تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم و دانش آموز» ثبت شده است

صبح خیلی زود تولدم تبریک گفت... شب دوباره پیام داده بود و احوالپرسی... اما دیر پیامش دیدم:/... جواب دادم اما میدونستم خوابه... خودم احوال کم و بیش پریشانی داشتم و کمی دیر خوابم برد... صبح زنگ اول کلاس نداشتم... همزمان آنلاین شدیم:)... می‌گفت قرار بود غافلگیرت کنم و برا تولدت بیام دیدنت... اما جور نشد و دو روزه ناراحتم:)... چیزی که عجیبه و جالبه اینه که حس میکردم انگار قراره بیاد یا میخواد بیاد ببینمش... واقعا دل به دل راه داره!!!!:/... نگران بود از پریشانی من اما بهش گفتم خوبم:)... حتی اگه میخواستم شرح بدم هم نمیشد... پس گفتم خوبم نگران نباش و اون گفت خدا کنه خوب باشی:)... 

همزمان که پیام می‌دادیم مثل قبل به این فکر میکردم که وقتی ببینمش یا همین الان که دارم باهاش حرف میزنم باعث دلتنگی بیشتر میشه، برا همین دوست دارم فاصله بگیرم ازش اما دلم نمیاد بهش بگم حتما ناراحت میشه... از این جهت زیاد نگرانش نیستم چون میدونم وقتی بچه داربشه:) خواه ناخواه خیلی چیزا به حاشیه میرن:)... خودمم پوست کلفت شدم؟ نه... نشدم ... نمیشم... تار و پود زندگی من با دلتنگی عجین شده!

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۰۹
سین ^_^

سه شنبه ای که گذشت از کلاس یازدهم امتحان نگارش گرفتم... امتحان پایانی... نگارش هم مثل هنر از جمله دروس غیرتخصصی هست که مجبور به تدریسش شدم:/... یکی از موضوعات انشا رو داده بودم «سی سالگی من». یه توضیح مختصری در مورد موضوعات بهشون دادم. بعدش گفتم n سال دیگه سی سالم میشه... خودمم باورم نمیشه این همه بهش نزدیک شدم... یکی از بچه ها پرسید خانم به آرزوهات رسیدی؟ گفتم نه! نه شخصی نه شغلی:)... اما الان احساس رضایت دارم از داشته هام:)... 

قرار بود تاریخ تولدش رو به اونی که دوستش داره بگه... اما هیچ وقت نشد و نفهمیدم تولدش کی هست... و احتمالا هیچ وقت هم نخواهم فهمید:)... نمی‌دونم چرا الان باید یادش بیفتم:/... شاید دل به دل راه داره!!:(... تصمیم قطعی( بخوانید ۹۹ درصد) گرفتم که بی خیالش بشم و اون اپسیلن امید رو هم بذارم کنار و خلاص:)... 

 

امروز تاریخ زیبایی است بنابراین پستی منتشر کردم که بماند به یادگار:)

خدایا... شکرت❤️

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۴۱
سین ^_^

امروز همه چی دست به دست هم داده که فشار سنگینی روی روح و قلبم حس کنم...

سرقت از کمد مدرسه ام... یک درصد اگه کار دانش آموزا باشه!!؟؟ ... دارم به همه جوانب فکر میکنم به چراییش... ضربه سنگین بود از این جهت که اعتماد بود و محبت ولی جوابش شد این حرکت دور از انتظار...

از شرایط زندگی یکی از دانش آموزای با استعداد کلاس هفتمم آگاهی یافتیم اندکی... فکرم درگیر کرده...شرایط بسیار سختیه... وقتی کمکی از دست آدم برنمیاد یا نمیدونی چطور کمک کنی آدم بیشتر به هم میریزه...

امروز از اووووون نوشیدنی ها برا اولین بار دیدم از نزدیک... برا اونایی (همکارا) که از وقتی چشم باز کردن همچین چیزایی از تولید تا مصرف! دوروبرشون بوده عجیب بود که ما تا حالا ندیدیم... و ما باور نمی‌کردیم که اونا مصرف میکنن به همین راحتی ...قابل تأمل بود این حجم از تضاد و شباهت های بینمون. 

 

حوصله ی شرح نیست... خلاصه کلام اینه: ذهن مشوش، خواب از چشمام گرفته:)

.

.

.

همین الان خواهرم گفت میدونی سهام تاپیکو مربوط به چیه؟ نمی‌دونستم پس خودش ادامه داد: شیمیایی پایه به جز کود😁.. یاد چی افتادین؟ 

برا لحظاتی به خنده واداشته شدم برا همین اضافه اش کردم به پست که ناراحتی!؟ ناشی از عبارت های قبل رو بشوره ببره:)

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۵۹
سین ^_^