تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوند» ثبت شده است

فک نکنم کسی باشه که در طول زندگیش احساس تنهایی رو تجربه نکرده باشه!

بریده ای از کتاب «عرفان حافظ» شهید مطهری:

انسان در این جهان یک نوع احساس بیگانگی با همه این عالم می‌کند و یک نوع احساس غربت در همه عالم می کند؛ چرا ؟ می گویند برای این است که ما، آن که «ما»ی واقعی ماست که همان روح الهی(وَ نَفخْتُ فیهِ مِنْ روحی) است، از جای دیگر به اینجا افاضه شده و باید برگردد، وطن اصلی اش اینجا نیست، جای دیگر است. از جای دیگر آمده و باید به آنجا برگردد، پس وطنش اینجا نیست، اینجا وطن سنگ است، وطن خاک است، وطن کلوخ است، وطن گیاه است، وطن سگ است، وطن حیوان است، یعنی موجودات صد درصد طبیعی. ولی ما یک موجود صد درصد طبیعی نیستیم، آن واقعیت ما واقعیت ماوراءالطبیعی است، وطن اصلی ما آنجاست، ما را از آنجا جدا کرده اند. این است که ما در اینجا غریب هستیم.

 

+ بالاخره فیلم غریب نگاه کردم. در مورد شهید بروجردی هست... یه مدت پیش خواهرم بهم گفت نگاه کنم، بعد چند روز اسم فیلم کلا یادم رفته بود، یه بار دیگه ازش پرسیدم و یادداشت کردم که سر فرصت ببینمش.چند روز پیش که عمه ها اومده بودن عیادت خواهرم، حرف شهید بروجردی شد و کتاب و... فک کنم تا قبل از این فقط اسم شهید بروجردی رو تو کتاب های دفاع مقدس دیده بودم:)... فیلم و کتاب های دفاع مقدس مثل این میمونه: منی رو که زدم جاده خاکی برمیگردونه و میاره به مسیر اصلی و البته اثرش تا کی باشه معلوم نیست...

اگر نگاهمون رو به تنهایی تغییر بدیم به حرفی که شهید مطهری میزنه شاید کمتر به دنبال پر کردن این تنهایی باشیم چه از راه درست چه از راه نادرست!... با دوست یا همسر یا بچه یا... .

خلاصه اش اینه: زحمت نکشید تنهایی با این چیزا پر نمیشه:)))... 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۹
سین ^_^

جین ایر اثر شارلوت برونته در مورد چند دوره از زندگی یه دختر یتیمه. خونه ای که به سرپرستی گرفتنش، مدرسه ( یتیم خونه) و جاییکه به عنوان معلم مشغول به کار میشه و... دوستش داشتم چون به واقعیت زندگی نزدیک بود... 

 

جملات انتخابی از کتاب: 

«آیا خوشحال‌تر نمی‌شدی اگر سعی می‌کردی خشونت او، بدگویی‌ها و بدرفتاری‌های او را فراموش کنی؟ زندگی به نظر من کوتاه‌تر از این است که آن را صرف کینه ورزی یا به خاطر سپردن بدی‌های دیگران کنیم.»

 

«+خدا کجاست؟ خدا چیست؟

- آفرینندهٔ من و توست، و هرگز چیزی که آفریده از بین نمی‌برد. من به قدرت او اعتماد مطلق دارم، و از محبت او کاملاً مطمئن هستم. دقیقه شماری می کنم تا آن لحظه مهم برسد.

 

«+ آیا میتوانی به من طلسمی بدهی تا زیبا شوم؟

- تنها طلسم لازم، چشمان یک عاشق است؛ در چنان چشم هایی شما به حد کافی زیبا هستید.»

 

«آمدنش امید هر روزه ی من بود، و جدایی از او رنج هر روزه ام.»

 

«در خواب دیدم که عاشقی و معشوق بودن

سعادتی ناگفتنی است؛

پس، بی پروا و مشتاق،

آن را مقصد حیات خود گرفتم.»

 

«سرانجام،به سعادتی ناگفتنی رسیده ام.

هم چنان که عاشقم معشوق هم هستم.»

 

«می دانیم که خداوند در همه جا هست اما مسلما حضور او را وقتی بیش تر از همیشه حس می‌کنیم که آثار قدرتش به عالیترین وجهی در جلوی نظرمان نمایان شود؛ در آسمان بی ابر شب که سیارات او هر یک در مدار خود می گردند. عظمت بی نهایت او، قدرت مطلق او و حضور او در همه جا را با وضوح تمام درک می‌کنیم.»

 

«این مصاحبت با آن ها برایم لذت حیات بخشی داشت؛ لذتی بود که از هماهنگی کامل سلیقه ها، تمایلات و اصول نشأت می گرفت.»

 

«معلمی را بسیار خوشایند و برازنده او می‌دانستم و من هم در نظر او شاگرد خوشایند و مناسبی بودم؛ شایستگی من به عنوان یک شاگرد، از شایستگی او به عنوان معلم، کمتر نبود. طبایع ما مثل کام و زبانه با هم سازگار و مکمل یکدیگر بودند، در نتیجه، محبت دو سویه ای از شدیدترین انواع محبت میان ما پدید آمد.»

 

بند آخر منو یاد رابطه خودم و معلم ریاضی دبیرستانم میندازه و همینطور خودم و دانش آموزم:)... آقای میم چند جلسه اول سال، معلم حسابانمون بود و بعدش به دلایلی معلممون تغییر کرد...البته همون سال چند جلسه اضافه با ایشون کلاس برداشتیم. هنوز یادمه اولین بار که تعجب تو چهره اش دیدم:)... یه سوالی پرسید و انتظار نداشت کسی بتونه جواب بده، وقتی به سوالش جواب درست دادم شاید شد اولین برداشت خوب ایشون از من! سال بعدش معلم گسسته و هندسه تحلیلی مون شد:)... معلم های خوب کم نداشتم، اما ایشون فوق العاده بودن در روش تدریس و اخلاق و اداره کلاس. چند سال بعد... تو یه مدرسه رفتم دیدارشون هم به خاطر رفع اشکال درسی و هم اینکه به خاطر تشکر یه یادگاری تقدیمشون کنم. جلو خودم به مدیر مدرسه گفت تو این چند سال تدریسم یکی از بهترین دانش آموزایی بوده که داشتم(اولش گفت با دو سه نفر دیگه:) بعدش دوباره گفت بهترینشون:).و من تعجب کردم و فکر کردم تعارفه:) (الان که معلم شدم میفهمم انتخاب بهترین گاهی می‌تونه سخت باشه:)... یه مدت پیش سرگروه آموزشی منطقه امون که با ‌ایشون گفت و گویی داشته، (آقای میم سرگروه آموزشی محل زندگیم بود) ... بهم گفت خیلییی ازت تعریف کرد و... یکی دو ماه پیش دوستم که انتقالی گرفته شهر خودمون، آقای میم دیده بود و بحثشون رسیده بود به من و بهش گفته بود خانوم سین بهترین دانش آموزی بود که داشتم تو اون بیست سال تدریس:)... خوشحالم از اینکه بهترین معلمم این دید خوب نسبت بهم داره! اما... قسمت دوم بند آخر شرح حال خودم و دانش آموزمه که چند باری در موردش نوشتم. (همون که یکی از نوشته هام در موردش برا تعدادی سوء تفاهم ایجاد کرد:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۲:۰۹
سین ^_^

یکی دو سال پیش یکی از پارکینگ های خونه رو مرتب کردیم و آب و جارو و ازش یه اتاق کار ساختیم:) با مای سیستر... کلی هم براش ذوق داشتیم... متأسفانه اون طوری که انتظار داشتیم نشد و عملا بدون استفاده موند... تا مدت زیادی بخشی از وسایل و کتاب هام اونجا بود. تا اینکه چند روز پیش رفتیم سراغشون... تو یه دفتر قسمت هایی از کتاب هایی که خونده بودم رو یادداشت کرده بودم. یه تعدادی رو تایپ کردم و یادداشت برداری رو از سر گرفتم:)

 

از یادداشت ها: 

از گذشته خاطرات بسیاری باقی مانده خاطراتی که هیچ کدام از ما هنوز نتوانستیم فراموش کنیم.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

خوشبختی هم چیزی نیست که بتوان صاحب آن شد. خوشبختی به چگونه اندیشیدن و حالت روانی ما بستگی دارد.(از کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه)

 

از روی تجربیاتم می‌گویم که اگر کسی برای رسیدن به چیزی سخت تلاش کند، به آن نمی‌رسد و وقتی تا جایی که می‌تواند از آن دوری کند آن مورد سر راهش سبز می‌شود. (از کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی)

 

وقتی عزیزی را از دست می‌دهی، دلتنگی‌های عجیبی به سراغت می‌آید. دلت برای چیزهای کوچک تنگ می‌شود، برای لبخندها، برای اینکه چطور در خواب غلت می‌زد، حتی برای رنگ زدن یک اتاق به خاطر او. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

این دنیا دنیایی بود که آدم قبل از اینکه وقتش سر برسد از مد افتاده می‌شد. (از کتاب مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن)

 

دیشب چند دقیقه آخر فیلم اخراجی های۱ رو دیدم، همزمان میبافتم (کلاه برای خواهرزاده:) رسید جاییکه امین حیایی ماسکش درآورد داد به دختری که تو کمد پیدا کرده بود! و بعدش اون گریه اش و موسیقی:)... هر کاری کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه ام گرفت:)... البته وقتی امین حیایی شروع کرد به حرف زدن به خاطر صداش، خواهرم یه نگاه بهم انداخت و خنده ام گرفت:))... گریه و خنده با هم:)...

کاش ما اخراجی ها هم بتونیم پرواز تجربه کنیم... 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۴:۳۰
سین ^_^