تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

کتاب

زندگی

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند 

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد

 که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من 

صدای پر زدن مرغ‌های دریایی ست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای عمر! چیستی که به هر حال عاقبت 

جز حسرت گذشته در آیندهٔ تو نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی 

که آنچه «کاخ» تو را «خاک» می‌کند ستم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد

 اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تنگ آب انقدر هم نمی‌آمد به چشم

 فکر آزادی نمی‌کردند ماهی‌ها اگر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم

عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی

پیله‌ای پیچیده از غم‌های عالم بر تنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید آه

در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

چندی ست از تو غافلم ای زندگی ببخش 

چنگی نمی‌زنی به دل این روزها تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ای زخم کهنه‌ای که دهان باز کرده‌ای

 چون دیگران بخند به غم‌های ما تو هم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست 

چون رود بگذر از همه سنگریزه‌ها

 

سربلند

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱
سین ^_^

تسلی بخشی های فلسفه

مقدمهٔ مترجم: ۱   ۲

 

عبارت هایی از کتاب: ( نوشته های خودمُ با این ^_^ مشخص کردم)

 

«کسی که به کم راضی نمی‌شود را هیچ چیز راضی نخواهد کرد.»

^_^:  حکمت ۵۷ نهج‌البلاغه: قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.

 

«ممکن است قدرتی برای تغییر برخی از رویدادها نداشته باشیم، اما در انتخاب نگرش و رویکرد خود نسبت به آنها کاملاً آزاد هستیم و...»

«چیزی را که قادر به اصلاح و تغییر آن نیستی بهتر است قبول کنی.»

^_^:  

پس چرا نگرانی؟

 

«مطالعه، مایه آرامش و تسلی خاطر من در خلوت است؛ مرا از بیکاری و بطالت مصیبت‌بار رها می‌کند و هر وقت اراده کنم، از هم نشینی با افراد کسل کننده نجاتم می دهد. هرگاه درد بیش از حد طاقت فرسا و شدید نباشد، کتاب خواندن می تواند از میزان درد بکاهد. برای پرت کردن حواسم از افکار ناامید کننده، تنها کافی است به کتاب متوسل شوم.»

 

«ما دوستان خود را نه فقط به دلیل اینکه مهربان هستند و از معاشرت با آنها لذت می‌بریم، بلکه شاید مهم‌تر از آن، بدان دلیل انتخاب می کنیم که ما را همان‌طور که هستیم درک می کنند.»

^_^: از این دوستانم آرزوست:)))!

 

«چنین برآورد می‌شود که در فاصله میان تولد مونتنی در سال ۱۵۳۳ تا انتشار سومین جلد از کتاب مقاله ها در سال ۱۵۸۸، جمعیت بومیان دنیای جدید (سرخ پوستان) از ۸۰ میلیون نفر به ۱۰ میلیون نفر کاهش یافته باشد.»

«اسپانیایی‌ها با وجدانی آسوده، سرخ پوستان را سلاخی می کردند، چرا که مطمئن بودند فقط خودشان می‌دانند انسان بهنجار چیست. عقل و منطق آنها حکم می کرد که انسان بهنجار شلوار می پوشد، فقط یک همسر دارد، عنکبوت نمی خورد و در تختخواب می خوابد.»

^_^: در مورد قتل عام سرخ پوستان و کشتار سیاهان و برده داری میتونید  تاریخ مستطاب آمریکا رو بخونید.

 

«نقل قول از نویسندگان دیگر بسیار وسوسه کننده است، مخصوصاً زمانی که آنها اندیشه های ما را به وضوح و دقت روان شناسانه ای بیان می کنند که خودمان قادر به بیان آن نیستیم.»

^_^: و مخصوصا برای افرادی مثل من که نوشتنشون خوب نیست:/... 

 

«یکی از پیچیده ترین اسرار عشق، این پرسش است که «چرا او؟»؛ «چرا از بین تمام گزینه های ممکن، چنین میل شدیدی به این شخص داریم؟»

«عشق چیزی نیست مگر تجلی آگاهانه یافتن یک پدر و مادر آرمانی توسط اراده معطوف به حیات...»

^_^: عبارت بالا نظر شوپنهاوره.  توضیحش خیلی طولانیه ولی جالبه اگه کنجکاو شدین کتابُ بخونید😁)

 

«قله کوه بسیار باشکوه و زیباست و... . سکون و آرامش فوق‌العاده ای در فضا وجود دارد، گویی می توان سقف دنیا را لمس کرد. ارتفاع، انسان را از نفس می اندازد، اما در عین حال به طرز شگفت انگیزی به هیجان می آورد. به سختی می‌توان جلوی لبخند زدن و شاید قهقهه سردادن خود را گرفت؛ خنده ای بی دلیل و معصومانه که از اعماق وجود برمی‌خیزد. شادی و نشاطی بنیادین برای زنده بودن و دیدن این زیبایی های خارق العاده.»

«ما نباید از مشکلات خود شرمسار باشیم، بلکه باید از اینکه نتوانسته ایم، چیز خوب و زیبایی از آن به وجود آوریم، احساس شرمندگی کنیم.»

«هر چیزی که باعث می شود احساس بهتری داشته باشیم، برای ما خوب نیست و هر چه باعث آزار ما شود، لزوما بد نیست.»

^_^: بخشی از آیه ۲۱۶ سوره بقره «...وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم وَ عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم...»

 

از بین سقراط و رفقاش یعنی اپیکور، سنکا، مونتنی، شوپنهاور  و نیچه؛ اسم همه رو شنیده بودم یا کم و بیش باهاشون آشنایی داشتم به جز مونتنی که تازه افتخار آشنایی با ایشون رو در این کتاب به دست آوردم:))).

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۴۲
سین ^_^

 قدر خودتان را بدانید، اسلام قدر شما را میداند. (از کتاب قدرت و شکوه زن)

 

چند روز پیش تو ماشین در حال حرکت به سوی مدرسه یکی از همکارا که دخترش مشکلی براش پیش اومده بود و قصد داشت به پزشک های بیشتری برا درمانش مراجعه کنه با یه آه عمیق گفت آدم خودش مریض بشه ولی بچه اش نه... درک میکردم چی میگه با وجود اینکه بچه ندارم... 

سال گذشته که با مادر رفته بودیم دکتر، مامان که صحبتش تموم شد، نوبت من شد... منتظر بودم نسخه اش از آقای دکتر بگیره و بره بیرون تا شروع کنم به صحبت ... ولی مامان نمی‌رفت... وقتی دید هیچی نمیگم، قیافه اش نگران شد و کنجکاوتر... بالاخره فرستادمش بیرون... دونستنش فقط و فقط باعث ناراحتی و نگرانیش میشد... میدونستم ممکنه بیشتر از خودم غصه بخوره... برا همین بعدش که گفت حتما یه چیزیت هست که نذاشتی بمونم... منم با شوخی جوابش دادم... واقعا هم مسئله مرگ و زندگی نبود که... حالا یه مشکلی هم هست یا حل میشه یا نمیشه... چرا به نگرانی هاش اضافه کنم... همینطوری کلی داره غصه ما رو میخوره:))!... میدونم ازدواجمون خیلیییی خوشحالش می‌کنه... ولی فعلا نمیتونم خوشحالش کنم:)... همیشه وقتی خبر خواستگار جدید خواهرم بهش میدم... خنده و امید و خوشحالی و ذوق از چهره خوشگلش می‌باره... مثل چند روز پیش... اما این خوشحالی دووم نیاورد چون مورد، مناسب مای سیستر نبود:/

 

یه مدت پیش با خواهر و مادرم نشسته بودیم دور هم، هم تلویزیون می‌دیدیم هم حرف می‌زدیم ...

( گفتم تلویزیون یاد نامدار خان افتادم، دیشب چه مظلومانه کشته شد... به شددددت و عمیقاً ناراحت کننده بود...) ... پدر و مادرم سریال آتش و باد نگاه می‌کنن و بهش علاقه دارن برا همین منم گاهی میبینمش:).

یکی از دخترای اقواممون خیلی وقته ازدواج کرده اما بچه ندارن... در همچین مواردی که زندگی زوج پایدار مونده فکر آدم می‌ره به سمت اینکه مشکل از مرد بوده شاید!!!! مامان می‌گفت داداش کوچیکه دختره میگه وقتی ازدواج کنم اولین بچم میدم به خواهرم!!! همچین حرفی رو که نمیشه به شوخی و همینطوری گفت... قابل تأمل بود برام...چه برادر خوب و دلسوزی! ... حتما بعد دیدن ناراحتی عمیق خواهرش به این فکر افتاده... ولی مگه میشه؟ آدم بچه اش نمیتونه بده به یکی دیگه حتی خواهرش!... با خنده رو کردم به خواهرم که بچت میدی به من؟ گفت نه😄... برا خود بچه شاید مشکل پیش بیاد... خیلی پیچیده است...  پسره همونی بود که وقتی دبستان میرفتم اون هنوز مدرسه نمی‌رفت و تو عروسی داییم دنبالم افتاده بود... همه رو گاز می‌گرفت:))))... منم آدمی نبودم که بخوام بزنمش برا همین جیغ میزدم و فرار میکردم:)... 

هفته پیش از اداره برا تبریک روز معلم اومده بودن مدرسه مون... رئیس اداره می‌گفت در مورد جریان زن ... زندگی... ازم پرسیدن منم گفتم زن رو به عنوان مادر ببینید:)... 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۱۷
سین ^_^