ساحل!
«نکن ای ابر بهاری زاری
گله از یار و عزیزانم نیست
هرچه تنهاتر و تنهاتر و تنها بهتر
غم من نیست که غمخوارم نیست»
«موج مست بی سکون
بوسه گاهش ساحل است
من همان موجم در این دریای بی پایان غم
آخر کجایی ساحلم؟»
«با یاد تو غم
میکند بر دل من سنگینی
چه کنم بال و پرم نیست که پروازکنم
تو در آن سوی خیال
من در این عالم خاک»
گزیده هایی از «سایه های آرزو» نوشته فریبرز یدالهی
:):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):):)
هوا گرم بود نشسته بودم جلو کولر، هم گوش میدادم هم فکر میکردم! هم یه چیزی با خودم زمزمه میکردم!
+ قرآن میخونی؟(خانومه پرسید)
_نه!!( فکر کردم داره میگه الان داشتی قرآن میخوندی!:)))
بعد چند تا جمله که رد و بدل شد متوجه شدم میخواد یه دور قرآن ختم بشه به کمک نیاز داره؛ جزء چهارم پیشنهاد داد قبول کردم البته گفت هر کدوم میخوای بخون منم گفتم همون چهار میخونم فرقی نداره!
+ ازدواج کردی؟
_نه!:))
+ پسر پاک میخوای یا ظاهر خوب داشته باشه؟(نگفت ظاهر خوب، یه چیز دیگه گفت یادم نمیاد:/ ولی منظورش همین بود)
_ باید میگفتم هر دو!:)))))... ولی گفتم نمیخوام ازدواج کنم فعلا!:)
یه کم نگران بود بابت اینکه میخونم حتما یا نه، بهش اطمینان دادم که خیالش راحت باشه به قولم عمل میکنم:)
عجیب بود برام پیشنهاد این خانوم!!:)) به خاطر افکار چند لحظه قبلش که داشتم و...
از اون موقع که یاد حرف خانومه میفتم هم خنده ام میگیره!:)) هم فکر میکنم به دلیلش و پیامی که برام داره:)...
تو مسجد نشسته بودین؟