تشنگی آور به دست...

۲۳۹ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

طوفان!:)

امسال یکی از دروس غیر تخصصی که بهم دادن آمادگی دفاعی کلاس دهم هست:/... از یه جهت که هیچ تخصصی ندارم خوب نیست! از یه جهت که آزادی عمل بیشتری داریم خوبه. از این جهت که لازم نیست همه هم و غم بذاریم رو متن کتاب. میشه کتاب های مرتبط مثل دفاع مقدس و فیلم های مرتبط معرفی کرد و خوند و نگاه کرد!... میشه بحث کرد راجع به مسائل روز و... اینطوری هم دانش آموز یه چیزی یاد میگیره هم براش جذاب تر هست تا بخواد متن کتاب حفظ کنه و امتحان بده!

یک شنبه هم باهاشون کلاس داشتم، ازشون خواستم در مورد طوفان الاقصی تحقیق و جست و جو کنن برا جلسه آینده! گفتن چییییی؟ انگار چیز عجیب و غریبی گفته باشم! گفتم مسجد الاقصی!؟ نمی‌دونید کجاست؟ گفتن نه!:))...

شنبه گذری زده بودیم به همه جا تقریبا... از جنگ و کردستان و قبل انقلاب و حق و باطل و منجی و... کتاب و فیلم و...یه توضیحاتی دادم بهشون در حد اطلاعاتم که زیاد نیست:/... و یه سری عبارت ها بهشون دادم برا جست و جو.

نمی‌دونم تا حالا تجربه این حس ها رو داشتین یا نه!

خوشحالی از خوشحالی

خوشحالی از ناراحتی

ناراحتی از خوشحالی

ناراحتی از ناراحتی

شنبه عصر بود فکر کنم که خبر دیدم و حس اولی:) تجربه شد.

 

معمولا در طول زنگ به بچه ها استراحت میدم یکی دو دقیقه. سر کلاس هشتم:)) بودم. یک از بچه ها آینه اش درآورد و داشت خودش نگاه میکرد:)... بهش گفتم خوشگلی!:)... استراحت تموم شده بود که دیدم یکی از بچه ها که ردیف جلو نشسته بود چهار پنج تا انگشت دستش جمع کرده و جلو صورتش جابجا می‌کنه... گفتم چیکار می‌کنی؟ دستش برگردوند به سمتم، گفت آینه است... یه آینه خیلی کوچولو بود... صدای خنده بلند شد:)

۱۸ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سین ^_^

خوشم با انتظار!

شنبه...تو ماشین به سمت مدرسه:)... به سمت محل دوم زندگی:)... دو تا خانم داشتن با هم صحبت میکردن... نتیجه کنکور و... یکی از خانما گفت دانشگاه هم نره، خوشگله! ازدواج می‌کنه می‌ره:)... یاد وقتی افتادم که به من و خواهرم میگفتن، خودتون نشون بدین!:)))... مثلا: برقصید تو عروسی :) تا یکی شما رو ببینه!... می‌خوام تا صد سال یکی منو نبینه اونم این مدلی:/...

خونه ای که میمونم تو حیاطش درخت گردو داره:)

گردو

 

درخت گردو

 

سه روز محل کار، خونه یه خانوم تنها:) بقیه ایام هفته هم خونه پدر:)... این مدل زندگی کردن بیشتر و بیشتر حس آواره بودن بهم میده..‌. مستقل نبودنُ برام پررنگ می‌کنه...

به خواهرم میگفتم چقدر خوبه آدم خونه خودش داشته باشه:))... 

مثل زمان دانشگاه حس میکنم هیچ جا، جای من نیست... 

*****************************************

برایم نیمه شب تک بیت صائب میفرستد باز

رگِ خوابِ من افتاده به دست مردم آزاری....سید حمید رضا برقعی

 

دردیست غیرِ مُردن کان را دَوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن.... مولوی 

 

خوشم با انتظار، امیدِ وصلِ یار چون دارم

خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش....هاتف اصفهانی 

منبع

۱۶ مهر ۰۲ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

فراق! اشتیاق! انتظار!

 از کتاب «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی:

 

«اقیانوس بسیار مهربان و زیباست، ولی ناگهان می تواند بی نهایت بی رحم شود.»

«به دنبال پرنده اطراف را نگاه کرد، زیرا مصاحبت با او را دوست داشت اما پرنده رفته بود.»

«حالا وقتش نیست به چیزهایی که نداری فکر کنی، فکر کن با چیزهایی که داری چی کار میتونی بکنی.»

«فهمید چقدر لذت بخش است که به جای اینکه تنها با خودش روی دریا صحبت کند کسی را داشته باشد که با او حرف بزند.»

 

+نکته ی جذابی برام نداشت این کتاب و توصیه اش نمیکنم. البته تعداد صفحاتش کمه و زود تموم میشه.

 

+ چند سال پیش بود که این مطلب دیدم و از دیدنش خوشحال شدم انگار نقطه امید  و انگیزه ای بود برام یا حتی یه مسیر روشن:)

 

+در کتاب مکیال المکارم 80 وظیفه و تکلیف ما نسبت به حضرت مهدی در عصر غیبت بیان شده است که به شرح زیر است:

ادامه مطلب...
۱۴ مهر ۰۲ ، ۱۴:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^

قلب های پاک

ادامه یادداشت ها از کتاب جین ایر اثر شارلوت برونته:

 

«+آنجا یک مدرسه روستایی است. شاگردانتان روستائیان فقیر و حداکثر دخترهای کشاورزان هستند. تنها موضوعاتی را که شما باید یاد بدهید بافندگی، دوزندگی، قرائت، املا و حساب است با این ترتیب قسمت اعظم هنر ها و قابلیت های شما بلا استفاده می ماند، با آن چه خواهید کرد؟ با قسمت اعظم افکار، تمایلات و سلیقه هایتان چه خواهید کرد؟

_ آن ها را ذخیره می‌کنم تا یک روزی به آنها احتیاج پیدا شود. محفوظ خواهد ماند.»

 

«اشخاص خوددار و کم حرف اغلب واقعا نیاز دارند که راجع به احساسات و غم هایشان خیلی زیاد با صراحت گفت و گو شود.»

 

«از اینکه می‌دیدم در قلب های پاک و ساده آن ها واقعا جایی برای خود بازکرده ام. سخت خوشحال و سپاسگزار بودم.»

 

«+ تو سعی میکنی مرا به طرف رنج و زحمت سوق دهی! منظورت از این کار چیست؟

_ منظور این است که تو را وادارم از استعداد هایی که خداوند در تو به ودیعه گذاشته استفاده کنی، و او درباره آنها مسلما یک روزی دقیقا از تو بازخواست خواهد کرد و خواهد پرسید که آنها را در چه راهی به کار برده ای.»

 

«فکر او... نقش نامی بود که بر سنگ حک شده باشد؛ تا وقتی آن سنگ موجود بود نقش هم وجود داشت.»

 

«[او] در اینجا نیست، و تازه اگر هم باشد به من چه ارتباطی دارد، چه فایده ای برایم خواهد داشت؟ حالا کار من این است که بدون او زندگی کنم. چیزی پوچ تر و بی اهمیت تر از این نیست که روز های پیاپی به سختی سپری شود و من در انتظار تغییر غیرممکن در اوضاع باشم تا پیوند ما را امکان پذیر سازد. البته من بایست در زندگی دلبستگی دیگری را جست و جو می کردم تا به جای آن بگذارم.»

 

_سر کلاس هشتم بودم، یکی از بچه ها گفت خانم ماژیکی که پارسال بهمون دادی هنوز دارم:) ننوشته باهاش و نگهش داشته بود یادگاری:)))... جایزه هم نبودا، بجز ماژیک هایی که مدرسه میده معمولا خودم چند تا رنگ خوشگل هم میخرم و استفاده میکنم تا روانشون شاد بشه:)... پارسال بچه ها میگفتن وقتی تموم شد ماژیک ها رو بهمون بده... آخر سال گذشته ماژیک رنگی ها رو که تموم هم نشده بود بهشون داده بودم:)

_ بازم کلاس هشتم:) یه استراحت دو سه دقیقه ای بهشون داده بودم و دو نفر اجازه گرفتن و رفتن بیرون... دیر کردن... بچه ها گفتن حتما تو سرویس بهداشتی گیر افتادن، درِ یکیش خرابه!:)... یکی از بچه ها که رفته بود بیرون اومد و گفت خانم در، روی میم بسته شده هر کاری کردم باز نشد:)))... صدای خنده بلند شد:) یکی از بچه ها داوطلبانه رفت برا عملیات نجات و عملیات، موفقیت آمیز بود.:)

۱۲ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

چشمان یک عاشق!

جین ایر اثر شارلوت برونته در مورد چند دوره از زندگی یه دختر یتیمه. خونه ای که به سرپرستی گرفتنش، مدرسه ( یتیم خونه) و جاییکه به عنوان معلم مشغول به کار میشه و... دوستش داشتم چون به واقعیت زندگی نزدیک بود... 

 

جملات انتخابی از کتاب: 

«آیا خوشحال‌تر نمی‌شدی اگر سعی می‌کردی خشونت او، بدگویی‌ها و بدرفتاری‌های او را فراموش کنی؟ زندگی به نظر من کوتاه‌تر از این است که آن را صرف کینه ورزی یا به خاطر سپردن بدی‌های دیگران کنیم.»

 

«+خدا کجاست؟ خدا چیست؟

- آفرینندهٔ من و توست، و هرگز چیزی که آفریده از بین نمی‌برد. من به قدرت او اعتماد مطلق دارم، و از محبت او کاملاً مطمئن هستم. دقیقه شماری می کنم تا آن لحظه مهم برسد.

 

«+ آیا میتوانی به من طلسمی بدهی تا زیبا شوم؟

- تنها طلسم لازم، چشمان یک عاشق است؛ در چنان چشم هایی شما به حد کافی زیبا هستید.»

 

«آمدنش امید هر روزه ی من بود، و جدایی از او رنج هر روزه ام.»

 

«در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن

سعادتی ناگفتنی است؛

پس، بی پروا و مشتاق،

آن را مقصد حیات خود گرفتم.»

 

«سرانجام،به سعادتی ناگفتنی رسیده ام.

هم چنان که عاشقم معشوق هم هستم.»

 

«می دانیم که خداوند در همه جا هست اما مسلما حضور او را وقتی بیش تر از همیشه حس می‌کنیم که آثار قدرتش به عالیترین وجهی در جلوی نظرمان نمایان شود؛ در آسمان بی ابر شب که سیارات او هر یک در مدار خود می گردند. عظمت بی نهایت او، قدرت مطلق او و حضور او در همه جا را با وضوح تمام درک می‌کنیم.»

 

«این مصاحبت با آن ها برایم لذت حیات بخشی داشت؛ لذتی بود که از هماهنگی کامل سلیقه ها، تمایلات و اصول نشأت می گرفت.»

 

«معلمی را بسیار خوشایند و برازنده او می‌دانستم و من هم در نظر او شاگرد خوشایند و مناسبی بودم؛ شایستگی من به عنوان یک شاگرد، از شایستگی او به عنوان معلم، کمتر نبود. طبایع ما مثل کام و زبانه با هم سازگار و مکمل یکدیگر بودند، در نتیجه، محبت دو سویه ای از شدیدترین انواع محبت میان ما پدید آمد.»

 

بند آخر منو یاد رابطه خودم و معلم ریاضی دبیرستانم میندازه و همینطور خودم و دانش آموزم:)... آقای میم چند جلسه اول سال، معلم حسابانمون بود و بعدش به دلایلی معلممون تغییر کرد...البته همون سال چند جلسه اضافه با ایشون کلاس برداشتیم. هنوز یادمه اولین بار که تعجب تو چهره اش دیدم:)... یه سوالی پرسید و انتظار نداشت کسی بتونه جواب بده، وقتی به سوالش جواب درست دادم شاید شد اولین برداشت خوب ایشون از من! سال بعدش معلم گسسته و هندسه تحلیلی مون شد:)... معلم های خوب کم نداشتم، اما ایشون فوق العاده بودن در روش تدریس و اخلاق و اداره کلاس. چند سال بعد... تو یه مدرسه رفتم دیدارشون هم به خاطر رفع اشکال درسی و هم اینکه به خاطر تشکر یه یادگاری تقدیمشون کنم. جلو خودم به مدیر مدرسه گفت تو این چند سال تدریسم یکی از بهترین دانش آموزایی بوده که داشتم(اولش گفت با دو سه نفر دیگه:) بعدش دوباره گفت بهترینشون:).و من تعجب کردم و فکر کردم تعارفه:) (الان که معلم شدم میفهمم انتخاب بهترین گاهی می‌تونه سخت باشه:)... یه مدت پیش سرگروه آموزشی منطقه امون که با ‌ایشون گفت و گویی داشته، (آقای میم سرگروه آموزشی محل زندگیم بود) ... بهم گفت خیلییی ازت تعریف کرد و... یکی دو ماه پیش دوستم که انتقالی گرفته شهر خودمون، آقای میم دیده بود و بحثشون رسیده بود به من و بهش گفته بود خانوم سین بهترین دانش آموزی بود که داشتم تو اون بیست سال تدریس:)... خوشحالم از اینکه بهترین معلمم این دید خوب نسبت بهم داره! اما... قسمت دوم بند آخر شرح حال خودم و دانش آموزمه که چند باری در موردش نوشتم. (همون که یکی از نوشته هام در موردش برا تعدادی سوء تفاهم ایجاد کرد:)

۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

دنیا جای پرنده ها نبود...

یکی دو سال پیش یکی از پارکینگ های خونه رو مرتب کردیم و آب و جارو و ازش یه اتاق کار ساختیم:) با مای سیستر... کلی هم براش ذوق داشتیم... متأسفانه اون طوری که انتظار داشتیم نشد و عملا بدون استفاده موند... تا مدت زیادی بخشی از وسایل و کتاب هام اونجا بود. تا اینکه چند روز پیش رفتیم سراغشون... تو یه دفتر قسمت هایی از کتاب هایی که خونده بودم رو یادداشت کرده بودم. یه تعدادی رو تایپ کردم و یادداشت برداری رو از سر گرفتم:)

 

از یادداشت ها: 

از گذشته خاطرات بسیاری باقی مانده خاطراتی که هیچ کدام از ما هنوز نتوانستیم فراموش کنیم.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

خوشبختی هم چیزی نیست که بتوان صاحب آن شد. خوشبختی به چگونه اندیشیدن و حالت روانی ما بستگی دارد.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

از روی تجربیاتم می‌گویم که اگر کسی برای رسیدن به چیزی سخت تلاش کند، به آن نمی‌رسد و وقتی تا جایی که می‌تواند از آن دوری کند آن مورد سر راهش سبز می‌شود. (از کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی)

 

وقتی عزیزی را از دست می‌دهی، دلتنگی‌های عجیبی به سراغت می‌آید. دلت برای چیزهای کوچک تنگ می‌شود، برای لبخندها، برای اینکه چطور در خواب غلت می‌زد، حتی برای رنگ زدن یک اتاق به خاطر او. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

این دنیا دنیایی بود که آدم قبل از اینکه وقتش سر برسد از مد افتاده می‌شد. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

دیشب چند دقیقه آخر فیلم اخراجی های۱ رو دیدم، همزمان میبافتم (کلاه برای خواهرزاده:) رسید جاییکه امین حیایی ماسکش درآورد داد به دختری که تو کمد پیدا کرده بود! و بعدش اون گریه اش و موسیقی:)... هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه ام گرفت:)... البته وقتی امین حیایی شروع کرد به حرف زدن به خاطر صداش، خواهرم یه نگاه بهم انداخت و خنده ام گرفت:))... گریه و خنده با هم:)...

کاش ما اخراجی ها هم بتونیم پرواز تجربه کنیم... 

 

۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۴:۳۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سین ^_^

کفتر باز

سال ها پیش...دانشگاه ... سالن اجتماعات... سخنرانی که نمی‌دونم کی بود و موضوع سخنرانیش چی؟! ... اما یه چیزی گفت که ذهن درگیرم رو درگیرتر کرد... شاید نگران تر، غصه دارتر...

محتوای صحبتش، نه عین کلمات این بود: می‌دونید چرا کفتر بازی بده؟ کفتر باز دل میده به کبوتر، مثل این میمونه چسبی رو یه بار استفاده کنی، دیگه نمیچسبه!...

چند روز اخیر چند باری اسمش از زبون بقیه می‌شنیدم و حس میکردم سلول به سلول بدنم غمگین میشن و شاید انعکاسش برای لحظاتی تو چشمام قابل رؤیت میشد!... «غم» برا توصیف اون حس کافی نیست... واژه ای نیافتم و ناچاراً استفاده شد. مخلوطی بود از حزن، درد، یأس، حسرت و...

 

 

گزیده هایی از هشت کتاب سهراب سپهری:

«ما می رویم، و آیا در پی ما، یادی از درها خواهد گذشت؟»

 

«ما می گذریم، و آیا غمی بر جای ما، در سایه ها خواهد نشست؟»

 

«یادت جهان را پر غم میکند، و فراموشی کیمیاست.»

 

«غم از دستم در آیینه رها شد، خواب آیینه را شکست.»

 

خیلی وقت پیش هشت کتابُ خوندم اما خیلی از اشعار در عین زیبایی، درکشون برام سخت بود...

۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۰:۴۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
سین ^_^

مِهر!

دو سه روزی هست که همه اهالی خونه شده خانوم. آقایون به دلیل مشغله هایی که پیش اومد رفتن بیرون. دیشب دور هم نشسته بودیم به حرف زدن، البته من و خواهرم با یه کم فاصله داشتیم با هم حرف می‌زدیم:)... بعد یه مدت همه با هم از هر دری حرف میزدیم، مهمونمون که خونشون جو مردونه داره فک کنم کمتر از این جمع ها رو تجربه می‌کنه و شاید براش خوشایند باشه. چند تا خاطره تعریف شد که به مناسبت چند تا رو میگم:)

خاله ام کلاس اول بوده و اولین روز مدرسه وقتی اولین زنگ به صدا درمیاد که برن استراحت، فکر می‌کنه زنگ تعطیلی هست و با صدای بلند میگه تعطیل شدیم بریم خونه و خودش که می‌ره هیچ بقیه رو هم با خودش داره میبره که جلوش میگیرن و آگاهش میکنن:))))

یکی از دایی ها اولین روز مدرسه اش زود میاد خونه ازش میپرسن چرا این موقع  اومدی خونه؟ میگه هیچی بهمون ندادن بخوریم از گشنگی مردم اومدم خونه!:)))

 

خواهرم شیفت عصر بوده و مثل اینکه هوا هم رو به تاریکی، زنگ به صدا در میاد و دانش آموزا ازش میپرسن خانوم تعطیلیم؟ مای سیستر به ساعتش نگاه می‌کنه و میگه آره و آماده میشه و همه با هم میرن بیرون که راهی خونه بشن... همکاراش با تعجب ازش میپرسن شال و کلاه کردی کجا بری؟ و مشخص میشه خواهرم اشتباه کرده و زنگ آخر نیست، زنگ یکی مونده به آخره:))... دانش آموزا رو برمیگردونن و حسابی میخندن... انگار اون روز خیلی طولانی بوده که حتی دانش آموزا هم فکر کردن زنگ آخره و همه عوامل دست به دست هم دادن که این قضیه پیش بیاد... 

 

۳۱ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۱۹ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سین ^_^

ما همه با هم اما تنهاییم!

تا حالا شده تنهایی آدما رو ببینید و حس کنید؟! و نتونید بهشون نزدیک بشید... به خاطر ضعف خودتون یا به خاطر اینکه اونا یه حصاری دور خودشون کشیدن!... 

.

.

.

دارم یه سریال فانتزی میبینم که شخصیت اصلی فاقد احساساتی مثل عشق، رحم، غم، شادیه در واقع ازش گرفته شده... زمانیکه نشون میده حس ها یکی یکی داره بیدار میشه ... گریه ام میگیره:)))... نه به خاطر سریال به خاطر واقعیتی که بهم یادآوری میشه... 

 

۲۷ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سین ^_^

چرا انسانْ، زیبا نمیرد؟

کتاب حماسه حسینی سخنرانی های شهید مطهری از سال ۴۷ تا ۵۶، شامل ۷ فصل و ۴۲۸ صفحه است. به مطالب زیاد و مهمی حول حادثه کربلا می‌پردازه. خوندن این کتاب باعث شد به جواب یه سری سوالاتی که در ذهنم بود برسم. خود کتاب سوالاتی رو مطرح و بهش پاسخ داده بود و زاویه دید مناسبی ارائه می‌کنه. ضمن دادن اطلاعات جدید، اطلاعات قبل رو نظم میبخشه. مقایسه گذشته و حال و درس عبرت گرفتن و وادار کردن به تفکر و بررسی. این کتاب یکی از دلایل مهم برای شروع یک سیر منظم مطالعاتی شد:)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اشعاری که امام حسین علیه السلام وقتی در راه کربلا بود می خواند:

اگرچه دنیا قشنگ و نفیس و زیباست اما هرچه دنیا قشنگ و زیبا باشد آن خانه پاداش الهی خیلی قشنگ تر و زیبا تر و عالی تر است.

اگر مال دنیا را آخرش باید گذاشت و رفت، چرا انسان نبخشد، چرا انسان به دیگران کمک نکند، چرا انسان خیر نرساند؟

اگر این بدن ها آخر کار باید بمیرد، آخرش اگر در بستر شده هم باید مرد، در مبارزه با یک بیماری و یک میکروب شده هم باید مرد، پس چرا انسانْ زیبا نمیرد؟پس کشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا بسیار جمیل تر و زیباتر است.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

از خیلی وقت پیش شروع کردم به کتاب خوندن، فک کنم سوم راهنمایی بودم و از کتابهای پدر برمی داشتم و می‌خوندم... کتاب های اخلاقی و اینا... بهم میگفتن این کتابا رو نخون مناسب سنت نیست! کاش همون موقع راهنمایی بود و بهم می‌گفت کتاب های شهید مطهری رو بخون:)! ... دانشگاه که بودیم چند تا از کتاب های شهید مطهری رو خوندم... فک کنم دوره ای برگزار شد ولی به سرانجام نرسید... فقط یادمه برا کتاب داستان راستان جلسه پرسش و پاسخ و تحلیل داشتیم و یکی از نکات مهمی که اونجا فهمیدم این بود چقدر برداشت ها، نوع نگاه و دقت افراد می‌تونه متفاوت باشه. چقدر این همفکری ها خوب بود. مثلا اگه از یه مطلب دو نکته یاد میگیرم وقتی تنهایی میخونم ممکنه با بحث و هم اندیشی بشه ده نکته. این همه کتاب خوندم ، رمان، روانشناسی، اخلاقی، زندگینامه، تاریخی، فلسفی و... خیلی خوب بوده چون زندگی ها رو تجربه کردم و همه احساسات:)... اما به نظرم اگر آثار شهید مطهری رو خونده بودم به خاطر نظام فکری ( نمی‌دونم این واژه مناسبه یا نه!) که ایجاد می‌کنه بهره‌برداری از بقیه کتاب ها رو چندین برابر می‌کنه و یه سپر محافظی هم ایجاد می‌کنه در مقابل آثار سوء برخی مطالعات:)

از اون جایی که هیچ وقت دیر نیست شروع کردم به برنامه ریزی و مطالعه... گرچه تو این مسیر تنهام و راهنما و همراهی نیست و چند سال طول می‌کشه اما امیدوارم که پای تصمیمم بمونم و به عهد با خودم وفادار باشم.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تلویزیون روشن بود و خواهرم داشت نگاه میکرد، دیدم استاد پناهیان داره صحبت می‌کنه نشستم به دیدن و شنیدن صحبت ها... در مورد اربعین می‌گفت ... از نزدیک ندیدم ولی شنیده ها تأیید می‌کنه حرفایی که میزدن‌... میگفتن این مهربونی، حرص نزدن و تعامل بین آدمای مختلف تو این مسیر داره زندگی آینده زیر سایه امام عصر(عج) بهمون نشون میده.

اللهم عجل لولیک الفرج❤️

۱۳ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۰۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سین ^_^