زمانی که فکرم درگیره یا استرس دارم سر یه موضوعی یا ... یکی از کابوس هام اینه که عصر جمعه هست و خودم وسط حیاط دانشگاه میبینم که کیف و وسایلم کنارم گذاشته است و اصلاً اصلا هم نمی‌دونم خوابه و با خودم میگم من که دانشگاهم تموم کرده بودم! چرا اینجام؟ اینجا چیکار میکنم؟!!!! با یه حس وحشتناک که با تمام وجودم لمسش میکنم انگار نه انگار که خوابه... بعدش که بیدار میشم از عمق وجود یه نفس راحت میکشم:)

زمان دانشگاه معمولا سه شنبه ها میرفتم خونه تا جمعه که باید برمیگشتم:(

 

یه شب از خواب پریدم و مامان صدا زدم و بهش گفتم خواب بد دیدم و نتونستم جلو خودم بگیرم و گریه کردم بلند بلند... نمی‌تونستم تعریف کنم چی دیدم ... هر چی بگم نمیشه توصیف چیزی که دیدم... اهل فیلم ترسناک نبوده و نیستم ... ولی فیلم ترسناکی بود که از قاب اومده بود بیرون... جنگ بود با موجودات عجیب و .... حس وحشتی که همه وجودم گرفته بود... بدترین خواب ها خوابایی هست که توش گیر افتادی و نمیدونی خوابه و حسش واقعیه واقعیه... یادمه بعد اون خواب به زندگیم و کارایی که انجام داده بودم فکر کردم... دنبال یه اشتباه بزرگ می‌گشتم که شااااید نتیجه اش شده بود این خواب... نمی‌دونم تونستم پیداش کنم یا نه!:)... اگه اون چیزی باشه که فکر میکنم نمی‌دونم چطور جبرانش کنم...