تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم و دانش آموز» ثبت شده است

اول دبیرستان که بودم وقتی از مدرسه برمی گشتم... مینشستم پای کامپیوتر و بازی میکردم، اسم بازی یادم نیست:) یه آکواریوم خالی بود؛ ماهی می‌خریدی و بهش غذا می‌دادی و سکه جمع میکردی و می‌تونستی با این سکه ها دوباره ماهی های متنوع بخری، همین طور آکواریوم جدید. همزمان آهنگ هم گوش میدادم از هر مدلی:))... در کل از طرف والدین امر و نهی نشدیم در هیچ موردی... اینقدر شورشُ درآورده بودم یه روز که پدرم از سر کار برمیگشت بهم گفت مگه درس نداری؟😅 منم کامپیوتر خاموش کردم فورا... نمی‌دونم بعدش همچنان ادامه دادم بازی رو یا نه... ولی افت تحصیلی هم نداشتم:)... چون سر کلاس حواسم جمع بود، تو خونه زمان زیادی لازم نبود بذارم برا درس.

خب چی شد که یاد این قضیه افتادم ... یه مدت پیش که این صفحه رو اضافه کردم... بازی که رو گوشی داشتم یه قسمتیش برام نمیومد بالا... منم مجبورا رفتم دنبال بازی جدید گشتم که کمترین نیاز به تفکر داشته باشه... و بازی ماهی رو پیدا کردم یه چیزی شبیه به همون بازی ای هست که اول دبیرستان رو کامپیوتر داشتم:)... بعد از اینکه دو مدل از این بازی نصب کردم تونستم سخنرانی استاد شهبازی تموم کنم و صد قسمت دوم برنامه معرفت هم رو به پایان می‌باشد. 😁

گفتم که سال اول دبیرستان افت تحصیلی نداشتم اما تا جاییکه یادمه اولین باری بود که رتبه اول نشدم!:)

هفته پیش که رفتم سر کلاس دهم... نگاه چهره هاشون میکردم ببینم سر حال هستن یا نه که دیدم دور چشم و گونه یکی از بچه ها قرمز شده... حالش پرسیدم ... گریه کرده بود... رفت صورتش شست ... گریه اش به خاطر این بود که رتبه دوم شده بود تو کلاس:)... به همین مناسبت قضیه تقلب و رتبه دوم شدن خودم براشون تعریف نمودم:

تا اول دبیرستان موقع امتحان به بچه ها می‌رسوندم:) اما هیچ وقت برای خودم تقلب نمی‌کردم، در اکثر اوقات که نیاز نداشتم و اگه هم نیاز داشتم ترجیحم این بود هر چی بلدم بنویسم. 

مدرسمون ۶ تا کلاس اول دبیرستان داشت با میانگین هر کلاس ۳۵ نفر! دوستم موقع امتحان کنارم می‌نشست و سوالایی که بلد نبود براش میگفتم... چند نفر تو کلاسمون  درس خون بودن وقتی میدیدن نمره دوستم ازشون بیشتر میشه اعتراض میکردن... اون موقع اینطور فکر میکردم که اونا حسودن:) و اشتباه میکنن... موقع امتحانات ترم اول یکی از مراقب ها که معلممون نبود ازم پرسید سین هستی؟ گفتم آره و اصلا ازم چشم برنمی‌داشت... حس کردم مثل مجرم داره باهام رفتار میشه... به شدت بهم برخورد... فک کنم هم کلاسی ها رفته بودن گزارش داده بودن:)... از اون موقع برای همیشه تقلب از نوع رسوندنش رو هم کنار گذاشتم:)... 

اون سال با معدل نوزده و نود و هفت صدم بین ۶ تا کلاس رتبه دوم شدم با اخلاف یک صدم با دوست صمیمیم که شعبه دو بود.  اون موقع خیلی ناراحت بودم... یادم نمیاد گریه کرده باشم ولی حس میکردم بی عدالتی شده در حقم...! به دو دلیل:)... یکی اینکه معلم زیست ما و شعبه دو که دوستم بود، یکی نبود... زیست نوزده و نیم شدم..‌. معلممون بهم گفت که بیشترین نمره رو گرفتی بین همه... همون نمره رو وارد کرد برا کارنامه... اما معلم دوستم بهشون نمره داد:)... دلیل دوم این بود که معلم ورزش امتحان کتبی ازمون گرفت و نوزده شدم:/ ... همون برا نمره ورزشمون وارد کرده بود... یه مدت پیش که یاد این قضیه افتادم برا اولین بار قضیه تقلب و رتبه دوم شدنم به هم ربط پیدا کرد تو ذهنم... اینکه شاید حقی که از هم کلاسیام ضایع کردم ... تقاصش با رتبه دوم شدنم پس دادم:)...

به خاطر اتفاقی که برام افتاد نهایت سعیم میکنم که برا نمره دادن عدالت رعایت بشه... امیدوارم کمترین اشتباه رو انجام داده باشم:).

همین الان که دارم می‌نویسم اینم یادم اومد... یادم باشه برم به دانش آموزام بگم😅... شاید اتفاقی که دوم دبیرستان افتاد یه تشویق بوده که بچه خوبی شده بودم و تقلب گذاشتم کنار:)... دوم دبیرستان معدلم بیست شد... فک کنم اون سال به جز خودم کسی معدلش بیست نشده بود تو کل مدرسه... جایزه رو از دست فرماندار گرفتم... اسم پدرم پرسید و تعریف و اینا... فک کنم پدرم می‌شناخت:)... یه پست جدا باید بنویسم در مورد دایره ارتباطات پدر:)))... زمان دانشگاه یکی از همشهری های سال پایینی اسم مدرسه دوران دبیرستانمُ گفت انگار میشناختم... عجیب بود برام که نمی‌شناسمش... اشاره کرد به اون روزی که به خاطر معدل بیست مشهور شده بودم و خودم خبر نداشتم:)))

۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۱۹
سین ^_^

به فکرش بودم... اما بهش پیام نمیدم معمولا خودش پیام میده... فکر کردم شاید درگیر زندگی متأهلیش باشه:) و سرش هم شلوغ برا همین پیام نداده... اواخر آذر ماه پیام داد و احوالپرسی و این... از خیلی وقت پیش یعنی چند ماهه:/ هی میخواستم روز دقیق تولدش ازش بپرسم چون سال گذشته خودش روز تولدش بهم پیام داد😶😅 و قرار شد امسال دیگه یادم نره:// اینقدر پشت گوش انداختم که نزدیک تولدش شد و دیگه نمیشد ازش بپرسم:(... ماه تولدش یادم بود ولی روزش، دقیق نه... حس بدی داشتم و نمی‌دونستم چیکار کنم... به این فکر میکردم که ناراحت میشه و فکر میکنه برام مهم نیست... و هی یاد حرف زری میفتادم که می‌گفت مواظبش باش مواظب احساساتش😢... دوم دی ماه بهش پیام دادم امروز تولدته؟:( ... گفت نزدیکه:)) سومه:) ... ناراحت نشد هیچ کلی هم خوشحال از اینکه یادم مونده😅 از بس خوب و مهربونه... فک کنم تولد ۱۸ سالگیش باشه! ... خلاصه به خیر گذشت😄

بعدش تو سالنامه ام نوشتم که اگه تولدش یادم رفت، داشته باشمش:))

اگه دوست دارید بدونید ایشون چه کسی می‌باشند اینجا و اینجا رو میتونید بخونید:)

 

چند روزی بود هی یاد یکی از دوستای دانشگاهم میفتادم مخصوصا دیروز... مدت زیادی میشد ازش بی خبر بودم... قبلا واتساپ پیامی به هم می‌دادیم و احوالی میپرسیدیم ولی فیلتر که شد دیگه واتساپ هم خلوت شد... هی با خودم میگفتم برم ببینم کجا(شاد یا روبیکا یا...) هستش که بهش پیام بدم ولی با خودم گفتم شاید مزدوج شده و ... لازم نیست بهش پیام بدم:/... دیشب خودش زنگ زد و بیشتر از یک ساعت حرف زدیم:)))... جالب بود برام... بهش گفتم به فکرش بودم و فکر میکردم مزدوج شده و سرش شلوغه برا همین ازش خبری نیست ولی بهش نگفتم نمی‌خواستم بهت پیام بدم:/... ناراحت میشد... نباید اینقدر صادق بود!؟؟ 

 

  • نمی‌دونم کیه که داره بهم فکر می‌کنه😅... که هنوز بیدارم... خوابم نبرد اومدم اینجا و نوشتن...
  • هم اکنون ساعت ۱:۴۱ دقیقه داره بارون میاد:)... سکوتِ انسانی:))، همه لالا تشریف دارن:/.... همه جا تاریک... صدای بارون... و یه کم هم صدای بخاری😁 

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۵
سین ^_^

نسیم عشق

 

زنگ تفریح بود و داشتم میرفتم برا استراحت، دانش آموز کلاس هفتمی صدام زد گفت خانم اسمت چیه؟! گفتم چرا؟ یه کم مکث کردم و فکر، بعدش اسمم بهش گفتم:)... چند روز بعدش اومد تا این شیشه کوچولو خوشگل رو برام درست کرده آورده...رو قلب اسمم نوشته🥰... ذوق هنری داره، مرتب می‌نویسه... اما... درسش ضعیفه و نمره قبولی نمیاره:/

داشتم وسایلم جمع میکردم برم استراحت... یکی از دانش آموزای کلاس هفتم اومد پیشم... مشتش آورد جلو گفت خانم بزن قدش:)... زدم قدش ...مشتش باز کرد و شکلات قلبی بهم داد🥰... گفتم دلم نمیاد این شکلات بخورم:))... تا الان نگهش داشته بودم ... ازش عکس گرفتم:) و بعدش نصف شد و خورده شد:))) توسط اینجانب و مای سیستر:))

سر کلاس، سوال جایزه دار میپرسم گاهی... از همون مبحثی که درس میدم... هر کی تونست جواب بده علاوه بر نمره ، جدیدا براشون پاک کن ایموجی گرفتم بهشون میدم... سر کلاس دوازدهم سوال پرسیدم و پاک کن بهشون دادم:)... یکیشون می‌گفت شکلات هایی که برامون آوردی رو پوستش نگه داشتم!! ... می‌گفت مامانم میگه این پوست شکلات ها چیه نگه داشتی؟ و منم میگم اینا رو خانم سین بهمون داده😊

این رفتارا رو میبینم و بیشتر تر دوستشون میدارم ❤️

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۱
سین ^_^