تشنگی آور به دست...

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم و دانش آموز» ثبت شده است

هفته گذشته سر کلاس یازدهم انسانی داشتم درس میدادم به خاطر یه موضوعی ازشون پرسیدم میدونید جهل مرکب یعنی چی؟ و همین سوال باعث شد یاد شعری بیفتم که زمان بچگی شنیده بودمش و شاید بعدا هم برام تکرار شده بود ... یه بیتش دست و پا شکسته یادم بود:/... این هفته جلسه نگارش دو بیتش که از خواهرم پرسیده بودم براشون خوندم:))) و سرچ کردم و کاملش هم براشون خوندم:) 

آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

آگاه نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند

 

آن کس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند

آن کس که بداند و نداند که بداند

با کوزه آب است ولی تشنه بماند

آن کس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آن کس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند

 

یه مدت پیش در مورد زنگ نگارش اینجا نوشتم و انشایی که قرار بود در مورد من بنویسن... یادم می‌رفت عکس بگیرم... فقط همین قسمت رو میذارم چون بقیه اش همش هندونه است😁... همون موقع که گفت از این تریبون اعلام میکنم هنوز تو دلم مونده؛ جلو کلاس، ایستاده در حال خوندن بود، رفتم همونجا بغلش کردم ...فک میکنم رفع کدورت شده باشه... شاید:)... شاید اگه می‌گفت حواسم پرت می‌کنه اینطور نمیشد... گفت خوشگله اونم وسط درس که شوخی بردار نیست:)... از کجا باید میدونستم خوشگله یعنی حواسم پرت می‌کنه:/😅.

  • الان همه خواب می‌باشند، ساعت ۶ صدای زنگ گوشی که جدید بود شنیدم:)... حتما گذاشته که بیدار بشه برا نماز:)... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۱ ، ۰۶:۱۴
سین ^_^

سر کلاس دهم انسانی وقتی داشتم تابع رو درس میدادم... ده دقیقه آخر زنگ رسیدیم به نمایش توصیفی روابط و تشخیص اینکه تابع هستن یا نه... گفتم رابطه ای که مخلوقات رو به خالق نسبت میده یه تابع هست... گفتن چه مثال قشنگی... از چهره و لبخنداشون مشخص بود که کلی ذوق کردن:))... گفتم حالا یه مثال میزنم بخندین حسابی😁... یه مثال جنایی پلیسی هم گفتم براشون... رابطه ای که به هر شخص اثر انگشتش نسبت میده... اکثرا دیگه فیلم دیدن و میدونن برا دستگیری مجرمین:))) از منحصر به فرد بودن اثر انگشت استفاده میشه:)... ازشون پرسیدم: رابطه ای که به هر مرد همسرانش رو نسبت میده تابع هست یا نه؟😅...خندیدند حسابی:)... گفتم ممکنه بیشتر از یکی داشته باشن:))... یکیش گفت تا چهارتا؟ گفتم شاید هم بیشتر:/... یکیشون گفت صیغه:)... ازشون پرسیدم به نظرتون صیغه، ظلم در حق زن هست؟ اکثرا گفتن آره! ... در حد زمان در مورد حقی که میشه با ثبت ازدواج (موقت و دائم) بهش رسید براشون توضیح دادم و یه مقایسه ای نمودم با دوست دختر بودن:/ ... راحت ولت کنن برن بدون هیچ حقی!... آخرش گفتم اینکه از یه قانونی سوء استفاده میشه دلیل بر بد بودن اون قانونه؟ گفتن نه:)

همیشه درسی که می‌خوام تدریس کنم بررسی میکنم و طبق زمان و سطح دانش آموزا و ... برنامه میریزم البته ذهنی، که چی بگم و چطور بگم (کلی) اما بخش زیادی (جزئیات) رو دانش آموزا تعیین میکنن کلاس به کدوم سمت بره و چه مثال هایی زده بشه... مثال هایی که زدم از قبل برنامه ریزی نکرده بودم:) ... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۱ ، ۰۶:۰۶
سین ^_^

تعداد دانش آموزای کلاس هفتم زیاده و معمولا موقع امتحان میریم نمازخونه... یکی از دانش آموزا که آخر نشسته بود بلند شد و گفت جونور، جونور... پرسیدم چی دیدی؟ گفت مارمولک:)) گفتم کی نمیترسه؟ یکیشون دستش بلند کرد و با هم رفتیم سر وقت مارمولک:)... خیلی کوچیک بود، بقیه بچه ها هم که اونجا بودن بلند شده بودن و ترسیده میخواستن فرار کنن:)... براش دو تا دستمال کاغذی آوردم و باهاش گرفتش و انداختش بیرون... گفتم خوب که سوسک نبود و از ذهنم گذشت اون موقع خودمم ممکن بود در برم:))))

 

دیروز زنگ آخر با کلاس نهم، هنر داشتم. چند هفته ای میشه از بچه های کلاس های دیگه ازم اجازه میگیرن و میان سر کلاس. یکی از بچه ها شال و کلاه و دستکش سفید پوشیده بود... از نزدیک نگاهش کردم و بهش گفتم خیلی خوشگله:)... دستکش رو خودم یادشون داده بودم و بافته بود... کلاه هم خودم یادشون داده بودم و دوستش براش بافته بود... شال گردنش یکی از اقوامشون بافته بود:)... خیلی حس خوبیه وقتی میبینم چیزایی که بهشون یاد دادم و دارن استفاده میکنن:)... یکیشون پرسید خانم چه رنگی دوست داری؟ قبل از اینکه جواب بدم یکی دیگه گفت سفید و قرمز:) گفتم آره درسته سفید و قرمز... یادته؟:))... از دیشب بارون میاد... از پنجره کلاس بیرون میدیدیم... بارون شد برف😍... هنوز چند دقیقه مونده بود تا تعطیلی... زود تر زنگ زدن شاید به خاطر اینکه برف گیر نشیم:/... از در مدرسه تا رسیدیم به ماشین و سوار شدیم  لباسامون خیلی خیس شد... همون چند قدم خیلی خوب بود البته... دوست داشتم بیشتر برف ببینم ولی نشد:(... هوا اصلا سرد  نبود که برف بیاد، یه غافلگیری بود البته خوشحال کننده:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۱ ، ۰۷:۲۱
سین ^_^