و حادثه ای که خبر کرده بود رخ داد!
داشتم دستکش جدید براش میبافتم...
عمه گفت هنوز یه دستکش نو داشت که استفاده اش نکرده بود...
ممنون میشم یه فاتحه بخونید برا مامان بزرگ و همه عزیزانمون که دیگه نیستن.
و حادثه ای که خبر کرده بود رخ داد!
داشتم دستکش جدید براش میبافتم...
عمه گفت هنوز یه دستکش نو داشت که استفاده اش نکرده بود...
ممنون میشم یه فاتحه بخونید برا مامان بزرگ و همه عزیزانمون که دیگه نیستن.
«...بگذار با هم انتظار را تمرین کنیم
سخت است اما می شود
با هر صدای قدمی سعی کن قلبت بلرزد
نه!اینطور نمی شود
باید قلبت از جا کنده شود
و آرامشت به هم بریزد
و همراهِ نیامدنش
از چشمانت برگ بیفتد
برگ های آبیِ فصل دوری
خلاصه بگویم
نیاید و خلاصه شوی در چند سطر
در چند قرص
در چند کتاب کهنه
که مداوم تو را به زمان بند بزند
تا یادت برود نیست همان که باید باشد
و احساس کنی که باید
رویای دستانش را به گور ببری
و حافظه ات را از خنده های ضجه آورش پاک کنی...»
«...من به هجوم خاطرات در عصر پاییزی اعتقاد دارم
اما حال که پای پاییز در میان نیست
چرا این گونه غمگینم؟
مگر ماهی در دریا میمیرد؟...»
«...سعی کن که عاشقم باشی
تا درک کنی آن چه مرا به سمت تو میبرد
تا تو هم مانند من در این لحظه ی خداحافظی
به تقویم و دیدار دوباره بیندیشی»
«دیوانه ام میکند
تداخل رویایی که در آن حضور داری
و واقعیتی که در آن، تو را از دست داده ام»
«بارانی که در جیبهایم جاگذاشته ای» نوشته «مسعود رحیمی»
|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|•|
+ بعد از چند روز بارون از تابستون به زمستون نقل مکان! کردیم. تو حیاط قدم زدم، فکر کردم، به آسمون نگاه کردم... کاری که از دستم برمیاد؛ سبب بهتر شدن حال؛ بشه یا نشه:)
+ فردا از گربه خبری نیست نه؟:/
+ خواهرم از دانش آموزاش برامون میگه:) ... اولین سالی هست تجربه کلاس مختلط داره... پسرا اذیت کن و شیطون هستن ولی مای سیستر میگه ازشون خوشم میاد... چند وقت پیش یکی از پسرا وقتی میخواسته ماژیک بده مای سیستر ، زانو زده و با همون ژست تو فیلما!:))) ماژیک تقدیم کرده:)))))
+ خسته ی راه و مشتاق دیدار دانش آموزا:)
+ شب اول مهر و شب قبلش، عقد و عروسی دختر عمه بود. لباس محلی نپوشیدم ولی خوشم میاد. میشه گفت مختلط هست عروسی هامون، فقط موقع غذا خانوادگی نمیشینن، مرد و زن جدا هستن. مرد و زن به صورت دایره با هم میرقصن، هر کی هم بلد نیست با ریتم موسیقی حرکت میکنه و دست میزنه. رقص هم محلی با دستمال!:)... یه چند دقیقه که گذشت اوضاع غیر قابل تحمل شد به خاطر فضای بسته و صدای به شدت بلند موسیقی. خداروشکر موقع پذیرایی از موسیقی خبری نبود. یکی از نقاط قوت عروسی هامون غذاش هست:)... خداروشکر هنوز سنت رو حفظ کردن و به کباب رو نیاوردن.
+وقتی داشتیم از عروسی برمیگشتیم خواهرم حرف قشنگی زد البته قبلش مفصل صحبت و تحلیل داشتیم. گفت بعد از مراسم روضه آدم یه حس خوبی داره، و حالا ببین بعد عروسی حس خفگی بهمون دست داده. گفتم اونجا روح ،سبک و آروم میشه، و اینجا انگار روحمون تو قفسه!
+وقتی از مدرسه برگشتم فهمیدم این شخص(کلیک) اعدام شده! سخته توصیف حسی که داشتم، نگرانی بابت سنش، چرا اینجوری شد؟! وقتی یه ساله بود دیدمش و خنده ها و شیطونی هاش یادم میومد، ابدیتش چی میشه؟!:/... مادرش چی میکشه؟ این شخص اولین نوجوونی نبوده تو این شرایط ولی وقتی آشناست و از نزدیک دیدیش وقتی معصوم بوده باورش سخته، چرا ها زیاده!
+به اینجا، شهر خودم، حس خوب وطن رو دارم، زادگاه، محل زندگی... ولی گاهی مثل الان حس غریبه بودن دارم... فاصله ها داریم با مردم شهر... آدمای کمی هستن که از نظر ظاهر و باطن با هم اشتراک داشته باشیم. از نتایجش؟! شاید منزوی تر شدن و ازدواج نکردن باشه!
+از مدرسه برمیگشتیم، همکارم در مورد سختی شغل داشتن و انجام همزمان کارهای خونه میگفت... دو تا پسر داره که دیگه بچه نیستن... داشت میگفت براشون لقمه میگیرم، و از کارهای خونه میگفت، در واقع با همکار آقا که رانندگی میکرد داشت صحبت میکرد و طبق معمول در سکوتم مگر در موارد لازم!:)... بهش گفتم از همین الان بهشون یاد بده کارهای شخصیشون خودشون انجام بدن... اینم گفتم که بچه از پدرش هم یاد میگیره:)... قبلا هم در این مورد صحبت شده بود ولی ایشون و خیلی از خانوم های اطرافم همین مدلی هستن پایبند به سنت غلط اندر غلط مادرهاشون!(مرد سالاری افراطی) دلم براشون نمیسوزه اصلا!! دلم برای زن آینده پسراشون میسوزه:)... و نسل های بعد ... نتیجه این رفتارها باعث شده بود برای مدتی به یه ضد مرد تبدیل بشم کاملا بدبین بهشون ولی خداروشکر تعدیل شده فکر کنم و از ضدیت خارج شدم:)... هر افراطی ممکنه تفریطی به دنبال داشته باشه...
+ برای اینکه سوء تفاهم نشه، اینو بگم اگه مجبورررر باشم بین مرد سالاری و زن سالاری یه گزینه رو انتخاب کنم هیچ وقت زن سالاری انتخابم نخواهد بود:)
+ چیزی که اذیت کننده است، اینه که نبود تفکر و تأمل خیلی تو ذوق میزنه.
+ در مورد مدرسه خواهم نوشت...:)
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
حکمت ۴۴۸ نهجالبلاغه: کسی که مصیبتهای کوچک را بزرگ شمارد، خدا او را به مصیبتهای بزرگ مبتلا خواهد کرد.