حال خوب کن مثل:
✓ صدای اذان صبح در سکوت مطلق شب
✓ صدای اذان مغرب تو روستا با زمینه صدای باد و پرنده ها
✓ شنیدن صدای تپش قلب نوزادی که بغل گرفتی
✓ بارش برف در تاریکی شب زیر نور لامپ!
✓ صدای آب روان
✓ غذا خوردن نوزاد
✓ دیدن و خریدن کتاب
✓ دیدن و خریدن طلا (فک کنم آقایون بهش آلرژی دارن مخصوصا تازه داماد ها که کلی پول بابت طلا دادن یا باید بدن:))))
و...
مواردی هست که تجربه کردم و حس خوبشون در ذهنم ثبت شده! مطمئنا بیشتر از اینهاست ولی تا همینجا ذهن یاری کرد. بقیه اش با شما:)
+ چند تا از پست های قدیمیم خوندم! حس میکنم مشخصه که نسبت به گذشته تغییر کردم!
+ چند روزی هست دارم فکر میکنم از دوران دانشگاه بنویسم یا نه! مطمئنا یادآوری اون دوران دلچسب نیست ولی گاهی نوشتن باعث میشه یه کم از زهر خارج بشه یا اینطور به نظر میرسه!:)
بالاخره داستانی که سالها پیش، قبل ۲۰ سالگی! نوشته بودم دارم تایپ میکنم!
اینجا میذارمش با رمز، اگه کسی(از مخاطبین:) مایل بود بخونه رمز رو تقدیم میکنم. ولی داستان، محتوای خاصی نداره و همینطور نگارش درست و حسابی. پس چرا ننداختمش دور؟! یکی دوباری هم میخواستم بندازمش سطل آشغال ولی دلم نیومد. یکی اینکه نوشته مربوط به اواخر نوجوونیم هست و یادآور حس و حال اون موقع. همینطور اتفاقات خاصی از داستان که بعداً تو زندگی اطرافیان به وقوع پیوست! شاید طبیعی باشه ولی برای خودم یه کم بیشتر از عادی بودنه! قصدم رعایت اصول داستان نویسی و نوشتن حرفه ای و اینا هم نیست. فقط ثبت این نوشته هاست.