تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

یه اشتباه بود...

يكشنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۲۷ ق.ظ

از اون دسته آهنگ هاییه که اشکم در میاره:/ به یاد اون

این مدل آهنگ ها رو وقتی گوش میدی حتی اگه خاطراتی از این دست هم نباشه وادارت می‌کنه بگردی یکی پیدا کنی و براش گریه کنی:))))

دوست دارم برم یه شهر دیگه... از همه فاصله بگیرم... تنهایی زندگی کنم... خسته شدم از دلتنگی برای آدما... شاید چند سال دیگه همین هم بشه!

حرف زیاده اما حوصله نوشتن کم.

آدمی که چند ساله می‌شناسمش با برخوردش همه چیز زیر سوال برد... عجیبه... هیچ دلیلی برا رفتارش پیدا نمیکنم... اینقدر عجیب که فکر کردم شاید درگیر مشکل جدی جسمی یا روحی شده باشه... تنها گزینه ای که برام مونده اینه حذفش کنم از زندگیم... یکی از آدمایی بود که خیلی براش احترام قائل بودم. کل باورام در موردش فرو ریخت... پذیرفتنش سخته...اما عادت کردم:)...  

کتاب آرام جان شروع کردم به خوندن... ایشون یه دورهمی کتاب خونی راه انداختن... از شاگرد بنا ممنونم به خاطر اطلاع رسانی... هنوز به طور رسمی اعلام حضور نکردم:)))... شاید نرسم کتابُ بخونم و به علل دیگر ...

چند روز اخیر هم که نبودم رفته بودم دنبال کادو روز مادر:)!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۱/۰۲
سین ^_^

زندگی

کتاب

نظرات  (۱)

۰۲ بهمن ۰۱ ، ۱۶:۱۸ مرتضی پورظهیر

تلخه اما هممون محکومیم به عادت کردن

پاسخ:
بعضی رفتارا بده و ناراحت کننده ولی بعضی رفتارا به جز بد بودن اینقدر عجیبه که نمیشه گفت به خاطرش ناراحت شدم... بیشتر آدم شکه میشه تا ناراحت ... 
اختیار آدما میشه جبر برا آدما... محکومیم به گفتن بی خیالش و ادامه زندگی... البته که محکوم به بودن، بد نیست:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">