تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

حیاط و حیات

سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۵۹ ب.ظ

درخت میوه ۱

درخت نارنگی

 

درخت میوه۲

درخت پرتقال 

 

آسمون

آسمون:)

 

 گاهی برای ناهار یا شام میریم تو حیاط! بیشتر هم من و مای سیستر:)... دیشب با کت و لباس گرم رفتیم تو حیاط برا شام! سرد بود ولی خوش گذشت... 

امروز ظهر هم رفتیم حیاط!:) ... تا غذا آماده بشه، چند دقیقه ای رو به آسمون دراز کشیدم. آسمون آبی با ابرهای سیروس در حال حرکت... گوشی آوردم و از درخت پرتقال و نارنگی عکس گرفتم. درخت نارنگی این مدلیه که یه سال تعداد زیادی میوه میده در اندازه کوچیک و سال بعدش تعداد کم در اندازه بزرگ... یه قسمت از درخت تعداد زیادی نارنگی یه جا در اومده! شده مثل خوشه انگور:)... مامان نشونم داد گفت ازش عکس بگیر! امروز بالاخره ازش عکس گرفتم. پرتقال ها دیر شیرین میشن! یه درخت پرتقالمون هم خشک شد:/... اتفاقی! سم ریخته بود پای درخت یا روی درخت!!:/... همونی بود که زودتر از همه پرتقال هاش شیرین میشد.

امروز، سه شنبه است ولی حسی که داره انگار جمعه عصره:/

دوشنبه مدرسه مجازی بود و سه هفته آینده هم امتحان ها هست و کلاس تشکیل نمیشه:/... با وجود اینکه تعطیلات خوبه ولی دلم برا دانش آموزا تنگ میشه! مخصوصا کلاس نهمی ها! گاهی به این فکر میکنم که سال بعد دیگه دور هم نیستیم! و از همین الان دلم تنگ میشه! اما سعی میکنم در لحظه زندگی کنم و از بودنشون لذت ببرم. باید عادت کنم به این رفتن ها و نبودن ها و تکرار نشدن های اشخاص و روابط و موقعیت ها ولی نمیشه که نمیشه!...

+ راستی:) خیلی وقته وقتی ها میکنیم، بخار میاد بیرون:)))... تکراری هم نمیشه، حس خیلی خوبی داره مخصوصا شب. مثل بارش برف تو تاریکی شب که یه چیز دیگه است. 

نظرات  (۷)

سلام

 

من همیشه دوست داشتم درخت پرتقال و نارنگی و به و کیوی توی خونه داشته باشیم! علاوه بر همه درخت هایی که باید داشته باشیم! از جمله آلبالو و گلابی و خرمالو جان و گیلاس و هلو! زردآلو خشک شد. هلو هم به اون پیوست. البته که انجیرمون هم گاهی حوصله کنه میوه میده :))

همه اش توی یه حیاط ریزه میزه است :)

کاشی می کَنم تا یه درخت بکارم! 

ولی پرتقال و نارنگی رو هم دوست دارم :/ نمیدونم بار میاد سمت ما یا نه :/

 

در مورد دانش آموز ها هم باید بگم یه سری میرن و یه سری دیگه میان :) خوبیش اینه که جایگزین میشن دیگه... خدا برکت بده به تعداد دانش اموزاتون :)

پاسخ:
سلام
درخت هایی که گفتید از نزدیک ندیدم تا حالا!:)( به جز هلو)... البته جایی که درس میدم سردسیره و شنیدم که درخت گیلاس و هلو و... دارن. ساغی(یکی از دانش آموزا)  می‌گفت تو خونه شون درخت گیلاس دارن، بهش گفتم عکس شکوفه هاش برام بفرست! یادش رفت و خودمم یادم رفت یادآوری کنم!
ما هم انجیر داریم! 
چیدن میوه از درخت و دیدنشون خیلی حس خوبی داره.
تحقیق کنید ببینید میشه یانه با توجه به آب و هوا.
ممکنه سال دیگه اصلا تو این مدرسه نباشم! ... از اول تو همین مدرسه بودم، برا در و دیوار هم دلم تنگ میشه چه برسه به آدماش... ترک کردنشون سخته واقعا!
+ خرمالو جان؟!!:)))... هر وقت اسمی از خرمالو میاد یاد خاله م میفتم. به شدت خرمالو دوسته:)

شکوفه گیلاس قشنگه به گمانم :)

 

اگه این مدرسه هم نباشید، بالاخره تجربه جدید با آدم های جدیده... خدا بزرگه و توی هرجایی ممکنه برگه های جدیدی براتون رو بشه که خوشحالتون کنه از تعویض زمین :)

ولی سختی ترک کردن رو قبول دارم... 

 

بله خرمالو جان :) خرمالو واقعا دوست داشتنیه. بیشتر از خودش، پوستش! :/ جدی :))

پاسخ:
بله قشنگه.
درسته؛ تا الان بعد از این همه جدایی، زنده موندیم!:) بعد از این هم خدا بزرگه...
:))

جالب بود.

ان‌شاءالله آسمون زندگیتون همیشه آبی و پاکیزه باشه.

و فضای معلمی‌تون پر از صفا و وفا باشه

 

پاسخ:
ممنون از دعاهای خوبتون.
زندگی تون پر از خیر و برکت باشه ان شاءالله.
۲۸ آذر ۰۳ ، ۰۴:۱۹ زری シ‌‌‌

اینکه آدما هی عوض میشن خیلی سخته .

پاسخ:
سخته... سال دیگه اگر همین مدرسه هم باشم ممکنه معلم خیلی از بچه ها نباشم چون شدیم دو تا معلم ریاضی تو یه مدرسه:)
۰۴ دی ۰۳ ، ۱۱:۲۷ اقای ‌ میم

حیاط نعمته واقعا

پاسخ:
بله و همینطور حیات!:)
۰۴ دی ۰۳ ، ۱۲:۵۸ اقای ‌ میم

میشه گفت حیاط حیات میاره

پاسخ:
بله همه فصلش زیباست چون حیات رو به رخ می‌کشه!
۰۵ دی ۰۳ ، ۱۵:۴۳ Mahdi ‎‎‎‎‎

اکثر کسایی که تو بیان می‌نویسن،‌ از حال بد و درد رنجشون می‌نویسن. چقدر خوب بود که بقیه هم مثل شما از حس و حال خوب و مثبت زندگیشون می‌نوشتن.
من اگه جای شما بودم، دلم بدجوری برای اون درخت پرتقالی که خشک شد و از بین رفت، تنگ می‌شد...

پاسخ:
  این پست خیلی وقت پیش منتشر کردم  و با نظر شما یادش افتادم! مربوط به همین موضوع نوشتن از خوشی ها و رنج هاست.
اتفاقا هر باری که میرم حیاط و چشمم میخوره به درخت با پرتقال های خشک شده اش، دلم میگیره! جلو چشم بودنش اذیت کننده است! و جای خالیش هم احتمالا تا یه مدت تو چشم باشه و بعد از اون نبودنش کمرنگ میشه...
یادمه وقتی اومدیم خونه خودمون( همین خونه) ۱۵ سالم بود، وقتی درختا رو کاشتن، از مامان می‌پرسیدم چقدر طول می‌کشه بزرگ بشن و میوه بدن. مشتاقانه منتظر بزرگ شدنشون بودم...
+ یه مدتی هست که می‌خوام بنویسم از سی سالگی ولی تلخیش زیاده! برا همین دست نگه داشتم!:))... زندگی برا همه همینه هم سختی داره هم آسونی...