره.

خدا هر خونی را لایق شهادت نمی کند.

من اشرف سادات منتظری ام، متولد دی ماه سال 1330، حالا که فکر می کنم ، دو بار به دنیا آمده ام؛ هر دو بار در یک ماه؛ یک بار از مادرم متولد شدم، یک بار هم وقتی مادر شهید شدم.

 

 

  • بعد از چهار سال... دیدار غیر منتظره اتفاق افتاد... فک میکنم همه چی سر جای خودشه شاید با یه کم فکر و خیال...
  • زمان ازدواجش می‌گفت و اصرار داشت که مهریه به اندازه توانش معین بشه ولی اطرافیان قانعش کردن که نمیشه... و شد آنچه نباید...

 

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۰۶:۲۹
سین ^_^