تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پروژه مهر

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ

 بازگشایی نمادین مدرسه بود دیروز رفتیم مدرسه. صبح زود بیدار شدن و تو مسیر بودن و صدای موسیقی! حس خوبی بود. البته تا جایی که خواننده هنوز شروع نکرده بود به خوندن!!:).

 امسال همکار جدید داریم. قبل از من دو تا خواهر بودن که ریاضی درس میدادن مدرسه ای که الان هستم. یکیشون الان سرگروه آموزشی هست. ولی یه مدرسه دیگه است. خواهرش تا حالا ندیدم، از اونجایی که خواهر بزرگه دوست داشتنیه، دوست دارم خواهر کوچیکه رو هم ببینم!:). قبلا انتقالی بود مرکز استان ولی خودش خواسته برگرده. اینطور که معلومه نخواسته از ساعت های ریاضی برداره:)... در خوبی شون شکی نیست. و برای من احترام قائل شده به خاطر چند سالی که اینجا بودم. البته شاید یه کوچولو به خاطر قضیه امر خیر هم بوده*!:)... قراره صحبت کنم باهاشون و اگه مایل بودن از ساعت های ریاضی هر کدوم خواستن بردارن. یه مسئله ای که هست اینه دوست دارم حتی اگه با کلاسی ریاضی نداشته باشم، حداقل یه درس دیگه باشه تا با هر ۶ تا پایه، کلاس داشته باشم. شاید برا دانش آموزا هم سخت باشه که باشم تو مدرسه و معلمشون نباشم، غیر منتظره است. البته عادت میکنن. ایشون هم فک کنم هم مهربون باشن هم مدرس خوبی. به خاطر خواهر بزرگه میگم:). برا خودم سخته. مخصوصا نهمی ها و دوازدهمی ها. یه چالش دیگه هم درس های غیر مرتبط امسال هست ببینم چیا باید درس بدم!:)))... به مدیر پیشنهاد دادم هنر چهار تا پایه از هفتم تا دهم رو بهم بدن هر سال تا چیزایی که بلدم در طی این چهار سال بهشون یاد بدم. این چند سال شده که درس هنر داشته باشم ولی پیوسته نه. به درس تاریخ دبیرستان هم فک کردم:/... اگه بخوام با خانم پ جابجا کنم احتمالش هست. از تاریخ خوشم میاد. ولی جغرافیا و جامعه شناسی و اقتصاد اصلا:/... 

* امر خیر برمیگرده به سال های اول تدریسم، خواهر بزرگه پیشنهاد داد، اون موقع نمی‌دونستم برا کی میخواد. گفتم نه و دلیلی که داشتم بهش گفتم. معمولا به بقیه فقط میگم شرایط ازدواج ندارم. دو سال پیش که با همکارا رفته بودیم باغ دوباره همکارم مطرح کرد قضیه رو و فهمیدم برا داداشش بوده:)... پارسال که رفتیم جلسه هم متوجه شدم داداشش هنوز ازدواج نکرده. البته نمی‌دونم برداشتم درست بوده یا نه!:)... از خواستگارایی بود که وقتی جواب رد میدادم ناراحت شدم:)... مخصوصا دفعه دوم. داداشش ندیدم فک کنم البته! شاید هم دیدم و نشناختم:/... به نظرم قسمت مهمه نه اینکه منکر اختیار و تصمیم گیری خودمون باشم. خوبه که آدم بتونه با کسی زندگی کنه که این مدلی نباشه که بتونه باهات زندگی کنه، بلکه این مدلی باشه که نتونه بدون تو زندگی کنه:))))(نیازمند توضیحات بیشتره ولی پست طولانی شد:)

+ شاید از این به بعد بیشتر نوشتم. هر روز یا دو سه روزی یه پست. 

نظرات  (۳)

سلام خانوم معلم عزیز 

ان شاء الله که امسال برات عالی باشه :) 

 

 

اون جمله به نظرم خیلی فانتزیه :)) هیچ کس بدون کس دیگه ای ککش هم نمیگزه خواهر :)) شاید تعلق خاطر باعث بشه یه مقدار دچار سختی بشن اما بعدش به راحتی بدون فرد مورد نظر به زندگی ادامه میدن :))

پاسخ:
سلام🥰
ممنونم🌸
درسته، منظورم خیلی به سمت اون جنبه نیمه گمشده و اینا نبود. منظورم اینه یکی باشه که بعدش چشمت دنبال بقیه نباشه و همینطور چشم اون دنبال بقیه نباشه و بازم منظورم فقط ظواهر و اخلاقیات و خیانت و اینا نیست. ولی احتمالا با همین منظور هم آرمانی باشه یافتن همچین شخصی:)

واو

۶ تا پایه تو یه مدرسه . جالب .

به نظرم معلم ریاضی بودن سخت تر از معلمِ بقیه درسا بودنه :""" هم برای درس دادنش هم تصحیح اوراق :""

پاسخ:
آره متوسطه اول و دوم تو یه مدرسه هستن. از سال اول تدریسم تو همین مدرسه بودم.
اگه معلم بقیه دروس نیان دعوام کنن:)))) آره سخت تره:/... مخصوصا اینکه دانش آموزا ریاضی رو دوست ندارن:/... همین که خودم علاقمندم کافیه که دشواری ها سهل شوند:)))
بارها پیش اومده بچه ها گفتن خانم خودت دوست داریم ولی ریاضی رو نه:/... منم میگم دلتون میاد؟😁

خوبه :)))

پاسخ:
:)🌸

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">